محمد آقازاده در وبلاگ شخصی خود در ارتباط با نمایشگاه عکس «هدیه تهرانی»؛ هنرمند پرآوازه ایرانی چنین مینویسد: «نمایشگاه عکس «هدیه تهرانی» در خانه هنرمندان ماجرایی فراتری از یک رخداد هنری را به تماشا میگذارد. از یک سو٬ فهم دولت از هنر را به تماشا میگذارد که به چیزی جز کالایی شدن آن راه نمیدهد. یعنی اهدای پول برای بدست آوردن محبویتی از دست رفته و از سوی دیگر روح متناقض یک هنرمند را به تماشا میگذارد. در مورد اولی٬ یعنی فهم دولت از هنر٬ بعد خواهم نوشت ولی در مورد این زن هنرمند که نمایشگاه فاخری را برگزار میکند و بعد در مواجهه با روزنامه نگاران٬ تاب از دست میدهد و اشک ریزان نمایشگاه را ترک میکند.
«هدیه تهرانی» در سینمای ایران چهرهای متمایز است. جنس بازیهایش خاص خود اوست. او چهره ژانوسی روح ایرانی را به تمامی واتاب میدهد. از یک سو زنی مقتدر و پر جاذبه که به راحتی بر دیگران تاثیر می گذارد و روح اقتدارگرش به سهولت فضایی فراهم می سازد که دیگران از زیبایی٬ منش و کردارش تبعیت کنند٬ ولی در پس این چهره٬ ما واقعیتی دیگر را می یابیم٬ روحی زجر دیده٬ قربانی و سرشار از رنج که رنج دیدگی زن ایرانی را به تمامی مکشوف می سازد. در نگاه اول این تناقض حیرت آور است ولی اگر عمیق تر به مسایل بنگریم در خواهیم یافت این دو چهره نه تنها متضاد هم نیستند٬ بلکه مکمل همیشه همند.
در روانشناسی اعماق ما با این برنهاد روبرو می شویم که جبن و ترس همیشه برای گریز از خود نقاب اقتدار بر چهره می زند. رفتار مقتدرانه که متکی بر مولفه های واقعی و ملموس نیست٬ نشانه ترسی فرو خورده است که لباس عوض می کند تا قابل تحمل باشد. زن ایرانی نیز به این نقاب نیاز دارد و گریزی از آن ندارد. زنی که هنوز در فضای سنتی می زید٬ عادات دیرپای را می یابد و نقاد آنست ولی به دلیل حضور پرقدرت مدرنیته با حقوق فردی و حق خود٬ به عنوان یک انسان٬ آشناست. دیالکتیک سنت و حق فردی تلواسه های زیادی را بر می انگیزد. تناقض ها را ماندگار و رفتارهای یک پارچه را به بحران های بی وقفه می کشد.
«هدیه تهرانی» در شوکران این چهره ژانوسی را به تمامی در معرض تماشا گذاشته و یکی از زنده ترین نقش های خود را بازی می کند. زنی که به راحتی مردی را به دام خود می کشاند٬ ولی وقتی ماجرا جلو می رود در می یابیم چه روح زخم خورده و زجر کشیده ای دارد. او تنها در مرگ مفری در جهان بی مفر می یابد و مرد ایرانی که به نوعی دیگر این چهره ژانوسی را به نمایش می گذارد٬ هم پاکدامنی را می جوید و هم آنرا پس می زند٬ برنده ماجرا می شود٬ چرا که عادت های دیرپا به حمایت از او بر می خیزند.
«هدیه تهرانی» در چهارشنبه سوری هم این چهره را به خوبی هویدا می کند. زنی که در برابر شوهرش می ستیزد و از استقلال خود دفاع می کند. در خلوت می داند که بدون کانون گرم خانواده نمی تواند تکیه گاهی بیابد. این حالت دوگانه را به راحتی می توان در اجزای صورت تهرانی به تمامی باز یافت. بازی مقتدارانه اش در یک چهره و رفتار واخوردهاش در چهره دیگر به خوبی از سوی تماشاگر تائید می شود.
همین دوگانگی در انتخاب های دیگر تهرانی در صحنه عملی سینمای ایران نیز به خوبی دیده می شود. برای حفظ خود در قله شهرت با فیلم سازان سخت می گیرد٬ ولی این سخت گیری را در انتخاب فیلمی که بنا دارد بازی کند به عمل نمی آورد و به این دلیل تبدیل به بازیگری می شود که منتقد مجبور می شود برای حرف زدن درباره او بسیاری از فیلم هایش را نادیده بگیرد. او اگر می توانست از تناقض هایش رهایی یابد و با سینما به عنوان یک پدیده اخلاقی هم مواجه می شد٬ می توانستیم او را در قله بازیگران ایرانی قرار دهیم. ولی امروز برای این کار با اما و اگر های بسیاری پا به میدان بگذاریم.
«هدیه تهرانی» باید بتواند بر تناقض های درونی اش چیره شود و راهی مشخص را انتخاب کند. ما با مصلحت های زندگی جمعی و فردی او آشنائیم ولی گزیده کار کردن تحملی را می طلبد که بسیاری آن را در خود نمی یابند و به این دلیل وارد تاریخ نمی شوند. او نباید این فرصت را از خود دریغ کند.
این نوشته بعد از سال ها درستی خود را باز مییابد. تهرانی در شرایط امروز کشور کمک مالی از دولت را میپذیرد ولی نمیخواهد مسوولیت اجتماعی آنرا بر عهده بگیرد. او به تناقضهایش وفادار میماند ولی در یک اتفاق غیرسینمایی٬ قضاوتها منسجم تر و ماندگارتر است.
انتخاب امروزش در وجدان های بسیاری نمره قبولی نخواهد گرفت٬ ولی او هم چنان اقتدارش را با برگزاری یک نمایشگاه نفیس٬ گران و پرهیاهیو٬ به تماشا می گذارد و آنچه دیده نمی شود عکس هایی است که در پس این رخداد و نام او اصلن دیده نمی شوند در حالی که وجود نمایشگاه تنها به ظاهر برای دیدن آن ها است. ولی در هم آمیزی سیاست در قالب یک کمک مالی و وجود حی و حاضر هنرمند این دیدن را غیرممکن می کند.»
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»