منصوره نویسنده «دیر زمانی است که هم صحبت با خاکم من»مینویسد: «بنا به روایت اخبار صدا و سیما، و فقط صدا و سیما، در تجمع 16 آذر عکس آیت الله خمینی پاره شده است. خیلی سریع و بسیار بجا، رهبران نمادین جنبش سبز، مجمع روحانیون، آیت الله صانعی و … با صدور پیامها و بیانیهها و دانشجویان هم در تجمعاتی با بالابردن عکسهای آیت الله خمینی و شعارهایی اعلام موضع کردند و ضمن محکوم کردن این حرکت، تاکید کردند که این کار منتسب به هواداران جنبش نیست.
تا اینجا، واکنشها خیلی منطقی و قابل انتظار است. آیت الله خمینی یکی از خط قرمزهایی است که منتقدین نظام به خود اجازه عبور از او را ندادهاند و به نظر میرسد با عبور از او خیلی راحت میتوان ضد انقلاب و ضد نظام بودن، فرد یا گروه را ثابت کرد.
از طرفی آیت الله، پیر و مرشد و بسیار مورد علاقه کروبی، موسوی، صانعی و بسیاری از رهبران جنبش است و طبیعی است که توهین به ایشان، آنان را جریحه دار و ملزم به واکنش کند و طبعن هواداران این افراد نیز به احترام همراهی تحسین آمیز 6 ماهه آنان، به پیر و مرشد آنان به دیده احترام بنگرند.
اما داستان از آنجا عجیب و دور از انتظار میشود که مجمع روحانیون و بدنبال آن موسوی و کروبی برای محکوم کردن این حرکت، یعنی پاره شدن عکس آیت الله، درخواست تظاهرات میکنند!
البته همانطور که انتظار میرفت، به این درخواست پاسخ مثبت داده نشد اما آنچه عمیقن ذهن مرا به عنوان عضوی از این خانواده بزرگ به خود مشغول کرده این است که اگر وزیر کشور آنقدر باهوش بود که به درخواست کروبی و موسوی برای تظاهرات جهت محکوم کردن پاره شدن عکس آیت الله خمینی، پاسخ مثبت میداد، واقعن قرار بود ما برویم به خیابان و چه بگوییم!؟
منظورم از «چه بگوییم» شعارهایی نیست که قرار بود مطرح شود. طبعن شعارهایی مثل تمام تجمعات جنبش. اما به نظر من، در اینجا، دلیل اصلی تجمع مهم است. «عدم تحمل شنیدن صدای مخالفی با افراد یا چیزهایی که برای ما مقدس هستند.»
آنوقت این سوال پیش می آید که فرق ما با آنها کجاست؟ اگر قرار است ما هم از این خط قرمزها داشته باشیم، آدمهایی که کسی حق ندارد به عکسشان نگاه چپ بیاندازد.
اگر مجوز حضور ما در خیابان برای پاره شدن یک عکس صادر میشد و ما میرفتیم و با تعصب و حمایت این رفتار را محکوم میکردیم؛ چنانچه فردا روز، چند دانشجو به پاره کردن آن عکس، اعتراف میکردند و طبق فتوای! امام جمعه شیراز به اعدام محکوم میشدند، چه داشتیم برای گفتن؟ میتوانستیم مدعی شویم که از نظر ما، آنها حق بیان عقیده خود را دارند در حالی که ما به خاطر ابراز عقیده کسانی که شبیه ما فکر نمیکنند، به خیابان لشکرکشی کردهایم؟!
همین هست که آدم را میترساند گاهی. اگر قرار است، تعصب به افراد، باورها و چیزهایی بروند و جایش را تعصبات دیگری بگیرند، اگر قرار است تقدس یک فرد یا یک عقیده شکسته شود و جایش را فرد یا عقیده دیگری بگیرد، آیا ارزش هزینه این همه خون، جان، مال و آرامش را دارد؟
لازم است متذکر شوم که بحث بر سر آیت الله خمینی نیست. بحث بر سر تقدس گرایی و تقدس زدایی است. چقدر واکنش آیت الله منتظری سنجیده بود که ضمن نادرست خواندن نمایش پاره شدن عکس بنیانگذار جمهوری اسلامی در صدا و سیما، تاکید کردند که ایشان معصوم نیستند، خطاهایی کردهاند ولی محترمند.
من فکر میکنم همین قدر کفایت میکند برای احترام به عقاید بخشی از جنبش که به آیت الله خمینی علاقه مندند و البته احترام به بیت ایشان. اما تجمع (حتی درخواست آن. واقعن چه فرقی میکند) و سر و صدای زیاد راه انداختن، معنی اش این است که بعد از پیروزی هم کسی حق ندارد که …
این «حق ندارد»ها یا همان مقدسات، قطعن به همین یکی ختم نخواهد شد و به مرور اضافه خواهد شد. در چنین فضایی چطور میشود که دموکراسی محقق شود، و باور کرد که برای تحقق آزادی بیان و عقیده و چند صدایی است، که تلاش میکنیم؟
باور من این است که در تمام 6 ماه گذشته، جنبش سبز و رهبران آن عکس العملهای خوب و حساب شدهای در برابر جریان مقابل داشتهاند، جز مورد اخیر.
چقدر خوب میشد اگر رهبران و بزرگان جنبش عکس العملی داشتند مثل محمد نوریزاد. که اگر چنین میشد، و با این ادبیات در برابر این پروژه، واکنش نشان میدادند، من فکر میکنم کمک بزرگی به تقدس زدایی در آینده میکردند ضمن آنکه این پروژه نیز که معتقدم به منظور تفرقه میان بخشی از جنبش و سران آن طراحی شده بود، کاملن شکست میخورد و مهمتر از آن، تابوی دیگری میشکست.»
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»