افشان برزگر/ رادیو کوچه
خدا رفتگان همه را بیامرزد. پدربزرگی داشتم که چند سال پیش فوت کرد، اما تا آخرین لحظات زندگیش، چیزی که نظر همه را به خودش جلب میکرد، سرزنده بودن این آدم بود. همیشه شاد بود و یک لبخند مسری روی لبهاش بود. اکثر اوقات با جوانها و نوههاش بود. با هم سینما و کوه و کافیشاپ میرفتیم. اما همیشه شکایت داشت، از اینکه چرا جوانهای امروزی اینقدر ناراحت و بیتفاوت هستند و اندازه سن خودشان انرژی ندارند.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
شاید ریشه روحیه شاد و بانشاط پدربزرگ من و خیلی از قدیمیها در این بوده که دوران کودکی و مخصوصن جوانی خوبی را پشت سر گذاشتهاند و لااقل خیلی از تجربههایی را که باید در این سنین تجربه میکردند را بدون محدودیت و استرس و دغدغه تجربه کردند و با یادآوری آن خاطرات خوب که همیشه هم تعریف میکنند، دوران پیری لااقل طبیعی را پشت سر میگذارند.
اما نسل ما چه؟ قطعن وضع اقتصادی و امکاناتی که در حال حاضر در اختیار ما قرار دارد، نسبت به جوانان 40- 50 سال گذشته بهتر است، اما چرا آنها با وجود محدودیت امکانات به قول خودشان «دل خوش» داشتند و ما نداریم؟ چرا وقتی یه نفر شوخطبع است و سعی در خنداندن ما دارد، به او میگوییم «سرخوش». اصلن آخرین باری که از ته دل قهقهه زدید کی بود؟ یادتان میآید یا نه؟ آخرین باری که احساس خوشبختی واقعی کردید، چه؟
به قول بعضیها سوالهای سخت سخت نپرس. بله حق با شماست. اوضاع پیچیدهتره از این حرفهاست که فکر میکنید، اما آیا ما هم مثل پدربزرگ و مادربزرگهایمان خاطرات خوشی از جوانی خواهیم داشت که برای فرزندان و نوههایمان تعریف کنیم؟
جامعهشناسان و روانشناسان غیر از این اعتقاد دارند، آنها میگویند که جامعه خالی از شادی شده و این وضعیت باعث شده که سونامی پیری، جمعیت جوان کشور را غرق کند.
فقر شادی در ایران، موضوعی است که به هیچ وجه قابل انکار نیست، هرچند مسوولانی در کشور هستند که همیشه این موضوع را مانند صدها موضوع بدیهی دیگر انکار میکنند، اما در ردهبندیهای جهانی، نام ایران همیشه در انتهای لیست شادترین کشورهای دنیا قرار گرفته و حتا تاکنون به میانه جدول نیز نیامده است.
در این ردهبندی که فاکتورهای فراوانی همچون ثبات سیاسی، میزان خط فقر در جامعه، میزان بیکاری، پایین بودن آمار طلاق، وجود بیمه همگانی، وجود مدارس و دانشگاههای رایگان با کیفیت آموزشی مناسب، هویت اجتماعی مشخص برای جوانان، پایین بودن میزان جرم و جنایت و آلودگی محیط زیست و دهها مورد دیگر مورد بررسی قرار گرفته، ایران در بین 220 کشور دنیا در جایگاه 202 جای گرفته است.
در این جدول، دانمارکیها شادترین مردم جهان بودنند و بعد از آنها سوییسیها، اتریشیها و ایسلندیها قرار دارند. نکته جالب اینکه براساس نتایج نظرسنجی یک رسانه در انگلستان، 81 درصد از مردم انگلیس به جای افزایش ثروت، از دولت توقع دارند که زندگی شادتری برایشان فراهم کند.
چند روز پیش خبری منتشر شد، مبنی بر اینکه شهرداری تهران، لایحه «شهر دوستدار سالمند» را برای تصویب به شورای شهر تهران ارایه خواهد داد. در این خبر عنوان شده بود که 10 درصد از کل جمعیت تهران را سالمندان تشکیل میدهند. حال سوال اساسی این است که چرا تاکنون لایحه «شهر دوستدار جوانان» که 70 درصد از جمعیت تهران و کل کشور را تشکیل میدهند، توسط شهرداری تهران و سایر شهرهای کشور حتا به صورت نمادین ارایه نشده است؟
این بیتفاوتی نسبت به مسایل جوانان را میتوان در هر سطحی و عرصهای به وضوح مشاهده کرد، به طوری که دیگر هیچ تفاوتی میان لذتها و زحمتها نیست و زندگی اکثر جوانان، سراسر زحمتی است که روزانه از سوی حکومت به آنها تحمیل میشود و اگر اندک لذتی نیز برایشان مهیا شود، حاصل برنامهریزی و هزینهکرد شخصی است.
کارشناسان و جامعهشناسان بر این باورند که حاصل سیاستهای کنونی این شده که سبک زندگی جوانان تفاوت چندانی با سبک زندگی افراد سالمند نداشته باشد که این سبک زندگی، خود عاملی برای بروز سونامی پیری و کاهش احساس خوشبختی در بین جوانان کشور است.
اگر به ایران باستان بنگریم، زمانی که دین رسمی کشور «زردتشتی» بود، در هر ماه از سال حداقل یک روز جشنی برپا میشد که تعداد این جشنها در بعضی ماهها مانند دی، اسفند و فروردین به چندین روز هم میرسید و بنا به گواه تاریخ، مردم ایران زمین، مردمانی شاد بودند، اما چه شد که اکنون سهم ما از شادی به هیچ رسیده و بنابر آمارهای رسمی یک چهارم جمیت ایران حدود 18 میلیون نفر با انواع و اقسام بیماریهای روانی دست و پنجه نرم میکنند؟
آسیبشناسان عنوان میکنند که مصایبی که در طول تاریخ هم چون لشکرکشیها، تجاوزات و غارتهایی که بر ملت ایران رفته، در ایجاد روحیه غمزدگی ما موثر بوده است. البته به نظر می رسد که شرایط فعلی جامعه بسیار پیچیدهتر از این است که بخواهیم عامل اصلی غمزدگی جامعه را در جنگها و کارزارهای گذشته بدانیم.
مشکل اصلی و اساسی فعلی در این است که به دلیل وجود مشکلات مختلف اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، اساسن هیچ تعریفی از شادی در کشور وجود ندارد و برای ارایه تعریفی از این واژه دچار سردرگمی خواهیم شد. همچنین در حال حاضر دست یافتن و انجام اموری برای جوانان شادیآور است که اساسن جزو حقوق اولیه و ابتدایی هر انسان به شمار میرود، اما از آنجا که رسیدن به این خواستهها به دلیل شرایط کشور با موانع سخت و عدیدهای همراه است، جوانان هنگام یافتن شغل و یا فراهم کردن شرایط ازدواج، خود را در اوج قله خوشبختی تصور میکنند.
حال ریشه این غمزدگی و فقر شادی در کشور چیست؟ مگر نه اینکه در کشوری همچون هند که آمار فقر و بیکاری در آن بالاست، اما فرهنگ شادی در این کشور هنوز زنده است و مردم از کوچکترین فرصتی برای شادی کردن استفاده میکنند؟ آسیبشناسان بر این باورند که در ایران این سنتگرایان هستند که به نام دین و مذهب، شادی کردن را نوعی گناه میدانند و از جبهه خود نیز عقبنشینی نمیکنند.
سنتگرایان بر این باورند که هر تغییر میتواند بنیانهای اخلاقی و ارزشی جامعه را متزلزل کند، بنابراین در حال حاضر جامعه ایران بیش از آنچه که به فرهنگ اهمیت بدهد، به سنتها پایبند است، سنتهایی که اغلب آنها مانع از پویایی جامعه شده است و برآیند، آن شده که تمام عناصر فرهنگی موجود در جامعه کنونی ایران علیه شادی باشد.
در این شرایط هم غیرطبیعی نیست اگر حکومت، جوانان و نوجوانانی که با تفنگ آبپاش یکدیگر را خیس میکنند و یا در پارک «پردیسان»، «خز پارتی» برگزار میکنند را با عینک سوظن و به چشم اراذل و اوباش و فتنهگر ببیند و از آببازی آنها به عنوان «شبیخون فرهنگی» یاد کند.
در این هنگام هم که سیاستها و برنامهریزیها علیه شادی است، از در و دیوار شهرها غم و غصه میبارد، شلوغی، ترافیک، آلودگی هوا، آلودگی صوتی و حتا آلودگی بصری همچون استفاده از رنگهای تیره و سرد، اینها همه باعث میشود که مردم روز به روز، عصبیتر، غمگینتر و البته در نهایت آسیبپذیرتر شوند.
وجود چنین فضای مسمومی باعث شده که مهلکترین آسیب، یعنی بیانگیزگی و بیتفاوتی به سراغ بخش قابل توجهی از جوانان کشور بیاید که حاصل آن نیز در بدترین حالت خودکشی روزانه 11 نفر در کشور و در بهترین حالت مسافرت 5 هزار نفر در هر هفته به کشورهایی نظیر ترکیه، ارمنستان، امارات و مالزی است.
در این میان کارشناسان امر معتقدند که گسترش شادی در جامعه، آنقدر که آسیبها و بزههای اجتماعی حاصل از نبود آن برای جامعه هزینه دارند، هزینهبر نیست، چرا که میتوان با «مهندسی شادی» و رعایت قوانین حاکم بر جامعه، البته قوانین مکتوب نه تفسیرهای شخصی از قوانین، این کار را انجام دهیم.
برگزاری کنسرتهای موسیقی، ارایه اجازه به زنان برای ورود به استادیومهای ورزشی، راهاندازی کارناوالهای متنوع، توجه به مدگرایی، استفاده از رنگهای شاد و روشن و صدها و صدها مورد دیگر که هیچ یک با قوانین فعلی کشور در تناقض نیستند، میتواند به مرور زمان این خلا عمیق را پر کند.
اما به نظر میرسد، سنتگرایان همچنان بر مواضع نخنما شده خود تاکید دارند و هر نوع حرکتی که بوی شادی و نشاط را میهد در نطفه خفه کرده و با بدترین روشهای ممکن به مبارزه با آن اقدام میکنند.
در آخر دوباره این سوال را میپرسم، آیا جوانان امروز همچون پدربزرگها و مادربزرگهایشان خاطراتی خوش برای تعریف کردن برای کودکان و نوههایشان خواهند داشت؟ اصلن به سن پیری خواهند رسید؟ به نظر میرسد این نسل زودتر از آنچه تصور میشود، پیر شده. دختران و پسرانی که با وجود چهرههای بدون چین و چروک، دلهای پژمرده و پیر دارند.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»