شهابالدین شیخی
درست است که مرگ فاجعهای است که هرگونه نگاهش کنی با هیچ منطقی جور در نمیآید. اصلن واقعیترین و دقیقترین اتفاق زندگی همان مرگی است که بیمنطق است. درست است که در جامعهی مردسالار هرکاری هم بکنی باز هم در «مرگ یک زن»، معصومیتی نهفته است که غیرقابل انکار است و مرگ را به فاجعهای دوچندان تبدیل میکند. درست است که هر کسی مرگ و داغ عزیزش برایش بزرگترین داغ و باورنکردنی است. اینها همهاش درست اما خوب دلیل دارد آدم برای بهاره چون بهار بگرید و هنگام نوشتن هم آب چشماناش به او اجازه ندهد که کلمات را درست ببیند. دلیل دارد خواهرم. دلیل دارد عزیزم.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
بهاره مصداق بارز و آشکار آن شعر سهراب است که «بزرگ بود و از اهالی امروز بود». فکر میکنید الان بهاره چند سالش بود که رفت اگر اشتباه نکنم ۲۰ یا ۲۱ سال. خوب فکر میکنید بهاره با این سن و سالش چند سال سابقهی کار و فعالیت مدنی و اجتماعی برای جامعهای که در آن زندگی کرده است، داشته است. کمپین یک میلیون امضا دارد ۵ سالش میشود و من خبر دارم که از همان آغاز شروع به کار کمپین این دختر مشغول فعالیت بوده با این که سنش زیر ۱۸ بود. دختری که با ۲۱ سال سن سابقهی چندین سال فعالیت آموزشی و گذراندن دورههای روزنامهنگاری دارد. سابقهی فعالیت در جنبش زنان را دارد. بهاره خیلی هم بیسر و صدا کار میکرد. بهاره در گروههای «علیه خشونتهای ناموسی» همکاری میکرد. بهاره با گروهی که روی «ختنهی زنان» مشغول تحقیق بودند همکار بود. بهاره در روزنامهها و وبسایتهای متعدد مینوشت.
بهاره از نسل دختران آفتاب بود خودش نیز اسم وبلاگش را گذاشته بود «دختر خورشید». از نسل دختران مدرن کورد. دخترانی که جامعهای نوین و قوانینی نوین و انسانی را برای جامعهشان میخواستند و البته نه از آن جنس خواستنهایی که تنها خواسته باشد بلکه برای خواستهشان مبارزه میکردند و مشغول فعالیت بود. کسی که نابرابری را برنمیتابید و آزادی پوشش را حق خودش میدانست و در آخرین پستهای وبلاگش از رکورد آزادانه پوشیدنش در ایران نوشته است و صادقانه و بیادعا میگوید اگر کسی رکورد بهتری دارد من با افتخار در ردیف دوم میایستم.
بهاره در کنار همهی اینها دوست من بود. پدرش مرد شریف و بزگواری بود خود تربیت یافتن چنین دختری در چنین خانوادهای و اجازهی آزادانه فعالیت کردن بهاره نشانهی نگاه انسانی آقای علوی بود لازم نیست چیز بیشتری بنویسم. این که در این جامعه اهل چنین فعالیتهایی باشد خیلی امر غریبی نیست اما اینکه چنین دختری با محدودیت خانوادگی حداقل دست به گریبان که هیچ نباشد، بلکه از نهایت همکاری پدر و مادرش برخوردار باشد نشانهی نگاه انسانی خانوادهاش به خود بهاره و فعالیتها و خواستههای بهاره است.
عموی بهاره شاید از سالهایی که بهاره هنوز نوزادی بیش نبود دوستم بوده و هست. و من تمام این روزها بیش از هر کس به شاهد فکر میکنم که چگونه در این فرصت کوتاه هم داغ برادر را تاب بیاورد و هم داغ برادرزاده را…
اینهمه درد را از این همه اقیانوس و فاصله و قاره چهکار میکنی شاهد گیان؟
به کاوه کرماشانی… که من هیچی نمیتوانم به او بگویم. چیزی ندارم بگویم کاوه گیان. به آنها که بهاره را ندیده دوست دارند به آنها که بهاره را دیدهاند و در آغوشش فشردهاند و سرهابه سر هم گذاشتهاند و کارهای مشترک بسیار کردهاند باهم…
بهاره دختری بود که ما کوردها میگوییم «الهی نمونهات زیاد شود». دختر نمونه و نمونهها و الگوهایی از جنس بهاره برای جامعهی ما غنیمتی بود.
اینجاست که گفتن «طاقت بیاور» و شنیدنش حتا سخت میشود. چگونه میشود از مرز این قارهها و این دریا گذشت و به یاد کل کلهایم به این بچه نیافتم. چگونه بگویم من سختم است با آدمهایی که سنشان کمتر از من است دوست شوم یعنی بهتر است بگویم سختم بود. تا این نسل از راه رسیدند. تا نسل بهارههایی از راه رسیدند که به معنای واقعی بهار زندگی و تحولات اجتماعی بودند. دیگر سخت نبود با بچهای که حدود ۱۰ تا ۱۵ سال از تو کوچکتر بود دوست بشوم. زیرا که این ها نه تنها قوانین اجتماعی و عرفی را تغییر میدادند بلکه همین قوانین سنی را نیز تغییر میدادند. بهاره از تقویم زندگیاش بزرگتر بود و سخت نبود با این بچه عین یک آدم بزرگ کل کل کرد. سر هر صحبتی که میشد، هرجا که مثلن میخواستم بهش زور بگم بهش بگم ببین تو بچهای بهم بگوید ببین ذاتت مردسالارهها… من هم بهش بگویم که ببین جوجه سعی نکن که بری تو قالب فمینیسم قربانی. سر رقصیدن در عروسی بلال و گلاله. سر این که شب دیر وقت میخواستیم بازم در عروسی ژینا بمانیم و اون هم به من و کاوه متلک بپراند و غر بزند سر ما. سر اینکه در مورد نحوهی فعالیت برای آزادی و نجات جان زندانیها دعوایمان بشود. خوب بچه بود که بود بزرگ بود اما…. «به کجای این شب تیره بیاوزم قبای ژنده ی خود را»
برای همهی اینها بود که دیشب نوشتم:
دیدی بهاره گیان دیدی گلکم…گلک پژمردهام. بهار عزیزم نازنین شیرین دل نازکم. دیدی جهان کوتاه بود و عادلانه نبود و برابر نبود. دیدی که تو که از سنین کم به مبارزه علیه نابرابری برخواسته بودی، دیدی جهان چه ناعادلانه تو را از ما گرفت.
عزیز جانم. مهربانم. به جانات قسم که جانت جانانه و جاودانه پیشمان خواهد ماند، مدتها بود که دیگر تصمیم گرفته بودم در مورد هیچ زندانی، ننویسم، در مورد هیچ جانباختهای ننویسم، در مورد هیچ شهید و زندهیادی ننویسم. تصمیم گرفته بودم وقتی نوشتن از کسان شده است نام و نان و خود را از تصویر نیکشان آویزان کردن برای کسانی که اگر آنها زنده بودند حتا زنده بودنشان را نمیخواستند، پس من در این بازی نابرابر شرکت نکنم و من در میان جمع مرثیه خوانان نباشم. به قول آن آقای بازجو دیگر «روضه» ننویسم. اما چه کنم که دست برای نویسنده و شاعر، چشم است و آه است و سینه است. وقتی که تو میروی و میریزد خون دل ز مژگانمان» دست برای شاعر همان چشمی است که خود به خود شروع میکند به باریدن..دیگر اختیارش دست خود آدم نیست و شروع میکند به نوشتن.. نوشتن که نه همین مویهی بی سر و ته ناله سردادن ..
بهاره دختری بود که ما کوردها میگوییم «الهی نمونهات زیاد شود». دختر نمونه و نمونهها و الگوهایی از جنس بهاره برای جامعهی ما غنیمتی بود.
بهاره گیان تو که تاب مبارزه داشتی گلم چگونه تاب نیاوردی «دختر خورشید».. چگونه دوری پدر را تاب نیاوردی و با این سرعت در پیاش دویدی… به کجا آخر چنین شتابان….سینه در این دوری جغرافیایی کدام جواب را به سوال مگر میشود از من بپذیرد عزیزم. خوب آخر شرطی شروطی رفاقتی، بهانهای عروسی ژینا، عروسی بلال و گلاله..شانه در شانه رقصیدنهای مان با کاوه… برگههای کمپین یک میلیون امضا، تو سر و کلهی هم زدن…یعنی مگر میشود این جهان از خندههای دختر خورشید…از سبزینهی آن گیاه عجیب که با نام تو میروید خالی شود… نه بهاره چرا در بهار؟ چرا در اردیبهشت…با عمو شاهد چگونه صحبت کنم.برایش چه بنویسم..با کاوه کرمانشاهی از کدام خاطره ات حرف بزنیم…چگونه دوره کنیم خود را و روزهایمان را و بهار مان را و تابیدن خورشید را وقتی دختر خورشید میان ما نیست..بهاره گیان داغ می شود این سینه، داغ میبیند این دل، داخت به جه رگم بهاره
بهار و اردیبهشت بدون «بهاره» زهرماری بیش نیست…..داغ میشود این صورت از اشکهایی که برای نبودن تو میریزم..میخواهم نه صورت باشد و نه اشکی که برای تو اشک ریختن و صورت داغ شدن را هم نمیخواهم…بهارهی برابری خواه و آزادهی کوردستان من
نه بهاره امان بریدی بهاره امان نوشتن بریدی….
باور کن بهاره درد را ، داغ را نمیشود نوشت…. نمیشود نوشت
نه عادلانه نه زیبا بود جهان وقتی تو به صحنه آمدی با این همه سن کم این همه بزرگی کردی و باز نه عادلانه نه زیبا بود وقتی تو از صحنه رفتی و با رفتنت به از اندک زیباییهای این جهان نیز کاستی. رفتی و پشت حوصلهی نورها دراز کشیدی و ما هم چنان دوره میکنیم امروز را و هنوز را بزرگ ماندی و از اهالی امروز و فرداهای ما…
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»
رویا هیبتی
من نفهمیدم چزا به زور می خواهند در فرهنگ لغت زبان فارسی دخالت کنند
کورد یعنی چه ؟
کرد داریم و بس
فقط در نگارش ناسیونالیست ها – این جور می نویسند
مد شده ظاهرا
در فرهنگ دهخدا
————————————————–
کورد کورد. [ ] (اِخ ) شهرکی است در فارس از کوره ٔ اصطخر و منزل ششم است از شیراز تا سمیرم . (از فارسنامه ٔ ابن البلخی ص ۱۲۱ و ۱۶۱).
———————————————–
کرد کرد. [ ک ُ ] (اِخ ) نام طایفه ای است مشهور از صحرانشینان و ایشان در زمان ضحاک پیدا شدند.
(برهان ). گروهی است . ج ، اَکراد
Erickchaby
wh0cd8896909 viagra prescription