علی انجیدنی/ رادیو کوچه
سلام خدمت همه عزیزان روانپاک خودم. باز شنبه شد و حضور گرم دکتر روانپاک در کنار شما با موضوعات روانی صد تا یه غازی که هی این تهیه کننده برنامه به خورد من و شما میده. امروز که اومدم، جلوی من رو گرفت و گفت: «امروز میخوای در مورد چه موضوعی صحبت کنی دکترجان؟» گفتم: «شما که خودتون موضوعات رو زور چپون میکنید حالا چرا ادای دموکراتها رو در میآرین؟» گفت: «اختیار دارین آقای دکتر عزیز. ما همیشه به نظرات شما احترام گذاشته و میذاریم ولی ممکنه گه گاهی ما مجبور بشیم جلوی انحراف بایستیم.» گفتم: «جون من امروز رو دیگه بیخیال انحراف شین. حالم از این کلمه داره بهم میخوره… بگین امروز چی باید بگم.» با کمال تعجب گفت: «هر چی دلت میخواد عزیزم. » و این «عزیزم» رو بد جوری تلفظ کرد و من این تغییر تلفظاش رو به فال نیک نگرفتم و اومدم تو استودیو.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
تا برای شروع برنامه آماده بشیم قیافهاش در هنگام گفتن «عزیزم» یه لحظه از جلو چشمام دور نمیشد و هر لحظه احساس امنیت اجتماعیام بیشتر لطمه میخورد. احساس سیزده بدررفتن، حضور در باغ، پیاده شدن از ماشین در بیابانهای اطراف کرج، رسیدن به ایستگاه آخر خط یک مترو تهران بهم دست میداد. بعد یهو دوباره اومد تو استودیو. بیخودی باهام دست داد و گفت: «چکتون هم آمادهست آقای دکتر. بعد از برنامه می تونین بیاین اتاق من بگیرینش.» و این دفعه احساس کردم «اتاق من» رو بد جوری تلفظ کرد. کمی لباسهام رو مرتب کردم و به بخت خودم لعنت فرستادم. آخه زنم گفته بود برگشتی بریم بازار خرید و این یعنی من باید هر جور شده برم چکم رو بگیریم. با خودم فکر میکردم کدوم یکی دردش کمتره، رفتن به خانه بدون چک یا بدون عفت عمومی؟
برنامه داشت شروع میشد و همه این ور و اون ور میرفتند. صدابردار که اومد میکروفون رو برام تنظیم کنه گفت: «امروز چه لباس خوشگلی پوشیدی دکی؟» و او هم «دکی» را خوب تلفظ نکرد و احساس کردم دفعه دوم که به نظر الکی اومد تنظیمش کنه مرتب صورت خودش رو نزدیک من میکرد تا بوی ادکلن غلیظاش که فکر کنم «سکسی من 212» بود من رو تحت تاثیر قرار بده. کمی به سر و وضع خودم نگاه کردم گفتم شاید لباسهای خانمم رو اشتباهی پوشیدهام و یا ساعتم رو دست راستم بسته باشم؟ ولی دیدم همهچیز مثل روزهای قبله… گفتم: «نکنه این کلک جدیده تا دامن دکتر روانپاک رو لکهدار کنند.» یه آقایی که تا حالا ندیده بودمش اومد تو استودیو و گفت: «امروز ترافیک برنامه داریم برنامه روان به سلامت یه ساعت دیگه میره رو آنتن ..» بعد اومد پیش من و گفت: «میتونین این یه ساعت رو تو اتاق آقای تهیه کننده منتظر بمونین آقاهه.» و او هم سعی کرد که با گفتن کلمه «آقاهه» من رو تحت تاثیر قرار بده. با خودم گفتم: «این اتفاقات اصلن تصادفی نیست و اینا هر برنامهای هست چیدن تا امروز یه بلای سر من بیارند.» پس با همه قدرتی که در بدنم مونده بود داد زدم: «من یا الان برنامه اجرا میکنم یا هیچوقت دیگه.» همه برگشتن به سمت من و همون آقای تازه وارد گفت: «هیچ وقت دیگه؟ چه خوب.» رو کرد به دستیار تهیه کننده و گفت: «میتونی تلفن اون دکتر پیر پکاجکی رو بگیری .. همونی که اون روز گفتم بدرد اجرای این برنامه میخوره… بگی فورن خودش رو برسونه استودیو ضبط؟»
دست و پام رو گم کردم و با تته پته گفتم: «گوه خورد هر کی گفت هیچ وقت. هستیم در خدمت تون همه جوره. الان هم میرم در اتاق من تا شاید چک بگیرم …» آقای غریبه با خنده پیروزمندانهای گفت: «خوش بگذره عزیز.» میکروفن رو جدا کردم و با ترس و لرز به سمت اتاق تهیه کننده رفتم. تو راه ده بار لباسم رو مرتب کردم و هرچه زور داشتم زدم تا شاید بادی، بویی چیزی ازم خارج بشه و بوی گند بدم ولی از بخت بد من برخلاف همیشه انگار اون روز یه سی سی هوا هم توی روده هام نبود. شاید با باکتریهای رودهام هم هماهنگ شده بودند … دیگه مطمئن شده بودم که همهچیز برنامهریزی شده است. قبل از رفتن به اتاقش یه زنگ به همسرم زدم و ازش پرسیدم که احساسش چیه اگه از امشب به بعد با یه مردی زندگی کنه که عفتاش رو ازش گرفته باشن و اون تا اسم عفت رو شنید گوشی رو قطع کرد و دیگه تلفنم رو جواب نداد. به خودم گفتم امروز همه جوره دارم بد میارم و خدا آخر و عاقبت کار رو به خیر کنه. پشت در اتاق تهیه کننده آخرین لحظات یک مرد قبل از تجاوز رو مرور کردم. یاد همه کسانی افتادم که رفتن کهریزک، همه اونایی که تو باغ بودند، حتا اونایی که پشت در اتاق کولونوسکپی منتظر نوبت شون بودند تا دکتر گوارش بیاد و ….
در زدم. هیچ صدایی نیومد. دوباره زدم خبری نشد. محکمتر زدم. در رو آروم باز کردم. هیشکی تو اتاق نبود. گفتم حتمن داره تو اتاق بغلی با خوردن قرص و معجون افلاطون خودش رو تقویت میکنه. احساس کردم حتمن باید برم دستشویی. در دستشویی رو کنار اتاق دیدم فوری در دستشویی رو باز کردم و پریدم تو. خودم رو جلوی تهیه کننده دیدم در حالیکه از روی کاسه توالت بلند شده بود و هنوز شلوارش رو بالا نکشیده بود. قبل از اینکه دوطرف جیغ بکشیم به خودم گفتم الان با خودش میگه این یارو چقدر هم عجله داره؟ داد بلندی کشید و گفت: «عادت دارین دعوت نشده بیاین هرجا؟» من به جای جیغ متقابل گفتم: «خودتون گفتین بیام چکام رو بگیرم.» صداش رو بلندتر کرد و گفت: «اینجوری و اینجا مطمئن هستین که اومدین چکتون رو بگیرین؟» از دستشویی زدم بیرون و از اتاق هم فرار کردم. اومدم به زنم زنگ بزنم که بیخیال عفت بشه که دیدم زنم اس ام اس فرستاده و نوشته منم دارم میرم پیش داداش عفت. هرچی گوشیش رو گرفتم خاموش بود. همون آقایی که تا حالا ندیده بودمش از یکی از اتاقها در اومد و گفت: «برنامه عوض شده تا چند دقیقه دیگه میریم ضبط. لطفن خودتون رو به استودیو برسونید.» اومدم اینجا و نشستم پشت میکروفون و گفتم اول برای شما تعریف میکنم که سوتفاهم امروز من رو به کجا رسوند و خواستم از همینجا، اگه رادیو خونه داداش عفتی، عزتی، روشنه به خانمم بگم بیخیال شه و برگرده خونه.
عزیزان دیدین چطور میشه از یه سری برخوردهای معمول و ساده برخوردهای غلط و مشکلساز برداشت کرد و باعث ایجاد مشکل برای خود و بقیه شد. در ضمن دقت کردین میشه یک کلمه از سیاست حرف نزد و آب از آب هم تکان نخوره؟ جانم آقای عزیز، صدا خوب نمیاد؟ چرا داری دگمهها رو باز میکنی؟ به صدا ربطی داره؟ برقها رو چرا خاموش کردین؟ اینجوری صدا بهتر میرسه……کمک……
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»