محاکمه در خیابان فیلمی است با رسمالخط دلخواه مسعود کیمیایی درباره «اندوه» بزرگی که در دل دارد، درباره مجموعهای از غمهای باشکوه و ماندگار. محاکمه در خیابان فیلمی به شدت سرد و طاعونی است که حتا آن کتری توی آن اطاقه که دارد بخار میکند هم نمیتواند گرمش کند.
حمید رضا علاقهبند نگارنده وبلاگ «گردباد» با بیان این مطلب در ادامه مینویسد: «دنیا دنیای نامردی است. خیانت تا مغز استخوان را میسوازند. بد دورهای است رفیق. اینکه کسی که دوستش داری هم بهت خیانت کند یعنی از پشت چاقو تا دسته فرو کنند تو کمرت. چقدر آن کتری که دارد بخار میکند توی آن اطاقه از جنس مسعود کیمیایی است. چقدر محاکمه در خیابان سیاه و سفید است. چقدر درد میکند دردهایی که درد میکردند.
مثل تفنگی که ناگهان توی صورتت شلیک میکند بیست و هفتمین اثر مسعود کیمیایی کارت را یکسره میکند. تنها چیزی که توی اینجا پیدا نمیشود اعتماد است. چقدر سخت است در این روزگار نامردِ لوطیکش نتوانی به کسی اعتماد کنی. کران تا کران لشگر نامردان موج میزند هیچ دیواری نیست که بتوانی بهش تکیه بزنی و نفسی تازه کنی.
جامعه ما به سمت سیاه و سفید شدن میرود. داریم دوباره به سمت همان فضاهای سابق میرویم و وقتی من به سمت طبقهحاشیهنشین میروم، دیگر نمیتوانم رنگهای شاد را وارد عکسهایم کنم. این را مسعود کیمیایی درباره سیاه و سفید بودن تازهترین فیلمش «محاکمه در خیابان» میگوید. فیلمی که میخواهد خاطرات فیلمهای قدیمی، همان سیاهوسفیدهای دهه ۴۰ و ۵۰ را زنده کند و با فضای تیرهاش، تصویری تازه از جامعه ایرانی بدهد.
اگر چه برای مسعود کیمیایی «محاکمه در خیابان» تنها ادای دین به آن سینما نیست، یک جور بازگشت است به فضای دلخواهش: «من با این فیلم دوباره به دنیای همیشگیام برگشتهام.» بیست و هفتمین فیلم مسعود کیمیایی قرار است تجربه تازهای باشد برای او و برای همه آنهایی که سینمایش را دوست دارند. قبلترها، وقتی از کیمیایی درباره دیدن فیلمهایش در سالن سینما میپرسیدند، جواب میداد سالهاست هیچ فیلمی را از خودش در سینما ندیده.
جدیدترین اثر خالق ماندگارترین فیلمهای سینمای ایران رک و پوست کنده است. ولی فکر نکنید به راحتی باقلوا میتوانید هضمش کنید. نه خیر، محاکمه در خیابان فیلمی است به شدت دردآور که یهو توی گلویتان گیر میکند، بغض میشود و راه نفس کشیدن را میبندد. میخواهی بلند شوی توی تاریکی بروی پرده سینما را با چاقو پاره کنی نفس کش بطلبی. هر نامردی از راه رسید شکمش را سفره کنی. مثل اینکه بعضی جاها توی تهران را هر کسی جرات نمیکند برود، دیدن محاکمه در خیابان هم برای اهلش است. نا اهلش نمیتواند سر از کارش در بیاورد.
برای اولین بار در سینمای مسعود کیمیایی در این فیلم با نگاتیو کار نکرده است. جنس تصویر «محاکمه در خیابان» متفاوت است و کمپوزیسیون، رنگ و کلن حال و هوای عکسها، پیشنهاد تازهای را به تماشاگر میدهد. آقای کیمیایی ابتدا برای استفاده از دوربین دیجیتال نگران بوده، چون همیشه با نگاتیو کار کرده است. ولی با اعتماد به تورج منصوری، که کارش را خوب بلد است، با دوربین جدیدی کار کرده که حاصلش را در فیلم خواهید دید.
جنس تصویر «محاکمه در خیابان» متفاوت است و کمپوزیسیون، رنگ و کلن حال و هوای عکسها، پیشنهاد تازهای را به تماشاگر میدهد.
انگار هر بار فیلمی از او اکران میشود، مسعود کیمیایی خیالش راحت میشود و اصلن به امید همان فیلم قبلی است که اثر بعدیاش را شروع میکند. البته محاکمه در خیابان انتخاب اول او برای ساخت نبود. کیمیایی میگوید: «فیلمنامهای بود به نام شریک که خیلی دوستش داشتم. اما هر بار به مشکلی برخورد و نشد که بسازمش.» مشکلاتی که باعث میشود او برای مدتی قید آن فیلم را بزند و به کار دیگری فکر کند. «محاکمه در خیابان» را اصغر فرهادی نوشته و کیمیایی از آن خوشش آمده و با بازنویسی، به فضای همیشگیاش نزدیک شده.
فیلمی درباره آدمهای زمانه ما. آدمهای به ظاهر دور از جریان روز جامعه، اما موثر در سرنوشت همه مردم. فیلم تازه کیمیایی داستان این آدمهاست. نسل تازهای که میخواهند درست زندگی کنند اما در دروغهای خود ساختهشان گم میشوند. اما آیا در این فیلم هم باز با جوانهایی تلف شده و سردرگم روبهروییم؟ آیا کیمیایی باز هم با بدبینی و تلخی به آنها نگاه میکند؟ جواب او خیلی سرراست نیست: «آن نوع تلخی که در زبان سینمای من برای شما آشناست، نیست. یک شکل دیگر است که بیشتر به حالوهوای زمانه برمیگردد. خودتان ببینید متوجه میشوید. میرود به سمت فیلم نوآر…» نئو نوآری درباره طبقه حاشیهای تهران.
مسعود کیمیایی با هر فیلمش ما را به پوکر سلولوید و زندگی دعوت میکند. فیلمساز دوران سپری شده. دورانی که عمرش به سر آمده. کیمیایی از جنس عکس قدیمی سیاه و سفیدی است که یک وجب خاک رویش را گرفته و ته زیر زمین خانه متروک توی صندوقچه مرموزی از یاد رفته است. دیگر وسط این همه زرق و برق کی یاد او است؟ کیمیایی فیلمساز نسل فست فود نیست. فست فودیها را چه به کیمیایی؟ باید فرق آیس پک و بستنی اکبر مشدی را بدانی، باید بدانی آب دوغ خیار چه فرقی با بیف استراگانف دارد؟ باید بدانی چه فرقی بین سیاه و سفید و رنگی هست، باید بدانی وقتی سلطان گفت: سیاه و سفیداش اصله یعنی چی؟
مسعود کیمیایی برای اهلش یک خاطرهی زندهی فراموش نشدنی در تاریخ سینمای ایران است. کیمیایی مثل آهوی زنده مونده است. نسلهای آینده حسرت زندگی در دورانی را خواهند کرد که او در آن نفس کشیده بود. توی این دنیا مردها فقط یک دسته هستند: مردها. نامردها که جزوه مردها به حساب نمیآیند.
چهل و یک ساله پیش که عکسش روی جلد ماهنامه ستاره سینما رفت، معتقد بود که نباید ایستاد و باید تجربه کرد و از قیصر گذشت. حالا او در آغاز هفتمین دهه عمرش، همچنان مشغول تجربه است. اگر چه تلختر، عصیانیتر، طاقیتر از سابق شده است. اما کیمیایی هنوز یکه است. مردی که میشود با فیلمهایش عاشق شد، عصبانی شد، کفری شد و فریاد زد. کیمیایی امروز هنوز هم مانند چهل سال پیش مرثیه سرای آدمهای عاصی تکافتاده است. کیمیایی راوی «نا» بودی نسل فراموش شده است. نسلی که دیگر خیلیها نمیتوانند آنرا به خاطر بیاورند. مثل درخت قدیمی بریده شده امامزاده صالح تجریش.»
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»