علی انجیدنی/ رادیو کوچه
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
دلم برای جهنم و اون عذابهای عجیبوغریباش تنگ شده بود. دلم حتا برای بهشت هم با اون همه استرس و ماجراهایش تنگ شده بود. در محضر باریتعالی عذاب و استرس نداشتم و مقام و منصب بالایی هم پیدا کرده بودم ولی سرحال نبودم. 24 ساعته باید سر کار میبودیم. همه هم با من لج بودند. نمیدانم چه به فرشتگان کارپرداز گفته بودند که آنها هم از دست من فراری بودند. گند عزراییل رو با صحبتکردن با خدا رفع و رجوع کردم و او هر روز صبح میاومد و لیست بیچارههایی که باید میاومدن این دنیا رو بهش میدادم و میرفت سراغشون. با خودم میگفتم: «الان هم با اون دنیا کارم زیاد فرق نکرده. فقط اینجا با کلاستر شده و لیست میدم یکی دیگه میره جون بندگان خدا رو میگیره.»
دلم برای حوری هم تنگ شده بود. روز اول امدن به درگاه باریتعالی او را با نازنین دیدم و بعد از اون دیگه خبری ازش نداشتم. یعنی فرصت هم نداشتم که بهش فکر کنم و خبری از او یا نازنین بگیرم. شاید با نازنین رفتهاند به دیار خلسه برای استراحت. یه جورایی از بودن در درگاه باریتعالی راضی نبودم. تصمیم داشتم به خدا بگم که دوست دارم برگردم بهشت یا جهنم و یا هر جای دیگه که خودش صلاح بداند. اول فکر میکردم بودن در اینجا و همچین قدرتی داشتن خیلی خوب و لذتبخشه. روزهای اول حال هر کسی که اذیتم کرده بود رو گرفتم. حتا اون پیرمرد بانفوذ که من رو در زیرزمین خانهاش به عقد ملا عمر در آورد.
چند جلسه با خدا در مورد اتفاقهایی که در بهشت برایم میافتاد صحبت کردم. خدا در این مواقع بیشتر گوش میکرد و بعضی وقتها هم فقط میخندید و کمتر حرف میزد. آخرش هم نفهمیدم این ماجراها زیر سر کی بود. شاید خود خدا طراحیاش را کرده بود. با کارکردن بهعنوان مسوول دفتر خدا فهمیده بودم که خدا از شوخی با بندههایش و سربهسر اونها گذاشتن بدش نمیآید. حتا سربهسر فرشتهها و پیامبرها هم میگذاشت. اخیرن هم در جلسهای که هر ماه برای هم بزرگان درگاه میگذاشت به شوخی گفت که میخواد کل کاینات رو از بین ببرد و دوباره جهان جدیدی رو خلق کند. همه حسابی ترسیده بودند و آخر جلسه گفت که سربهسرشون گذاشته است.
کارکردن با همچین خدایی اعصاب میخواست و من هم که بعضی وقتها قاطی میکردم و باعث گرفتاری میشدم. با خودم گفتم اگر خدا نگذاشت برگردم درخواستهای عجیب و غریب میکنم تا خودش از دستم خسته شود. پیشنهاد کرده بود تا در سیستم هفتگی بهشت و جهنم تغییر ایجاد شود و کسانیکه سهمیه هفتگی کمتر از سه روز دارند بتونند روزهای بهشتشان را ذخیره کنند و مثلن یک ماه کلن تو بهشت باشند. خدا هم با این پیشنهاد موافقت کرده بود ولی خیلی از فرشتهها و پیامبران و یزرگان درگاه مخالف بودند. میگفتند که این کار فلسفه وجودی بهشت و جهنم را از بین میبرد. حتا اونها با همین سهمیه هفتگی بهشت و جهنم هم مخالف بودهاند.
حالا که من پیشنهاد جدیدی رو مطرح کرده بودم و رضایت خدا رو هم جلب کرده بودم بیشتر ناراحت شده بودند. تصمیم گرفتم با اصرار روی همین پیشنهاد و مطرحکردن پیشنهادهای دیگر و لجبازی با بقیه بزرگان کاری بکنم تا من رو دوباره به جای دیگری منتقل کنند. اون روز جلسه نهایی برای اجرایی کردن پیشنهاد من بود. همه بزرگان درگاه باریتعالی جمع شده بودند . من کنار میز خدا نشسته بودم و تمام پیامبران اوالعزم و فرشتگان و مقامات عالیرتبه اجرایی دور میز کنفرانس بزرگی آرام و ساکت منتظر حرفهای باریتعالی بودند. خدا گفت: «این پیشنهاد رو مسوول دفتر من داده بود و من با کلیاتش موافقت کردهام. در مورد جزئیات امروز با هم به نتیجه میرسیم. کسی صحبتی یا اعتراضی دارد؟»
حضرت نوح که از همه مسنتر بود اجازه گرفت و گفت: «بارالها اخیرا ما شاهد اتفاقات عجیب و غریبی در عالم کاینات و درگاه حق هستیم. اتفاقاتی که اکثر بزرگان فکر میکنند بهخاطر حضور یک تازهوارد در این جمع بوده است. ما میدانیم که حکمت حضرت حق آنچنان عمیق و گسترده است که هیچکدام حتا درصد کوچکی از آن را نمیتوانیم درک کنیم، ولی…» خدا صحبت نوح را قطع کرد و گفت: «هی گفتم من از این کلمه بدم میآد و شما هم رعایت نمیکنید. شما اگر میگویید از حکمت خدا چیزی درک نمیکنید پس چرا در کار خدا شک میکنید. من اگر خدا هستم میدانم در جهان خلقتم چه میگذرد و چه چیز خوب است و چه چیز باعث ضررو زیان میشود. پس برای بار آخر میگویم که اگر یکبار دیگر کسی از شما در کار من شک به دل راه دهد از درجه خود خلع کرده و همانند ابلیس او را از درگاه خود خواهم راند. حالا در مورد موضوع جلسه صحبت کنید.»
من از خدا اجازه گرفتم و گفتم: «فکر میکنم منظور همه شما از تازه وارد و اخلالگر در عالم کاینات من باشم. اما من خودم هم راضی به حضور در این جایگاه نیستم. من در فکر برگشت به هر جای دیگر هستم چه بهشت و چه جهنم؟ این پیشنهاد هم کمکی برای محکومین جهنم است که آنها میتوانند سهمیه هفتگی خود را طبق روال استفاده کنند و یا یکجا. این کجایش اختلال و ناسازگاری در عالم است. شماها مثل محافظهکارهای سنتی در اون دنیا با هر تغییری مخالف هستید. من پیشنهادهای دیگری هم دارم و میخواهم که ساکنین جهنم هر کدام یک حوری اختصاصی داشته باشند تا آنها زمانهایی را که در جهنم هستند به عشق حوری خودشان عذابها را تحمل کنند.»
با گفتن این حرف سروصدایی در جلسه به راه افتاد و مشخص بود که دوباره آتش خشم همه بزرگان را شعلهور کردهام. خدا حاضرین را به سکوت دعوت کرد و گفت: «پیشنهاد بسیار خوبی است. این را هم در جزییات این برنامه بگنجانید. من تاکنون نسبت به حقوق جهنمیها کمتوجهی کردهام. بهنظر میآید که حضور این دکتر علی ما که خود سابقه خوبی در جهنم دارد میتواند ما را بیشتر نسبت به حقوق آنها آگاه کند.» با خودم گفتم: «حالا این خدا هم بدجوری گیر داده و هرچی ما میگیم تایید میکنه. فکر کنم راه خلاصی از اینجا نخواهم داشت.» خدا گفت: «علی آقا، اینجا همه میتونند افکار و چیزهایی رو که با خودت میگی رو بشنوند پس به این امر دقت کن.» داد زدم: «من اینجا رو دوست ندارم. من نمیخوام همه از همه چیزم خبر داشته باشند. من حوری خودم رو میخوام. من جهنم خودم رو میخوام. من…………» ( ادامه دارد)
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»