Saturday, 18 July 2015
29 September 2023
پس‌کوچه تماشا

«مرگ زود هنگام «حسین پناهی» در ابهام»

2011 September 05

مجید بهشتی/ رادیو کوچه

majid.b@koochehmail.com

این روزها انتشار متن «یغما گلرویی» درباره آخرین روزهای زندگی «حسین پناهی» هنرمند محبوب و فقید، و پاسخ خانواده این هنرمند در فضای مجازی، باعث بروز بحث‌هایی شده است. این متن یادداشت اخیر توسط  «گلرویی» خطاب به خانواده پناهی منتشر شده است.

فایل صوتی را از اینجا بشنوید

 

فایل را از این جا دانلود کنید

چند سال پیش یاداشتی درباره‌ی مرگ خودخواسته‌ی «حسین پناهی» نوشته بودم که پنداری تازه به چشم خانواده‌اش آمده و مذاق‌شان را خوش نیامده و تکذیبیه‌ای قلمی کرده‌ و مرا متهم کرده‌اند به جعل علت مرگ آن دوست هم‌چنان و همیشه گرامی. دور از ذهن نیست که خانواده‌ای داغ‌دیده خوش داشته باشند مرگ عزیز خود را به گونه‌ای لطیف‌تر و آن‌گونه که خود در تصورشان داشته‌اند به دیگران منتقل کنند اما حقیقت ورای دل‌بخواه تمام ما در جریان است و مجبورم با احترام به خانواده‌ای ایشان هم‌چنان بر سر حرف خود بایستم. اگر آنان که در خانه‌ی «حسین پناهی» را چند روز بعد مرگ‌اش گشودند و آن‌چه او با خود کرده بود را دیدند، به دلیل این‌که مرگ خودخواسته را خلاف عرف جامعه می‌دانستند یا به دلیل گرو بودن ریش‌شان در سازمان صدا و سیما تعریفی دروغین از حادثه ارایه دادند، من نمی‌توانم با آنان هم‌صدا شوم و همان دروغ سکته‌ی قلبی را تکرار کنم. دروغی که خودم هم اجبارن در ابتدای هفت مجموعه‌ شعری که از او جمع‌آوری کردم‌، آوردم‌.

دوستی با «حسین پناهی» افتخاری‌ست که میلی به اثباتش به دیگران از جمله خانواده‌اش ندارم. آن‌چه ما بین ما بود آن‌قدر برایم ارزش داشت که به خواست خودش تمام مجموعه شعرهایش را به شخصه از روی دست‌نویس‌هایش تایپ و تنظیم کنم و حرف‌های آمده در یادداشت خانواده‌ای که در آن روزها غایب بودند در این مورد را بی‌جواب می‌گذارم و تنها به این نکته بسنده می‌کنم که یکی از چهار پنج نفری هستم که حسین شعری را به او تقدیم کرده و این برای کسی که دوستی‌ای با شاعر ندارد کمی عجیب به نظر می‌آید….اما در مورد رگ زدن. تمام کسانی که آن روز و روزهای بعد به خانه‌ی حسین در خیابان جهان‌آرا آمدند خون‌ها را دیده بودند. ردی که از کنار تخت و اتاق خواب آغاز شده و جرایان پیدا کرده بود به سمت هال خانه و در آن‌جا به شکل حوض‌چه‌ای یک متر در یک متر جمع شده بود و وقتی چند روز بعد خانه را می‌شستند مجبور شدند از کاردک استفاده کنند و خون خشک شده به قواره‌ی یک ته‌دیگ ور آمد. حسین در کنار تخت چمباتمه زده بود و تماشا کرده بود خونش را که قطره به قطره در زیرسیگاری پر از ته سیگار سرازیر و بعد لبریز شده و آن رد خون را تا هال خانه ساخته بود. نشان به آن نشان که یکی دو کتاب از جمله «یک مرد من» هم روی تخت بود، نشان به آن نشان که روی گاز ‎نشانه‌هایی هم در این مورد هست که اگر لازم شود می‌توان ارایه داد. اگر دلیل واقعن سکته‌ی قلبی بوده‌، باید سکته‌ی خون‌باری بوده باشه.

با تمام این‌ها به احترام خود «حسین» باید سکوت کرد. سکوتی که توفیری در کل ماجرا نمی‌کند اما شاید بتواند التیامی برای داغ‌دیده‌گان باشند. پس «حسین پناهی» از این به بعد همانی‌ست که خانواده‌اش می‌گویند حتا اگر با آن‌که من و بسیاری می‌شناختیم کیلومترها فاصله داشته باشد. مردی عاشق زند‌گی که یک سال قبل مرگ و هنگام ضبط سریالی در شمال، شبانه شلنگ گاز را به زیر پتوی خود نبرده بود به قصد خود کشتن و عجبا که مردی با چنین روح به قولی لطیف و کودکانه در یکی از آخرین شعرهایش نوشته بود»:

بی‌انصافی‌ست

پشت بر من و جهان خوابیدن

یک روز

دو روز

سه روز

ماشه را می‌چکانم

و زمان را بر مچ دستم تکه تکه می‌کنم

تا فراموشم شود

که پشتم را

با مرگ تعویض خواهم کرد

مرگ تو

یا مرگ خودم

بی‌انصافی‌ست

پشت بر من و جهان خوابیدن

«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»

|

TAGS: , , , , , , 

۱ Comment


  1. ندا
    1

    جای خالی حسین پناهی احساس می شود