فرآیند پیچیدهای که مغز انسان برای دادن دستور نوشتن به فرد طی میکند یکی از سهل و ممتنعترین پروسههای کاری مغز است. سهل از این جهت که روند انجام این فرآیند به مرحمت الهی برای همه بسیار ساده و پیش پا افتاده می نماید. اما آیا آن چه نوشته می شود درست آن چیزی است که باید نوشته شود؟ یا بهتر بگویم؛ آن چه باید نوشته شود، نوشته می شود؟
حمید نویسنده وبلاگ «نقد و نظر» با ذکر این مطلب چنین ادامه میدهد: « بحث را باز میکنم. بسط تکنولوژی در سالهای گذشته امکان نوشتن و در دسترس قرار دادن را برای همگان آسان کرده است. سخن در این جا فعلن از انواع نوشتهها و دسته بندی آنها نیست. نفس تحریر کردن تاملات فکری بر روی صفحه ای شیشهای که بیهیچ هزینهای در اختیار بیشمار آدم هم سنخ و غیر هم سنخ با موضوع قرار میگیرد. کاری که تا قبل از این، کتاب به صورت حداقلی انجام میداد. نفس این فرآیند خوب است. یا بهتر بگوییم فوق العاده است. چشمان خود را ببندید و تصور کنید که مثلن ابوریحان بیرونی، التفهیم را در وبلاگش فصل به فصل منتشر کرده یا مجموعه گودر نوشته های شیخ محمود شبستری بعدن زیر عنوان گلشن راز چاپ شده باشد!
اما آیا این در دسترس بودن ابزار ( ِ هرچه قدر هم مفید)، در نفس وجود خود وسیلهای برای سلب دلیل ماهوی آن نمیشود؟ مثال ساده ترش روزی است که همهی دانش آموزان یک کلاس درس که امتحان سنگینی دارند و مطالعهی کافی نداشته اند، مصرانه از معلم خود تقاضای یک هفته فرجه میکنند. همه میدانند و میدانیم که چه میزان مطالعه در آن یک هفته صورت می گیرد!
به نظر من در این شرایطی که قرار داریم، استفاده ی صحیح از تکنولوژی به صورت عام (و شاید اینترنت به صورت خاص) همان فرجه ی یک هفته ای است.همه می دانیم که اینترنتی وجود دارد که می شود در مواقع لزوم چه استفاده های بهینه ای از آن کرد. چه قدر مطلب به در بخور، چه قدر اطلاعات. اما سری به جمعیت فعال کاربران فارسی زبان در تجمع های قبیله ایشان در گوشه گوشه ی دهکده های فارسی بزنید. ببینید که اول دور چه چیز سکنی گزیده اند و بعد مشغول چه کاری هستند. سخن من این نیست که همه عینک بزنند و همه جا سخن از هایدگر و ویتگنشتاین و گادامر و امثالهم باشد. نه . این را هم میدانم که سرگرمی هم از اوجب واجبات است. قبول. اما گرفتن جای متن توسط حاشیه چطور؟ دورمانده شدن و فدا شدن مفهوم اصلی چطور؟ اگر از چند متری این جمع های قبیله ای رد نشده اید ، عمق فاجعه را هنوز ندیده اید. بحث ریشه ها و دلایل آن هم مفصل تر از صحبت اصلی من است که هنوز حتی وارد آن هم نشده ام!
این می شود که همه مادرزاد احساس نویسندگی می کنند. (نویسندگی در این جا به مفهوم نوشتن هرگونه لاطائلاتی که به ذهن می رسد و نه نگارش داستان). فضای مجازی پر می شود از کسانی که یا به معشوق نرسیده اند و در تعریف فراق اند و یا رسیده اند و در تعریف رختخواب. بخش فرهنگی قصه ی ما در حال لجن پراکنی به صورت بزرگان اند و بخش سیاسی در حال نفرین و دشنام گذشتگان. دختران این قبیله ها از خاطرات می نویسند تا به همسر برسند و پسران قبیله سودایی جز همبستری ندارند. تک مضرابی سیاسی له یا علیه هر سیاستمداری هم ادویه ی این غذای بد طعم است.
در نوشتار قبلی ام که تقریبن با همین مضمون بود هم به این اشاره کردم که کار مفید ما فعلن به رخ کشیدن مفهومی موهوم به نام علم است. سه بحث این جا پیش می آید. اول این که اساسن فلسفه ی وجودی این ابزارها (اعم از وبلاگ ها و …) چیست؟ صرفن سرگرمی؟ به اشتراک گذاشتن خاطرات و مخاطرات؟ و یا مفهوم آرمانگرایانه ای مثل افزایش سطح سواد (به مفهوم عام). دوم این که این فلسفه ی وجودی را چه کسی و چه معیاری تعیین می کند؟ مفهوم درست و غلط در آن چیست؟ دخل و تصرف در آن تا چه حد مجاز است؟ و بالاخره سوم هم این که جامعه ی فارسی زبانان دنیای مجازی چه میزانی از دو بند بالا را رعایت می کنند؟
مثالی می زنم. چند سال پیش به همت کسانی که واقعن دلشان برای زبان فارسی در اینجا میسوخت و قصد و نیتشان واقعن جای ستایش داشت مفهومی به نام «نیم فاصله» به دنیای مجازی آورده شد و به تبع آن نرم افزاری که وظیفهی انجام آن را داشت. بسیاری از کاربران (از جمله خود من) سعی میکردند که رعایت کنند و درست بنویسند. درست نوشتن در حد یک «میشود» و «می شود».«از نظر ایکس، مفهوم ایگریگ این می شود»، غلط بود و «ازدیدن او بدنم حالیبهحالی میشود» درست!
فدا شدن محتوا برای فرم درست. این قدم اول بود. قدم های بعدی آنچنان زشت و بی مایه بود که سر انجام ما را به این فضا رساند. فضایی که یا باید غمبار باشد یا اروتیک.»
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»