Saturday, 18 July 2015
07 December 2023
این‌جا آسیاست- غذانوردی- بیست‌و‌پنجم

«چلوقورباغه کباب با هشت‌پای اضافه»

2011 December 08

سحر بیاتی/ رادیو کوچه

غذانوردی در آسیا با یادی از چلوکباب ایرانی و سر زدن به رستوارن «مراکشی» آغاز شد و حالا کار به جاهای باریک رسیده است. باید سری زد به غذاهای شرق آسیا، غذاهایی که برای خوردنش گاه باید چشم‌ها را بست و حتا جور دیگر هم ندید.

فایل صوتی را از اینجا بشنوید

 

فایل را از این جا دانلود کنید

باید اصلن به خوردنش فکر هم نکرد، باید خورد و بعد… نه بعد از خوردن هم نباید فکر کرد. البته نه همه غذاهای جنوب شرق برخی از آن غذاهایی که نام و یادش دلت را می‌لرزاند و حالت را بهم می‌زند.

با یکی از دوستان خوش‌خوراک و اهل فن ساکن «کوالالامپور» راه افتادیم به سمت «جالان آلور» و رستوران‌های خیابانی‌اش با انواع غذاهای شرقی، در مسیر حرکت با من و دوستان دیگرم قرار گذاشت که او غذاها را انتخاب کند ضمن این‌که قول داد از خوردن هیچ کدام از غذاها پشیمان نشویم.

در میان رستوران‌های رنگارنگ و پر از بوی «جالان آلور» بی‌تردید وارد یکی از رستوران‌های چینی شد، با رومیزی‌های نارنجی و گارسن‌های نارنجی پوش که الحق نسبت به سایر رستوران‌ها تمیزتر بود. منوی غذا را برداشت و شروع کرد به سفارش دادن حسابی گوش‌هایم را تیز کردم که مبادا این میان قورباغه سفارش دهد که اسم «فورک» یا همان «قورباغه» به گوشم خورد. سریع واکنش نشان دادم و دوست عزیز هم انکار کرد. به چشمان زن مسنی که سفارش غذا را می‌گرفت خیره شدم و از او پرسیدم. و او هم رندانه بدون حتا کوچک‌ترین نگاه یا اشاره‌ای با دوست عزیز ما گفت‌: «نه نه فورک نه هی اوردر پورک» از من اصرار از خانم گارسن انکار که دوست ما قورباغه سفارش نداده و گوشت خوک سفارش داده.

میز چیده شد، یک سینی پر از حلقه‌های سرخ شده که بی‌شک خودم اعلام کردم، بچه هشت‌پای بوده تقریبن شش تا هفت ماهه که خدایش بیامرزد هزار آرزو در دل داشته برای زیستن در اعماق اقیانوس، از حق نگذریم خوش‌مزه و لذیذ هم بود.

سپس یک دیس گوشت چرب و نرم و خوش‌مزه خوک که خدا از سر تقصیرات ما بگذرد خوردیم و لذت بردیم تا شب که توبه کنیم که خداوند توبه‌کاران را دوست دارد.

و اما سینی پر از تکه‌های ران کوچک سفیدی که سرخ و برشته شده بود و دوست عزیز فرمودند بلدرچین است، خب ما هم که گفتیم انشااله که بلدرچین است و به دندان کشیدیم.

در دلم صدای قورقور قورباغه بی‌نوا را حس می‌کردم اما ترجیح دادم وانمود کنم از پشت کوه آمده و فرق گوشت پرنده و خزنده و چرنده را نمی‌توانم از هم تشخیص دهم.

از شما چه پنهان پیش از سفارش غذا آرزو می‌کردم دوست عزیز حتمن قورباغه سفارش دهد و وقتی گارسن مسن با رندی تمام اصرار داشت که سفارش نداده باز هم دوست داشتم دروغ گفته باشد.

دو نفر شده بودم. نفری که اصرار داشت قورباغه را بخورد و نفری که از خوردن قورباغه حالش بهم می‌خورد. خود قورباغه دوستم، تلاش می‌کرد حواس خود دیگرم را پرت کند تا او نفهمد چه خورده و چه بلایی سر خودش آورده است.

غذاها که تمام شد دوست عزیز فاتحانه اعلام کرد که قورباغه خوردید. دیدین چیزی نبود؟ همه خندیدیم و گفتیم پیش از خوردن و هنگام خوردن هم فهمیده بودیم و انگار در درون تک تک ما جنگی بود بر سر قورت دادن قورباغه.

هر چند موقع نوشتن این داستان هم دلم نمی‌خواهد به آن‌چه خوردم بی‌اندیشم و اصلن فکر کردن به خوردن قورباغه هم دل آدم را بهم می‌زند. اما خوردیم و نمردیم. حالا نمی‌دانم خوردن قورباغه خاصیت ویژه‌ای هم دارد یا نه؟

یاد کتاب «قورباغه را قورت بده» از «برایان تریسی» می‌افتم؛ که انجام کارهای سخت را به خوردن قورباغه تشبیه می‌کرد. به نظرم روان‌شناسان باید مثال دیگر و خوراکی دیگری را بیابند که این روزها خوردن قورباغه خیلی هم سخت نیست و غذاهای آسیای شرقی کم کم به کشورهای غیر اسلامی در قاره‌های دیگر هم وارد شده و گویا لذت بخش هم هست.

در سال 1386 رویترز خبری منتشر کرد از درمان بیماری معده یک مرد چینی با خوردن قورباغه زنده، خبر از این قرار بود که «مردی در جنوب شرقی چین می‌گوید40 سال قورت دادن 3 قورباغه و موش زنده در روز به او کمک کرده هرگز شکایتی از امراض روده‌ای نداشته باشد و او را قوی کرده است. او اوایل جرات نداشت قورباغه زنده بخورد تا این‌که با چشم خودش دید که دوست‌اش قورباغه لزج و زنده را خورد. بعد از یک ماه خوردن قورباغه زنده‌، دردهای شکمی او به طور کامل از بین رفت. او بعد از یک‌سال خوردن موش زنده را نیز به برنامه خود اضافه کرد و بچه موش‌ها و قورباغه‌های سبز جز‌ رژیم غذایی او شدند.»

کم کم جشن‌واره غذاهای شرق آسیا برایم تبدیل به تونل وحشت غذاهای شرق آسیا می‌شود به خصوص بعد از این‌که گزارش مراسمی در «هنگ کنگ» را خواندم که به افتخار دختر شایسته برگزار شده بود و در آن علاوه بر انواع غذاها مغز میمون هم سرو شده بود. نویسنده گزارش توضیح داده بود که درست کردن این غذا کار بسیار سختی است چون باید از مغز میمونی درست بشود که وقتی مغزش را تخلیه می کنند هنوز هم نفس می‌کشد.

خبرهای عجیب و غریب از چینی‌ها در غذا خوردن کم نیست. تصویر جنینی که مردان چینی در یک رستوران برای تقویت قوای جنسی می‌خوردند یا همین مغز میمون و خیلی چیزهای دیگر که واقعن نمی‌دانم چطور توحشی در یک انسان موجب خوردن جنین یک انسان دیگر یا خوردن مغز میمونی که در حال نفس کشیدن است می‌شود؟

این چینی‌های ظریف و چشم بادامی با کار مداوم و تلاش شبانه‌روزی چطور تا این حد بی‌رحم هستند؟ شاید اگر بیش‌تر بدانم کم‌تر قضاوت کنم.

«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»

|

TAGS: , , , , , , 

۱ Comment


  1. پسر بد
    1

    وللا من شنیدم اون عکسا که چینیا رو در حال خوردن جنین انسان نشون میدن فقط یه کار هنریه که میخواد نشون بده با قانون یه بچه در چین، عملا زندگی انسان‌ها گرفته شده، تو یه همچین مایه‌هایی!