مهدی افشارنیک
بازجویی وخبرنگاری در دو افق متفاوت سیر میکنند اما در پرسشگری با هم یکسانند هرچند آن برای پرونده ومحکمه وقضاوت یا به پاکردن شوی تلویزونی میپرسد واین برای روشنشدن افکار عمومی وانتشار. اما در یک نقطه با هم مشترکند البته با ماهیتی بسیار متفاوت. واین چند خط شاید کمکی است برای آقای بازجویی که به راحتی میتواند عبدالله رمضانزاده،عبدالله مومنی،احمد زیدآبادی؛محسن میردامادی،مصططفی تاجزاده ووو …را به اطاق تاریک بازجویی بکشاند و از پیچیدهترین مسایل تا سادهترین امور سوال بپرسد وصفحهی کاغذی بخواهد که سیاهه شود. او که در آن دیوارها واطاقها گویی مطلق مطلق است.
آقای بازجو،یکی از آن زندانیان شما، تاکید میکنم یکی از میان آن همه، روزگاری نه خیلی دور (تا همین 4سال پیش) سخنگوی دولت جمهوری اسلامی بود. از نظر شما نمیدانم بدحادثه یا خوش واقعه بگوییم ، رسم سخنگو داشتن و پاسخگوبودن را چنان در حاکمیت جمهوری اسلامی او جا انداخت که قوه قضاییه وشورای نگهبان نیز به تریبون ساختن وداشتن روی آوردند که حتی این روزها سخن از سخنگو داشتن بیت رهبری نیز در میان است. این موج یا خوره را رمضان زاده راه انداخت یا به جون همه نهادهای تصمیمساز انداخت.
رسم سخنگو داشتن و پاسخگوبودن را چنان در حاکمیت جمهوری اسلامی او جا انداخت
البته تنها این نبود، او پای خبرنگاران را به حیاط دولت باز کرد تا هر هفته رییسجمهور ودیگر وزرا را به چالش بگیرند لطفن با این روزهای حیاط دولت مقایسه نکنید، حضور خبرنگاران درچهارشنبههای اصلاحات، واقعن برای وزرا تونل دردسرشدهبود، وزیر اطلاعات عمومن از آن در پشتی میرفت، دیگری نماز و نهارش را آنجا میخواند و میخورد تا خبرنگارن بروند، دیگری وقتی میآمد که آقای خاتمی بیرون میزد تابچهها مشغول صد باشند و از نود غافل، که راحت برود. بااین رزوها که وزرا چونان راهپیمایی در پارک قدم میزنند وهرچه میخواهند بیدغدغه میگویند، آقای بازجو باور کن فرق داشت ودارد.
جناب آقای بازجو؛ خبرنگاران دولت بین سالهای 80 تا 84 جسارت بالایی داشتند، در حرفه خبرنگاری به اعتماد واتکایی به نفس رسیده بودند که با همکاران خارجی خویش رقابتی به معنای کامل داشتند. هم خبرگیرهای قهاری بودند هم پرسشگرانی قابل،مهارت این را داشتند از دهان رییس مملکت حین سوارشدن به ماشین خبر بیرون بکشند، از گفتههای ساده موسوی لاری گزارش میساختند. وقتی برایشان روبان و خط میگذاشتند، اعتمادبهنفس «نه» گفتن و تعطیل کردن کار را داشتند. با وزیر نظامی کابینه با شوخی و خنده کلام کلام خبر میساختند. اقای بازجو؛ یا جناب کارشناس، اینکه جامعه خبری یک کشور بالنده و پویا باشد از شاخصهای مهم توسعهیافتگی آن کشور است هرچند شما و دوستانتان این را مخل امنیت ملی و عمومی میدانید وبه هر بهانهای پی بستن روزنامهای منتقد هستید. اما دولت اصلاحات به جامعه خبری کشور کمک بزرگی کرد به آنها جشارت پرسش را داد و رمضانزاده نقش کلیدی در این میان داشت .او یک کلاس عملی فراهم آوردهبود تا خبرنگاران حوزه دولت خود را در پرتو تحولات مهم بسازند،این فقط یک نظر نیست یک توافق است که پای آن خبرنگاران فارس، کیهان ورسالت هم نیز میایستند.
به پروندهاش این را نیز بیافزایید که چهارسال خبرنگار رسالت در هر جلسه از چیزی به نام «آردهای کردستان» سوال میپرسید، دکتر درابتدا بیشتر میخندید ولی وقتی رفت سر موضع گفت که ما ازرسیدگی دستگاه قضایی به این موضوع به شدت استقبال میکنیم، آقای بازجو سوال از دستگاه قضایی را به ما واگذارید اما شما از او بپرسید که چرا فاشتر از فساد نگفت چرا این شائبه که مساله به استانداری سابق کردستان برمیگشت را باز نکرد البته شما نیک میدانید که چرا او چنین نکرد چرا که او خود را سخنگوی همه جمهوری اسلامی میدانست وپشت تریبون همه را یکسان می دید.
حتمن این روزها گرفتاریتان خیلی زیاد است اما شما اگر این مساله آرد کردستان را که دیگر برای روزنامه رسالت جذابیتی ندارد روشن کنید در کارنامه کاری خود نکتهای درخشان از داشتن انصاف ومروت ثبت کردهاید.
آقای بازجو، رمضانزاده مظهر تلفیق بود.خیلیها شاید بگویند تناقض امابیایید یک کم مثبت باشیم در این روزها .همه میدانیم رمضانزاده درخط مقابل محافظهکاری بود اما جالب آنکه برای آقای مهدوی کنی احترام زیادی قائل بود. ابایی هم نداشت که بگوید حاج آقا استاد اخلاق ما است برای ما که جوان بودیم کمی عجیب میزد بعدها دیدم گویی فقط برای ما عجیب نیست که بزرگترها نیز از این رفتارها ندارند شخصیت مرکب وپیچیده داشتن اصولن دراین کشور به نفاق تعبیر میشود. شما رانمیدانم آقای بازجو اما بسیاری از دوستانتان را من دیدم که این چنین ترکیبی را نفاق و تزویر میدانند از نظر آنها اگر کسی مراد آدم در اخلاق باشد حتما در سیاست هم باید آقا و سرور آدم باشد.که رمضانزاده اینگونه نبود. نمیدانم شما به این رفتار چه نامی میدهید اما پرسیدن از خودش که برای شما کار سختی نیست، به برکت زندان! وقت هم بسیار است.
آقای بازجو، رمضانزاده حجم نگفتنهایش بسیار بیشتر از گفتههایش بود. برخی اوقات مانند دیگران وعده به گفتن برخی ناگفتهها میداد اما در آن چهار سال به آن عمل نکرد،مثلن چندین بار گفت ما امید واریم مساله پرونده وبلاگنویسان برای افکار عمومی باز شود اما به روشنی هیچگاه باز نشد. وبلاگنویسان از دوستان ما بودند و پیگیری وضعیت آنها هم وظیفهای حرفهای بود هم اخلاقی. اما رمضانزاده از زوایای پشت پرده وآمادهشدن انتخاباتی برخی وجا پا سفت کردنشان بین امنیتیها سخنی نگفت و وقتی هم ما این گمانهها را با او در میان میگذاشتیم باز هیچ نمیگفت که اگر میگفت سیاست را سرنوشتی دیگر رقم میخورد.
آقای بازجو بسیاری از آن بچهها براین اعتقادند که کوتاهآمدن و رعایت برخی ملاحظات از سوی رمضانزاده و دوستانش موجب جریشدن تندروها (راستهای بنیادگرا) در کشور شد، خودش میگفت من این نظام را دوست دارم وبرای آن زحمت کشیدم و میکشم.حقیقتن ما رمز این علاقه را که این روزها ظاهرن یک طرفه است را اصلن نفهمیدیم شما حداقل این روزها این فرصت را دارید که بفهمید واگر لازم بود مانند اعترافات دیگران این را نیز پخش کنید.
رمضانزاده در بین نسل جوان به شدت محبوب بود و شک ندارم که امروز بر این محبوبیت بسیار افزوده شدهاست
آقای بازجو رمضانزاده در بین نسل جوان به شدت محبوب بود و شک ندارم که امروز بر این محبوبیت بسیار افزوده شدهاست. در دانشگاه برای اینکه دانشجویان با او کلاس بگیرند رقابتی همیشه درجریان بود. در حزب مشارکت به جرات میتوان گفت: محبوبترین است. حتی بیشتر از رضا خاتمی. اما نه باندباز است، نه اهل نوچه پروری. برای کسی هم در خیابان اسکندری آپارتمانی نخریده. ما زیاد به رمز این عزیزبودن پینبردیم، شما اما میتوانید بادقت بیشتری بر روی شخصیت او، راز این محبوبیت زیاد را کشف کنید، چرا که نه؟
گریزی نیست، بالاخره کاری که شما امروز انجام میدهید بخشی از سرنوشت ما است. کاری هم به مبارکبودن یا شومبودن آن نداریم،حال که سرنوشتمان این است ما به شما کمک میکنیم تا رمضانزاده را بیشتر بشناسید وبیشتر بشناسانید اگر صداقتی در کار باشد. اما این را سخت مطمئنم که اگر اینگونه او را به زیر ذره بین شناختتان ببرید، روز آخر مانند برخی دیگر ازهمکارانتان از او حلالیت میطلبید،البته اگر تاکنون نطلبیده باشید.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»