علی انجیدنی/ رادیو کوچه
بریم سر اصل مطلب. عرض کنم خدمت شما که……. چیه پسر آقا؟ چی میگی؟ اول برنامه دوباره گیر دادیها؟ سلامم کو؟ مگه شما همیشه سلام میکنی؟ امروز اعصاب ندارم میزنم شل و پلت میکنم ها. پسر رییس بزرگ هستی؟ خوب باش. هنوز همه یادشونه چند سال پیش چه گندی زده بودی. همه گفتند این بابا تکلیفش معلوم نیست اینقدر بهش پروبال نده. تو گوشات بدهکار نبود. چی میگی؟ چرا بال بال میزنی؟ سیاسی حرف نزنم؟ بذار کارم رو بکنم…. حالا درسته ما سر این مجری یه کم با آقای بزرگ لج بازی کردیم و ایشون از دست ما ناراحتن… ولی ایشون هم باید بدونن که همه این برنامهها رو از صدقه سر من دارن…. چی؟ خفه شم. خواهر…؟ خیلی خب. چرا قضیه رو ناموسی میکنی؟ باشه… باشه. فعلن که شما سوار کارین… ایام عزت مستدام…
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
شنوندگان رادیو سلام. زورم به شما که میرسه. امروز میخوام روان همه تون رو بهم بریزم…روان به سلامت که چی؟ امروز اوضاع روان خرابه. میخوایم با هم در مورد اعتماد به نفس صحبت کنیم. همه میدونن که دکتر روانپاک خدای اعتماد به نفسه و تو این بخش هیشکی به گرد پاش هم نمیرسه. امروز میخوایم ببینیم اعتماد به نفس چیه و چه جوری میشه زیادش کرد.
بعله. اعتماد به نفس یکی از واجبترین مهارتهای یه مسووله، یه مدیره. یکی مثل من. ببینید وقتی میگم مهارت یعنی چیزیه که میشه کسبش کرد. یعنی حتمن دلیل نداره یکی از مادر متولد شد اعتماد به نفس داشته باشه و بگه خوب من مسوول شما هستم به من احترام بذارین. البته چون من به نسبیت و روح همزمان اعتقاد دارم لذا اگه یه وقت استثنایی هم پیدا کردین که طرف از هنگام تولد معتمد به نفس و غیره بود نگید دکتر روانپاک حرف الکی زد. آدم زرنگ اونه که هرچی میگه یه سوراخ فرار همیشه برای خودش باز بذاره. خوب … کجا بودیم؟ گفتیم که اعتماد به نفس جز اصول مسوولیته و اکتسابیه. مثلن من … یا همین همزادم، دکتر روانپاک رو میگم، این اولن که تو روستاشون میرفت مدرسه بهش گفتند بیا مبصر کلاس شو. گفت: «کی حمایتم میکنه؟» گفتند: «برای چی؟» گفت: «برای مبصری.» گفتند: «مگه مبصری هم حمایت میخواد.» گفت: «اختیار دارین. همه چی حمایتیه … یعنی یا باید تو کلاس دار و دسته قلدرا حمایتت کنن، یا باید مدیر مدرسه حامیات باشه و یا یه جورایی از عالم غیب بهت کمک برسونن.» یه پسر زرد و نحیف از ته کلاس اومد پیشش و بهش گفت: «این کلاس زپرتی ما که تو روستاس و همه بچهها رشد شون زیر منحنی رشد طبیعیه و قلدر ملدر نداریم. همه رو فوت کنی میافتن. مدیر هم که نمیشه باهاش حرف زد. ولی من باهاتم.» گفت: «تو!؟ تو چی داری که بتونی حامی من باشی؟» پسر بچه گفت: «من سه تا چیز خوب دارم که بقیه ندارن. یک اعتماد به نفس دارم. دوم میتونم کاری کنم که این اعتماد به نفس رو بهت منتقل کنم. سومیش رو بعدن میفهمی. یه جورایی به سومین عاملی که خودت گفتی ربط پیدا میکنه.» خلاصه دکتر روانپاک ما با اون پسره که اسمش رحیم بود با هم یکی شدن و از مبصری شروع کردند تا رسیدن به….. باز چیه؟ باز بال بال زدنش شروع شد؟ داری کم کم رو مخم پاتیناژ میری ها. چی نگم؟ سیاسی؟ بابا من دارم قصه حسین کرد شبستری رو تعریف میکنم. به سیاست چی کار دارم….. این آقا رحیم چنان اعتماد به نفسی به دکی ما داد که هنوز کلاس پنجم نشده بودند دکتر ما داشت پایان نامهاش رو در مورد ایجاد دور برگردان در جاده خاکی بین روستای اونا با ده پایینیها مینوشت.
امروز من میخوام چند تا از شگردهای آقا رحیم و اونایی که خودم کشف کردم رو بهتون یاد بدم تا شما هم بتونین اعتماد به نفس تون رو مثل چی زیاد کنین. روش اول اینه که نمک نشناس و نمک به حروم باشین. یعنی چی؟ ببینید، مثلن فرض میکنیم شما رو یه بنده خدای دیگه با هزار دوز و کلک گذاشته مسوول اداره آبپاشی روی تنها کاکتوس کویر لوت… روز اولی که مشغول بهکار میشین تو جلسه معارفه تون بگین که هزاران شاید میلیونها نفر از شما خواستهاند که این مسوولیت رو قبول کنید ولی تا حالا شما رد میکردین و امروز احساس تکلیف کردین اومدین اینجا. بعد فرداش که رفیق تون گفت بیا بریم در منطقه مسوولیتت از کاکتوس بازدید کنیم یا یه جورایی بپیچونیناش یا اگه بردینش اونجا به یه کلکی رو کاکتوس بنشونیناش. اگه هم به روتون آورد و گفت: «چرا با من این کار رو کردی؟» بگین: «منم خیلی کارها با قبول این مسوولیت برای شما انجام دادم و شما بهم مدیونی….»
روش دوم اینه که دروغ بگین مثل اسب. پشت سرهم و به کوچک و بزرگیاش و به قابل باور و غیرقابل باور بودنش فکر نکنین. مثلن رفتین یه جا سخنرانی بکنید در مورد چگونگی در آوردن خار کاکتوس از مناطق حساس بدن. شصت نفر شاهد بودن و فیلم تون رو هم گرفتن. بعد شما بزنین زیر همه چیز و بگین که اینا همش بهتون بوده. روش بعدی اینه که بگین با عالم غیب ارتباط دارین و هر چند روز یه شایعه بندازین که تا چند روز دیگه یه اتفاق بزرگ میافته. اگر تو چند روز آینده یه اتفاق الکی هم افتاد بگین این اتفاق به اتفاق اصلی ربط داره و از نشانههای اونه. اگه هم هیچ اتفاقی نیافتاد و حتا یه مگس هم از جاش تکون نخورد شما هیچ نگران نباشید. اصلن به روی خودتون نیارین که قرار بوده اتفاقی میافته. خدا بزرگه… مگسه بالاخره تکون میخوره… این روشها که گفتم باعث میشه شما هر روز نسبت به روزهای قبل احساس کنین که آدم مهمتر، قویتر و تاثیرگذارتری هستین. بعد چند سال که بگذره اینقدر اعتماد به نفستون میره بالا که خود خدا هم بیاد بگه آقا قضیه اینجوریه، شما قبول نمیکنی و به خدا میگی: «برو دوباره بررسی کن من مطمئنم اشتباه میکنی.» حتا اینقدر تاثیر داره که من که دارم در موردش صحبت میکنم احساس قدرت میکنم….
چی میگی دوباره آقا زاده ریقو، کی داره میاد تو؟ هر کی میخواد باشه حق نداره بیاد تو استودیو … تا وقتی من اینجام…… اه… س.. سلام جناب رییس بزرگ… شما چرا زحمت کشیدین اومدین اینجا…. میفرمودین من خدمت میرسیدم…. بعله شنوندههای محترم رادیو با تشریففرمایی ریاست بزرگ و معظم رادیو در برنامه کوچک ما من با اجازه ایشان از حضورتان مرخص میشوم و همچون فرزندی که شوق دارد تا در آغوش پدر فرو رود جان دل میدهم به حضور پر مهرشان… پس تا برنامه بعد. بدرود
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»