روحاله زم / نامهای به رهبر جمهوری اسلامی
———————————-
نامه هشتم – «برای انگزدن به پستترین شیوهها متوسل میشوید»
———————————-
نامه هفتم – «با کدام وکالت از طرف مردم ایران سخن به زبان میرانید؟»
———————————-
نامه ششم– «ما را از این فشارها باکی نیست»
———————————-
نامه پنجم -«قاضی در ایران اختیاری ندارد و بازیچه دست باز جوست»
اکنون که گفتار پنجم خویش را آغاز می نمایم خطابم نه به رهبر ایران, بلکه به سر بازجوی خویش در زندان اوین جناب “مصلحی” اخوی وزیر اطلاعات کنونی جمهوری اسلامی ایران است
قصد ندارم پس از تعطیلات نوروزی , خواب رهبر ایران را دگر بار آشفته سازم
چه اینکه ایشان سرمست و خرم از تعطیلات نوروزی طولانیشان در باغ (بخوانید کاخ) ملک آباد مشهد , قدوم منور خود را به پایتخت ایران نهاده اند و مشعوف از دربند کشیدن مخالفان سیاسی شان در زندانها , بر نوای بلبلان و قناریان آن باغ زیبا , گوش فرا دادند. کاش در آن زمان و مکان اندکی هم بفکر زندانیان سیاسی – عقیدتی و خانواده هایشان در شب عید بودند و با خود تفکر می کردند که چشمان چند خانواده بر” در” است تا عزیزانشان را در آغوش گیرند و در کنار هم سال نو را جشن بگیرند؟؟
!گلی بر گوشه قبای ما بخاطر داشتن چنین رهبر فرزانه ای و سپاس از خداوند متعال بخاطر اعطای موهبت آسمانی این چنینی بر ما
نوبت رهبری داهیانه ایشان را می گذارم برای مجال بعد
اکنون قرعه و فال من بنام سربازجوی محترم بند الف زندان اوین , جناب “مصلحی” افتاده است.
جناب آقای مصلحی
برادر روحانی شما وزیر اطلاعات دولتی ست که رهبر ایران به پاس قدردانی از زحماتش برای کشور (بخوانید رهبر)! رییس جمهور غاصب فعلی را به مدت 11 روز خانه نشین کرد. این رییس جمهور همان فردی ست که در انتخابات سال 1384 و انتخابات سال 1388 با رای و حمایت مستقیم آن رهبر با بصیرت ! و فرزندش مجتبی خان خامنه ای در برابر سیل خون و اشک و آه مردم معترض ایران زمین و بر خلاف نظر اکثریت آنها بر سر کار آمد و بخاطر حمایت همان رهبر از برادرتان مجبور شد به مانند “سکانسی از فیلم تبلیغاتی اش” در سال 1388 در حیاط منزلش “ترب” بکارد و گیاهان هرزه را از باغچه حیاط منزلش جدا کند
شما به واسطه منصب سیاسی و وزارتی برادرتان “رابط بین سازمان اطلاعات سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات ” شدی و ظلمهای بیشماری را در حق زندانیان بیگناه پس از انتخابات روا داشتی و شک ندارم انجام این جنایتها قبل از سال 1388 نیز در کارنامه ات متصور بوده است. و لیکن لطف خداوند متعال شامل حال من شد که نام و ماهیت تو را به همراه سمت سازمانیت فهمیده و افشا نمایم و اطمینان دارم به پاسداشت اینکار از خداوند متعال پاداش بزرگی خواهم گرفت
تو چهره ات را در روز آخر بازجویی و دو ساعت قبل از آزادیم بر من نمایاندی. زمانیکه مرا به اتاق بازجوییت آوردند و من ترسان و لرزان ازینکه باز هم قصد داری به همراه تیمت مرا لت و پار کنی مرا بر صندلی چرخدار نشاندی.مطابق معمول روی من به دیوار بود و چشم بند بر دیدگانم.تو مرا به همراه صندلی چرخدار روبروی صورتت برگرداندی و چشم بند از چشمانم گشودی و وعده آزادی مرا تا ساعاتی دیگر دادی. من چهره تو را دیدم و هنوز آن لحظه و چهره ات در ذهنم محفوظ است.اما غافل بودی ازینکه من چهره تو را در روز چهارم بازجویی خود شناسایی کرده بودم.
در آن لحظه یادت هست به من چه گفتی؟ شاید یادت نباشد.من تمام آن لحظات و آن اتفاقات را برایت مرور میکنم.شاید فراموش کرده باشی , بعد از گذشت دو سال و اندی از لت و پار کردن اینهمه زندانی…بالاخره مغز آدمی نیز برای ضبط تمامی جزییات گاهی دچار نقصان میشود
در آن لحظه از من خواستی که در کنار دوست و همکار عزیزت قرار بگیرم و اطلاعات شخصی و خانوادگی او را برای تو افشا نمایم تا تو “زیر پای” او را خالی کنی و شاید قصدت بر این بوده که خود جای او بنشینی…نام آن دوست و همکارت را نیز که به مانند تو جنایاتی را مرتکب شده در اواسط همین مجال خواهم گفت
تو میدانی که آن فرد “دوست نما” چند سالی جزء دوستان صمیمی من بود و (مدیر کل امور دستگیری های وزارت اطلاعات, مسئول تیمهای تعقیب و مراقبت موسوم به “ت. م” و مسئول بند 209 اوین) در زمان دولت اصلاحات بود.او آن زمان به شدت دم از اصلاحات میزد و به همان شدت پس از دولت اصلاحات طرفدار “دولت دروغ و ننگ” احمدی نژاد” شد
یقین دارم اگر جای او فردی از اعضای خانواده ات نیز بود(مثلا پدر گرامیت) باز هم از من چنین درخواستی را می نمودی.چه اینکه امثال تو برای ارتقاء در سازمانت , ناگزیر به” آدم فروشی “هستند.برای چون تویی افراد به مانند پلکان نردبان می مانند. پا بر سرشان می نهید و بالا می روید. در این راه از مزایا و پاداشهای رهبر معظمتان برای این خود فروشی بهره مند نیز می گردید
اکنون که نام و نام خانوادگی او را به همراه تصویرش فاش میسازم , به تو نیز این نوید را می دهم که همکارانت بزودی نام کوچکت را به من خواهند گفت . آنگاه از طریق مجاری بین المللی چنان درسی به تو و او خواهم داد که برای همکارانت و روسای جنایتکارت عبرت تاریخ شوید و بدانید باید در پیشگاه خدا و مردم و خانواده های زندانیان سیاسی , پاسخگوی اعمال شنیع خود باشید.
آن روز نزدیک است که ” ان وعد الله حقا یادت هست برای گفتن کلمه” الله اکبر” چقدر مرا کتک زدید؟
یادت هست که مرا سه کنج دیوار نشاندید و تو پشت سر من بر روی صندلی نشسته بودی و آن بازجوی هیولاگون زشت صورت بخاطر گرفتن اعتراف از من “مبنی بر شرکت در راهپیمایی” سر و صورت مرا به سه کنج دیوار کوبید و صورتم را خون آلود کرد؟
یادت هست برای گفتن عبارات مورد نظر تو و تیم بازجوییت چند برگه از نوشته های مرا پاره کردید و مرا مجبور کردید “همانی را بنویسم” که تو میخواهی؟ و زیر آن را امضاء و اثر انگشت نمایم؟
یادت هست آن هیولا در همان لحظه بمن چه گفت؟ او گفت “بر روی این صندلی و در این مکان از سه نفر اعتراف گرفته شده” . او از نورالدین کیانوری بعنوان نفر اول و از من بعنوان نفر سوم نام برد؟در حالیکه تو نظاره گر “لت و پار” کردن من بودی , از پشت سر من به او با اشاره فرمان میدادی و من تبسم بر لبانت را از پشت سرم احساس می کردم
می دانی و خود بارها به من گفتی که تنها کسی که نقشه بند الف را بلد است تویی؟ تنها کسی که مرا می شناسد تویی.
بارها به من گفتی اگر نقشه ساختمانی بند الف لو برود ما میفهمیم که تو لو داده ای
اکنون یادت هست در اتاق منتها الیه سمت چپ آن دالان دراز بازجویی در کنار بازجوی لاغر اندام کریه المنظری نشسته بودی , من پشت به تو و او بودم و رویم به دیوار.
یادت می آید با قران کوچکم برای بازجویی نزد تو می آمدم و تو به زندانبان فرمان داده بودی او را بدون قران به بازجویی بیاورید.
یادت هست 50 روز روزه بر لب داشتم و تسبیح بر لب.
آن دوست عزیزت در حضور تو مرا کثافتی خواند که از دهانم تعفن برون میریزد و قران را به سمتم پرتاب کرد و از پشت شروع به کتک زدن من نمود؟ آنهم با چشم بند؟
یادت هست برادر “محمد عطریانفر” ملتمسانه به تو زنگ میزد و درخواست قبولی وثیقه اش را برای آزادی برادرش داشت و تو مدام سر او را به “طاق” می کوبیدی و او را می پیچاندی؟
چنانکه تو قاضی بودی و دستور آزادی را تو صادر می کردی و قاضی”محمد زاده” که قاضی مخصوص سپاه در اوین بود حکم “نوکر” تو را داشت…آنگاه رییس قوه قضاییه با وقاحت تمام می گوید قاضی در ایران مستقل است.در صورتیکه قاضی اختیاری ندارد و بازیچه دست باز جوست.
آن زیر زمین نمور را یادت هست؟ همان که از حیاط خارج میشدیم.در سراشیبی می افتادیم و وارد یک سوله جداگانه می شدیم؟ بارها با خودم گفتم خدا در اوین حضور ندارد.از شر تو راه خلاصی نبود و خدا صدای ما را نمی شنید.تو در آنجا با چشم بندی بر چشم و دست بندی در دست مرا به دیوار ساعتها آویزان نمودی تا علیه پدرم و اعضای خانواده ام به تو اعتراف بدهم
آنهم اعترافی که تو میخواستی.بگویم پدرم با “شلوار جین” به پارک میرود و دختر بازی میکند.وقاحتت حدی نداشت
راستی نیمه شعبان سال 1388 را یادت هست؟؟ روز جمعه ای بود در همان سال .
من برای خلاصی از چنگال تو ,تیم 10 نفره بازجویانت ,حسین طائب( همان “میثم” در وزارت اطلاعات علی فلاحیان) , و حاج حسن سماواتی جانباز 99 درصد ویلچری عقده ای اطلاعات سپاه پاسداران با نیت “قربه الی الله” در سلول انفرادیم خود کشی کردم. آنهم با زبان روزه و پس از ساعتها مناجات با خدای خودم.
وصیتنامه ام را به یاد داری؟ آن را بر زیر بالشتم گذاشتم. زندانبانان و تو فهمیدی خود کشی کرده ام و رگ دستم را زده ام. زیرا سلولهای انفرادی دوربین داشت. مرا فورا به بیرون سلول هدایت کردی و به جای بهداری به حیاط آوردی و تیمت دنبال آلت قتاله در سلولم گشتند که آنرا کشف کنند , تو نیز خودت را کشتی برای کشف آن. آخر نه من به تو گفتم با چه چیزی رگم را زدم و نه تو با آنهمه “دبدبه و کبکبه ات” آنرا کشف کردی
در آن زمان با همان لهجه اصفهانی غلیظت به جای اینکه نگران سلامت من باشی با تن و دستی لرزان مرا به حیاط بردی.دستان لرزانت هنوز جلوی چشمان است. مرا بر آن صندلی چوبی نشاندی و برگه ای جلوی من گذاشتی و به من گفتی همین جمله ای را که می گویم بنویس و امضاء کن: “من با مسئولیت خود, خود کشی کردم و بازجو و قاضی در این تصمیم من موثر نبودند”.10 بار برگه ها را پاره کردی.چون آن چیزی را ننوشتم که تو می خواستی. حال من زنده ام و تا لحظه ای که در چنگال عدالت نیفتی آرام نمی گیرم
اکنون میخواهم از همان فرد “دوست نما” برای تو و خوانندگان این نوشته بگویم و میخواهم نام و تصویر او را نیز به مانند تو فاش کنم
او از سالهای ابتدایی دهه هشتاد در کسوت دوست با من بود.از سالها قبل تر ازین او را از دور میشناختم و در “حوزه هنری” تردد داشت. همان مدیر کل پیشین را می گویم. همان که در سوابقش اش دورانی را که تو کنون می گذرانی گذرانده بود. همو که تیم مذاکره کننده هسته ای و حسین موسویان را در چهارراه جهان کودک تهران پشت چراغ قرمز با تیر هوایی از پشت فرمان خودرو اش بیرون کشید و بیگناه دستگیر کرد.او را جاسوس خواندید و هیچگاه اثبات نکردید و اعاده حیثیتی نیز از او نکردید.
همو که در طبقه سوم ساختمانی در خیابان مفتح جنوبی در پوشش “موسسه انتشاراتی صادق آل محمد(ع) فعالیت می کرد.در زمان دستگیری ام توسط سپاه پی به خوی جنایتکارش بردم و تو به محض نام بردن از او توسط من سریعا کتمان حقیقت را کردی و دستپاچه شدی
او نامش “سید مصیب توکلی بنیزی” است.بازجوی سفاک سابق.مسئول بند 209 اوین تا زمان دستگیری من. مسئول ت.م (تعقیب و مراقبت) وزارت اطلاعات , مسئول دستگیری تیم سابق مذاکره کنندگان هسته ای و مسئول هزاران مورد نادانسته و ناگفته دیگر…او دوست صمیمی تو بود
تو از من در لحظه آزادیم خواستی در کنار او قرار بگیرم.رابطه ام را با او قوی تر نمایم.و اطلاعات او را برای تو واگویی کنم.
حتما اجر و پاداشی بابت اینکار از برادر وزیرت طلب میکردی و از پاداشهای رهبری معظم تان نیز بی بهره نمی ماندی
اما من…با اینکه میدانستم او مسئول اصلی دستگیری من است با نیت پلید تو همراه نشدم. من از او نردبانی برای تو نساختم تا تو پر و بال بگیری و بیگناهان بیشتری را طعمه مطامع خودت کنی
آری…من آخرت خود را به دنیای تو نفروختم و نزد خدایم بی آبرو نگشتم
سزای اعمال ننگین تو و او بین ما و خدایمان…نزد خدا از تو و او تقاص خود را خواهم گرفت.
و اما اکنون که تو را نزد حق خواهان فاش نمودم او را نیز به سرنوشت تو دچار خواهم کرد…اطمینان داشته باش که در عرصه همین دنیا نیز سزای اعمالتان را خواهید دید
آخر این مقال :اینکه دوستانت به من اطلاع داده اند پس از نامه سوم من به رهبر فرزانه و با بصیرت ایران ! و افشای نام و نقش تو در همان نامه , از ایران تیم سه نفره ای را برای گوشمالی یا احتمالا حذف من به خارج از کشور گسیل داشته ای. در پاسخ به این مجاهدت خاموش و مخفیانه ات , صرفا به دو بیت زیر بسنده میکنم
صدها گل سرخ و یک گل نصرانی
ما را زسر بریده می ترسانی؟
گر ما زسر بریده می ترسیدیم
در محفل عاشقان نمی رقصیدیم
در مکاتبه عمومی بعدی با رهبر ایران از واکسنهای تزریقی به زندانیان و مسافت کوتاه کهریزک تا اوین سخن خواهم گفت !!! و از راز شهادت سه شهید معروف کهریزک رمز گشایی
خواهم کرد.
تا گفتار بعدی
یا حق
———————————-
نامه چهارم- «آقای خامنهای! خدا به شما رحم کند»
جناب آقای علی خامنه ای
رهبر حکومت اسلامی ایران
با سلام
اکنون که گفتار چهارم خود را با شما آغاز میکنم صدای پای چکمه پوشانتان را در نزدیک خود احساس میکنم…زیرا خر حکومت شما نصفه و نیمه و هراسناک از پل “مشارکت مردم” گذشت و موسم حذف و برخورد شدید تربا مخالفان فرا رسید.امروز در بیانات شما مطلبی خواندم که گفتید:نقش مردم در احیای فضای سبز کشور زیاد است!! انتخابات تمام شد و مردم باید نقش خود را برای رشد سبزه و چمن بکار گیرند و کاری به کار حکومت شما نداشته باشند
ما هر چه انتظارکشیدیم پیام تبریکی از سوی شما به ملت ایران بابت آن “نمایش” واصل نشد.براستی چرا؟؟ مگر مشارکت این دوره مردم ایران در انتخابات دشمن شکن تر از گذشته نبود؟پس چرا پیام تبریکی صادر نفرمودید؟البته مستندات و آمارهای منتشره نشان میدهد آنقدر این حضور کمرنگ بوده است که کوچکترین فرمایشی از ناحیه شما میتواند رسوایی جدیدی به راه بیندازد.پس بهتر است همچنان سکوت اختیار کنید تا صدای من به گوش شما برسد. شما و یارانتان مرا به یاد “نوستر داموس” ستاره شناس معروف فرانسوی می اندازید.در تمام دنیا تا چند روز مانده به انتخابات , نه نتیجه مشخص است و نه میزان مشارکت.این مهم بوسیله نظر سنجی های متعدد مراکز علمی مستقل انجام می پذیرد.اما ماشاء الله بر شما,ماشاءالله بر حکمت شما,ماشاءالله بر تدبیر شما.از یکماه قبل از انتخابات افرادی در حکومت میزان مشارکت مردم را 64 %اعلام کردند.واقعا در ایران “نوستر داموس” زیاد داریم….بگذریم
اما حالا زمان آن رسیده است که باور کنید مشروعیت ندارید.رهبری که مشروعیت مردمی ندارد باید مسند را ترک گوید و سراغ کار و بار جدیدی برود.چرا هنوز بر روش گذشته خود اصرار می ورزید؟آیا از تجربه دردناک سقوط حاکمان غیر مردمی در سالیان گذشته عبرت نمیگیرد؟
یاللعجب از این رفتار
من عاقبت چنین سخنان تندی را که بر زبان جاری میکنم میدانم.و عاقبت شما را نیز اگر بر مدار اصلاح امت حرکت نکنید…من خود را آماده پرداخت هزینه های سنگین تر از گذشته کرده ام.آیا شما نیزخود را برای دادن هزینه های سنگین آماده نموده اید؟
و اما حالا…گواهی میدهم به وحدانیت خداوند عزوجل که هر چه بر زبان رانده و می رانم جز حق و حقیقت نباشد و شهادت میدهم که خود را برای “شهادتی”عظیم در این راه مهیا نموده ام
چه اینکه چکمه پوشانتان لحظه به لحظه به من نزدیک تر می گردند.اما چه باک از شما و سربازانتان؟راه ما حق است و شما سالهاست که بر مدار باطل میچرخید و العاقبت للمتقین
جنای آقای خامنه ای
چه خوب که به نامه های ما پاسخی نمی گویید.چرا که ما عزممان جزم تر میشود که بخشی از ابعاد پازل “حکومت شما” را واگویی کنیم تا آیندگان بدانند پیوند دین و سیاست چه عاقبت شومی برای مردم ما در پی داشته است.شما اهمیت ندهید تا ما همچنان بگوییم
در جستار گذشته از داخل بند الف زندان اوین مطالبی را برای شما و خوانندگان بیان نمودم و نام سربازجویی که لهجه اصفهانی داشت را برایتان گفتم.لازم است که بدانید در اجزاء مختلف حکومتتان به نام اسلام چه جنایاتی صورت می گیرد.البته شخصا معتقدم شما بر همه امور به خوبی واقف هستید و میدانید که “پروژه اندلس سازی ایران” در چه مرحله ای قرار دارد.اما اکنون میخواهم موارد دیگری را برایتان بازگو نمایم
روز شنبه پس از خطبه نماز جمعه آیت الله هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه سال 88 برای بازجویی به اتاق بازجو هدایت شدم.جریانات بازجویی بنده عمدتا حول محور انتخابات سال 1384, چرایی گزارش تقلبات انتخاباتی آن زمان به وزارت کشور با محوریت شکایت شورای نگهبان از بنده به وزارت اطلاعات و درخواست دستگیری من و هر نوع ارتباط سازمانی با انتخابات سال 88 بود.سر بازجوی من(مصلحی) روزنامه اطلاعات را بدست من داد.صندلی را رو به دیوار چرخاند و گفت بخوان! مطلب مورد نظر او خطبه های نماز جمعه روز قبل بود.گفت نظرت چیست؟گفتم نظری ندارم.گفت تحلیل ما از خطبه هاشمی اینست که هاشمی از دستگیری نزدیکانش ترسیده.ما هم میخواهیم نزدیکان او را دستگیر کنیم و برای اینکار احتیاج به اطلاعاتی از سوی تو داریم…سیر سوال و جواب ادامه یافت تا اینکه به “هنگامه شهیدی” رسید.گفت تو او را می شناسی و باید بگویی که او را در دفتر مهدی هاشمی دیده ای و مهدی به تو 5 میلیون تومان پول نقد داده تا تو به او برسانی.و اینکه من باید برای آزادی خود اقرار میکردم که مهدی هاشمی را به هنگام رابطه نامشروع با هنگامه شهیدی دیده ام.بعد از فشارهای زیاد و کتک خوردنهای مفصل حاضر نشدم که همکاری بازجوی محترم را برای اجرای منویاتش بر جان بخرم.او گفت فردا به سراغم خواهد آمد.اما برای این عدم همکاری یکهفته در سلولم مرا تنها گذاشت و هیچکس حتی سراغی از من نگرفت.یکهفته پر از هیاهوی ذهنی. باور کنید که در گرمای تابستان 88 از ساعت 6 صبح تا ساعت خاموشی سلولها(10شب)مرا در سلولم بی هیچ روزنه امیدی رها کردند و برای بازجویی به سراغم نیامدند.لحظه های سنگین بی هیچ روزنه امیدی
پس از یکهفته جناب مصلحی(اخوی وزیر اطلاعات کنونی) به سراغم آمد و گفت:” آقا روح الله؟راجع به آن موضوع دیگر لازم نیست اعتراف بدی.ما موضوع را حل کردیم و فرد دیگری شهادت داد” ! و به همین راحتی آبروی مسلمانی ملعبه دست حکومت شما شد…
در جلسه بعدی بازجویی عکس فردی را به من نشان داد و گفت او را می شناسی؟گفتم بله.او از محافظان آیت الله هاشمی رفسنجانی است.گفت او را گرفته ایم و بعد از یکماه بازجویی فنی(بخوانید شکنجه)گفته است به من 100 ورق سفید بدهید تا من هر چه را که شما گفتید بنویسم و زیرش را اثر انگشت بزنم.مصلحی گفت : آن محافظ (نامش محفوظ است) گفته مهدی هاشمی فاسد ترین فرد بر روی زمین است.البته برای شنیدن و امضاء چنین سخنی از او بارها صدای ناله و فغانش را در اتاق کناری بازجویی خود می شنیدم و حتی میدانم که برای فشار به او اعضاء خانواده اش را نیز مورد آزار و اذیت قرار دادند.
و در آخر با خنده گفت:ما هم به او 200 ورق دادیم تا بنویسد.او هم هر آنچه از کودکیش به یاد آورد , نوشت.
آقا روح الله؟؟ شما هم از او یاد بگیر.اگر هر چه را که باید , بنویسی زودتر ترا آزاد خواهیم کرد!!
این آقا همان بود که با نام حضرت زهرا(س) مرا پند میداد,آثار مهر بر پیشانیش بود و به دستور او مرا مورد شکنجه و ضرب و شتم قرار می دادند.
آیا این بود حکومت عدل علی که سالها به ما وعده داده بودید ای خاک پای قنبر غلام علی ؟؟
همانطور که میدانید یکی از اقوام دور ما , محافظ شخصی شما در منزلتان است!! او سالها پیش زمانی که پانزده ساله بودم 5 عدد پوکه فشنگ خالی از سلاح روولور خود به من داد تا مثلا به زعم خود یادگاری به من داده باشد.
در مکاشفه ماموران شما از منزلم آن 5 پوکه فشنگ (که نمیدانم کجا بود)پیدا شد و پروژه بعدی اطلاعات سپاه ظالم شما کلید خورد.
آن پروژه این بود:” اقرار به قتل ندا آقا سلطان” با آن پوکه های فشنگ کشف شده
آقای خامنه ای
حتما از آقای مصلحی وزیراطلاعات و یا اخوی ایشان سوال کنید که من چه مقدار بابت این بازجوییهای فنی و درد آور در زندان سپاه شما نگهداری شدم و چقدر تحت شکنجه های روحی و جسمی بودم تا به قتل ندا آقا سلطان با آن پوکه های فشنگ اعتراف کنم. بعدها در سلول خود از طریق محفظه ای که رو به محوطه بازجویان باز بود متوجه شدم فرد دیگری نیز برای به گردن گرفتن قتل ندا آقا سلطان تحت شکنجه و بازجویی فنی! است که صدای آن فرد را در حال شکنجه و داد و فریاد می شنیدم و بر خود میلرزیدم مبادا او قتل ندا را زیر شکنجه بر عهده بگیرد و طناب دار را بر گردن خود لمس کند.
جناب آقای خامنه ای
آن زمان که شما و تمامی رسانه هایتان باد در گلو انداختید و شیخ مهدی کروبی را به دروغگویی و همنوا شدن با رادیو اسراییل متهم کردید فردی نحیف و سیه چرده را به سلول ما آوردند.الحق و الانصاف امکانات جاسوسی سلولهای سپاه اینقدر کامل است که صدای بال جنبده ای بر هوا را نیز ضبط و شنود میکند.در زمان ورود این فرد به ما گفتند که او جاسوس هسته ای ست و در حال حمل اورانیوم دستگیر شده است.اگر کسی با او هم صحبتی کند شریک جرم او محسوب میشود.من مکان و مقدار تجهیزات امنیتی سلولها را می دانستم.برای همین با اتخاذ تدابیری با او هم صحبت شدم.
او شاگرد پدرش در یک مغازه کبابی بود.هرشب ساعت 12 شب پس از تعطیلی کبابی پدرش به نزد عمه سالخورده اش میرفت و نیازهای او را برطرف میکرد, و پس از آن به منزل خود رفته , از همسر باردارش محافظت می نمود. در شبی از شبهای پس از انتخابات و سرکوب وحشیانه مردم توسط شما و جماعت “ساندیس به دوش” , سه موتور سوار بسیجی به او گیر دادند.اوبا دمپایی در حال رفتن به منزل عمه اش بود تا او را ببیند و نیازهایش را برطرف سازد.آن جماعت احشام از او پرسیدند به کجا میروی این وقت شب؟ در تظاهرات بودی؟ او پاسخ داده بود:دارم میرم خونه عمه ام !
آن احشام فکر کرده بودند قصد تمسخرشان را دارد.
در همان پیاده رو وحشیانه او را کتک زدند و به مسجدی در غرب تهران برده و در “خانه خدا” نیز بصورت مفصل تری او را مضروب ساختند . پس از آن او را به پایگاه مقداد در خیابان آزادی هدایت و فردای آنروز راهی کهریزک کردند.او اینها را گفت و سر به زیر انداخت و مخفیانه اشک ریخت و جزییات تجاوزهای مکرر ماموران و اوباش را به خود بازگو کرد. بند بند وجودم از هم گسست و تنم لرزید.
آری…او یکی از سه شاهد شیخ مهدی کروبی بود.بعد از اینکه هیئت سه نفره منتخب شما و قوه قضاییه برای اثبات ادعای شیخ نزد او رفت او برای صحت ادعای خود سه شاهد قربانی را به آنان معرفی کرد.آن هیئت سه نفره روحانی قرار بود از آن سه شاهد تحقیق بعمل آورند تا صحت ادعای شیخ را جویا شوند و مرتکبان این اعمال شنیع را مجازات نمایند.
اما او را به همراه دو شاهد دیگر دستگیر کردند و به بند الف سپاه آوردند.
قاضی سعید مرتضوی شخصا برای بازجویی او بارها به زندان اوین آمد و پس از هفته ها بازجویی توسط بازجویان , همان شکنجه ها و آزارهای بازجویان را بر سر او آورد چرا که: ” او نباید ادعای کروبی را تایید میکرد “.سعید مرتضوی جنایتکار او را شخصا شکنجه کرد.مورد هجوم و ضرب و شتم وحشیانه خویش قرار داد و شخصا به او گفت اگر ادعای کروبی را تایید کنی زنت را به همراه بچه باردارش جلوی چشمانت تکه تکه خواهم کرد.
او برای نجات جان همسر و فرزند در راهش ادعای کروبی را تایید نکرد.اما سال گذشته متوجه شدم برای اینکه جان همسر و فرزندش را نجات دهد پس از آزادی از بند الف ,
ازهمسرش جدا شد تا از ظلم سپاهیان جبار شما جان همسر و کودکش در خطر نیفتد .
آیا میدانید اگر در دادگاهی صالحه یا در خیابان و بیابان به دست ستم کشیدگان بیفتید و آنها شما را خالی از حلقه های سنگین تیم محافظتان بیابند با شما چه خواهند کرد؟
آیا میدانید چه بذر خشم و کینه انباشته ای در دل مردم از خود کاشته اید؟
حتما توقع ندارید که از این خشم و کینه انباشته در دلشان , محبت و بزرگواری آنان را درو کنید؟
خدا به شما رحم کند.
خدا به شما رحم کند.
خدا به شما رحم کند.
نجوای زیر لبانمان در ساعات مکرر بازجویی , ساعات مختلف شکنجه و ساعات مختلف انتظار این بود و حال نیز همان است و تغییری نکرده : ” الا لعنت الله علی القوم الظالمین”.
جناب آقای خامنه ای
شما در چندین مناسبت اقدام به محکومیت ظاهری فجایای کهریزک و کوی دانشگاه تهران نموده اید.اما چرا برای سپردن سعید مرتضوی جنایتکار و احمدرضا رادان شکنجه گر به دست عدالت تعلل کرده اید؟
آیا این جنایتکاران نسبت سببی یا نسبی با شما دارند که از اجرای عدالت برای اقوام خود هراسناکید؟
اطمینان کامل داشته باشید که هر چه صدای چکمه پوشانتان را نزدیک و نزدیک تر به خود حس کنم زوایای تاریک تری را از شکنجه منتقدان, بی گناهان و مخالفانتان در بند الف زندان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بازگو خواهم کرد.
قطعا دلتان نمی خواهد مردم از شکنجه های رفته بر سید محمد علی ابطحی, محمد عطریان فر و سعید حجاریان و دلیل آن اعترافات در صدا و سیما و” دادگاههای فرمایشی” چیزی بدانند.
اما بدانید ایستادگی من در برابر ظلم شما به فضل الهی دائمی خواهد بود و از کشته شدن در راه حق و حقیقت هراسی بر دل ندارم.
ممکن است این عزیزان عرایض من را بنا به شرایط و مصالحشان انکار نمایند.
لکن همه عاقلان خواهند فهمید که این انکار برای نجات جانشان از دست شماست.
ولتکن منکم امه یدعون الی الخیر و یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و اولئک هم المفلحون
(و باید از میان شما گروهی مردم را به نیکی دعوت کنند و به کار شایسته وا دارند .از زشتی باز دارند وآنان همان رستگارانند)
تا گفتار بعدی یا حق
———————————-
نامه سوم- «شما همان مهندس پروژه اندلسیسازی ایران هستید»
حمد و سپاس خداوند رحمان و رحیم را که قدرت درک به ما عنایت فرمود , سخن تملق از ما بگرفت و چشم بینایمان داد تا بر علیه ظلم ستم پیشگان و منحرفان از آرمانها و خواست های تاریخی ملت ایران قیام به زبان نماییم و آنچه مورد رضایت حق تعالی ست را بر گفتار جاری نماییم که همانا اینکار برایمان همان سپاس خداوندگار است برای عطا فرمودن چنین نعمت بزرگی بر ما
آقای خامنه ای
ما همانند سایر اطرافیان شما میتوانستیم زبان بر چاپلوسی و تعظیم شما برگیریم .از نعمات ” سایه گسترده سلطنت شما در ایران” برخوردار شویم ,از خوان گسترده بیت المال در اختیار شما استفاده کنیم و به مانند سایر ” کرکس های حاضر بر بالین محتضر انقلاب اسلامی ” ارتزاق نماییم ,خود و حسابهای دنیایی مان را فربه از حرام نماییم و در بجا آوردن سپاس شما هفته ای یکبار بگوییم
آیت الله خامنه ای بهترین فرد برای جانشینی خدا بر روی زمین است و شما آخرین پیامبر و فرستاده خدا بر روی زمین هستید!
اما دریغ که گفتارو وجدانمان بر چاپلوسی حضرت شما نچرخید و لحظه ای زبانمان آرام نگرفت و آواره غربت شدیم. چه بسا از ظلم شما و سپاهیان بی خبر از خدایتان در
امان بمانیم
کنون که زمان گفتار سوم من با شما گردیده 22 بهمن امسال نیز پایان یافته و جمعی به ضرب و زور بخشنامه های حکومتی و برخورداری از مزایا و مواهب حضور در راهپیمایی 22 بهمن در آن حاضر گردیدند و به گواه حاضران در راهپیمایی , امسال کم رونق ترین راهپیمایی سالهای اخیر انقلاب را شاهد بودیم که به مدد حقه های تدوین و .تصویرصدا و سیمای میلی جمهوری اسلامی ایران “درهم فشرده و متکثر” به نظر می رسید..خوبست نامه موسسه مالی اعتباری ایرانیان به تمامی کارمندان شعب خود و وعده یکروز پاداش برای شرکت در راهپیمایی 22 بهمن امسال و حضور و غیاب کارمندان در خلال راهپیمایی را حتما بخوانید.نکات مفیدی عایدتان خواهد شد
دفتر جنابعالی نیز به رویه سالیان پیشین , روز بعد از راهپیمایی بخاطر “حضور پرشور مردم فهیم و انقلابی ” تشکر نکرد و این سپاس را فردای 25 بهمن ماه به مردم فهیم ایران ابلاغ نمود.
به گمان ما شما انتظارحضور مخالفین خود در تظاهرات سالگرد حصر غیر قانونی میر حسین موسوی و مهدی کروبی را می کشیدید و پس از آنکه برای هر یک از مخالفین خود در این تظاهرات 20 چماقدار و تفنگدار گماشتید , پیام تشکر خود را ارسال کردید.اما به یک نکته مهم توجه نکردید.
نکته ای که دو سال است در تمامی تریبونهای حکومتی خود بر آن پافشاری می کنید و آن “مردن جنبش سبز مردم ایران” است. این گسیل عظیم نیرو در خیابانهای تهران و شهرستانها به ما نشان داد که جنبش اعتراضی مردم ایران به شدت زنده است و شما بسیار از حضور سبز و اعتراضی مردم ایران بر علیه دیکتاتوری خود هراسناکید و همچنان به قانون اساسی ایران پایبند نیستید و از آن حراست و پاسداری نمی نمایید.چرا که بر اساس اصل 27 قانون اساسی که شما ملزم به پاسداری از آن هستید “تشکیل اجتماعات و راهپیماییها بدون حمل سلاح به شرط آنکه مخل به مبانی اسلام نباشد آزاد است”.
اطمینان کافی و وافی دارم شما نیز به مانند شاه سابق ایران “صدای ملت ایران” را زمانی خواهید شنید که دیگر دیر شده است .چه آنکه او نیز به قانون اساسی مشروطه عمل ننمود و آن قانون را تبدیل به قانون اساسی مطلقه کرد و شما نیز بر صراط او استوار قدم هستید. اما یک فرق اساسی میان شاه فقید ایران و شاه فعلی ایران وجود دارد.آن فرق اینست که او برای آرام نمودن آتش خشم مردم ایران و جلوگیری از کشتار بیشتر مردم از ایران خارج شد و آینده سیاسی خود را به دست سرنوشت ملت ایران سپرد.اما شما تا ایران را مورد آماج دشمنان قرار ندهید و ایران را “ویران ” نکنید قصد واگذاری حکومت و “سپردن سرنوشت به دست ملت ایران” را ندارید. اگر تمایل دارید شما بچرخید تا ما نیز بچرخیم.حتما در آینده ای نزدیک صدای ملت ایران را خواهید شنید و ما به زودی انقلابی را که به شما امانت دادیم را از شما پس خواهیم گرفت و سرنوشت خود و شما را تعیین خواهیم کرد
جناب سید علی خامنه ای
در نماز جمعه 14 بهمن ماه گذشته منتظر راهگشایی تازه شما برای خروج از انسداد سیاسی حاکم بر ایران و تحریمهای کمر شکن بودیم.اما پس از آن خطبه به نتیجه قطعی رسیدیم که قانون اساسی فعلی با ساختار فاسد حکومتی در ایران تامین کننده منافع ملی و عزت ایران نیست و یگانه راه نجات ملی ایران از غارت و ویرانی و تجزیه احتمالی دشمنان این سرزمین همانا “ترک گفتن شما از مسند رهبری بر ایران ” است.
چه اینکه در حکومت خود چنان دشمن تراشی نموده اید که حکومتهایی که با ملت ایران مشکل حادی نداشتند و در زمان ریاست جمهوری جناب خاتمی برای ایشان فرش قرمز پهن می کردند اکنون کمر به قتل ملت ایران بسته اند و اینها همگی از برکات رهبری فرزانه بنام سید علی حسینی خامنه ای است.
لطفا ترتیبی اتخاذ فرمایید تا ملت ایران دیگر از برکات رهبری داهیانه شما بهره مند نگردند.
قطعا در صورت انجام این لطف بزرگ , سایه جنگ و تورم دهشتناک از سر ملت ایران رخت بر بسته و سیستم حکومتی دیگری شایسته نام ایران و ایرانی جایگزین
شما و حکومتتان می گردد
نا گفته نگذاریم که اگر رهبری پیامبر گونه شما بر ملت ایران ادامه یابد در دهه های فجر آینده شعار “مرگ بر جهان” توسط حاضرین داده شده و شرکت ایرانسل که سهامدار عمده آن “مجتبی خامنه ای” فرزند خلف شماست شارژ صد درصد رایگان را به حاضرین در جمعیت اعطا می نماید
:در خبر ها خواندم که
آیت الله سیستانی در پاسخ به جناب مسیح مهاجری گفته است که “من در قضایای ایران دخالت نکرده و نخواهم کرد.قضایای ایران یک سر مهندس دارد و تمامی امور به روال خود در حال انجام است”.بسیار فکر کردم که این سر مهندس چه کسی میتواند باشد؟
نقش شما را در امور ایران بیشتر از نقش یک “مهندس” نیافتم و دریافتم سر مهندس اصلی به زعم من “انگلستان”است تا شما.برای بیان خود دلیل دارم
چه اینکه به خوبی “پروژه اندلسی سازی ایران” به دست شخص شخیص شما در حال اجراست و قطعا بسیاری از مردم ایران در حکومت احتمالی بعدی به پیوند دین و سیاست نظر مساعدی نخواهند داشت.
حتما نامه دکتر “مهدی خزعلی” را که به فرزند آیت الله العظمی منتظری نگاشته خوانده اید.نزدیک به 40 روز است که در اعتصاب غذا به سر می برد و نزدیک است به مانند “شهید هدی صابر” بدست عمالان دژخیم شما به شهادت برسد.میدانم که او استخوانی ست بر لای زخم شما.قصد حتمی آنست که او را به شهادت برسانند تا شما از دست او خلاص شوید.به فضل الهی او زنده خواهد ماند و همچنان خاری خواهد بود در چشم دشمنان عزت و شرف ملت ایران
من قصد دارم همانگونه که وعده نمودم از شکنجه ها و روند اعتراف گیری در بند الف زندان پهناور اوین بواسطه اعمال شنیع ارتکابی بازجویان شما سخن بگویم.البته بسیاری از افراد هم نظر با بنده از روند عبث نامه نگاری با شما سخن می گویند و حکومت شما را غیر قابل اصلاح می دانند.اما من بنا دارم تا رسیدن به حصول نتیجه به شما نامه بنویسم تا قطعات پازل پیچیده حکومت تزویر شما بر مردم ایران کامل شود.شاید مورد رضای حق تعالی قرار گیرد .
من به همراه تعداد بسیاری از سیاسیون و افراد سرشناس درست چند روز پس از قرائت “خطبه خون شما ” در نماز جمعه تهران در سال 1388 بازداشت شدیم و به بند الف زندان اوین منتقل گردیدیم.دستگیری من در انتهای خیابان پیروزی تهران و طی یک قرار ملاقات تلفنی رخ داد و با کشیدن سلاح و محاصره خیابانی همراه بود.همانطور که بهزاد نبوی دستگیر شد و بسیاری دیگر.در اثنای انتقال به اوین مورد ضرب و شتم قرار گرفتم در حالیکه چشم بند بر چشم و دستبند در دست داشتم مورد انواع توهین ها و فحاشی های ناموسی لایق دستگیر کنندگان و فرماندهانشان قرار گرفتم.ماهها در سلول انفرادی نگهداری شدم و زیر زمین نمور زندان را از زیر چشم بند خود درک کردم.در حالیکه دو دستم با دستبند به میله های فلزی روی زمین بسته شده بود ساعتها در حالت خمیده در آن مکان نگهداری شدم تا اعترافات مورد نظر بازجویان را علیه پدرم,مهدی هاشمی رفسنجانی,غلامحسین کرباسچی,سید محمد خاتمی و مهدی کروبی از من اخذ کنند.روزهای زیادی از تابستان سال 88 را در سلول 1/5 متری بند دو الف سپاه ظلم شما گذراندم.در حالیکه مداوم روزه داشتم و صدای نماز شب هم بندی هایم را از کانال کولر سلول می شنیدم.مناجاتهای شبانه در آن شرایط تنها امید ما بود برای نظر کردن به وجه الله و گذر از ظلم سنگین شما.همانطور که “الا لعنت الله علی القوم الظالمین” نجوای زیر لبمان بود
سر بازجوی من فردی بود با لهجه شیرین اصفهانی که بوسیله 5 بازجوی زیر دست خود روند کارشناسی پرونده های دستگیر شدگان سیاسی را بر عهده داشت. این فرد
بازجوی بسیاری از افراد است که ظلم مضاعفی به آنها رفته است. نام او را در اواسط همین نامه فاش خواهم کرد.
این فرد عامل اعترافات دروغ بسیاری از متهمان در “دادگاههای فرمایشی”برگزار شده آن زمان بود.او بسیار مرا تحت فشار قرار داد تا بر علیه دو شخص مطرح سیاسی اعترافات کذایی را انجام دهم.بازجویی در آن بند با دلهره و اضطراب و عدم درک گذر سریع زمان همراه است.چنانکه بسیاری از روزها از ساعت 12 ظهر تا 12 شب در اتاق بازجویی بودم و به گذر سریع زمان در روند بازجویی توجه نمی کردم.تک تک بازجویان من مسئولیتی نا همگون داشتند.
یکی به شدت کتک میزد.بطوریکه بارها از پشت سر با ضربات متعدد لگد به دیوار مقابل پرتاب میشدم.سهولت اینکار زمانی بیشتر میشود که من را مقابل دیوار با چشم بند می نشاندند.طبیعتا در این حالت رو به دیوار بودم و به محض اینکه جمله ای مطابق نظر بازجویان ادا و نوشته نمی شد از ناحیه پشت سر چندین نفر حمله کرده و مرا به زمین و دیوار پرتاب کرده و اینکار چندین بار در طول روز انجام میشد.
بازجوی دیگر فقط و فقط الفاظ رکیک و ناموسی را بکار میبرد.او لاغر بود و دراز. این دو مکمل یکدیگر بودند.
بازجوی بعدی مامور دادن برگه هایی بود که در آنها مطالب مربوطه را به کذا نوشته بود و من باید آنها را همانگونه که هست در برگه های بازجویی می نوشتم ومنقوش به اثر انگشت می کردم.اگر کلمه ای کم یا زیاد میشد آن دو نفر دیگر به شدت مرا مورد ضرب و شتم قرار می دادند.
بازجوی بعدی که هیکل گنده ای هم داشت مامور جریحه دار کردن عواطف و احساسات بود.او مدام دلتنگی تنها دخترم بخاطر دوری از من را یاداور میشد و اینکه در شنودهای تلفنی دخترم مدام گریه میکند و بهانه پدرش را می گیرد. او می گفت آنچه را که باید بگویی بگو تا ازاین مهلکه رهایی یابی و دخترت را ملاقات کنی.آخر از شما چه پنهان دختر من در زمان دستگیری ام هفت سال بیشتر نداشت و مسئولیت او را در نبود مادرش , من و خانواده ام بر عهده داشتیم.
بازجوی بعدی ام نیز همان فردی بود که پیشتر از او صحبت کردم.همانی که قسم “ناموس زهرا” تکه کلامش بود.همان که بارها شاهد بود مرا با زبان روزه کتک میزدند و له می کردند.همان که با هدایت و نظر او آن بازجوی سیه چرده هتاک لاغر اندام زشت سیرت و صورت بارها و بارها کتاب قران را به سمت من پرتاب می کرد و می گفت در زمان علی نیز خوارج قران بر نیزه کردند و تو یکی از آن خوارج هستی! و همان قران همراه مرا بارها به سر و صورتم پرتاب کرد و کوبید.
آن سربازجوی محترم که اکثر زندانیان سیاسی را بازجویی و مورد هتاکی قرار می داد و افراد بسیاری از او یاد میکنند اما او را نمی شناسند را من دیده ام.در روز آخر بازداشت مرا به اتاق او بردند.به صندلی چرخداری نشاندند .چشم بند از چشمان گشودند و من کله طاس او را به همراه جای مهر بر پیشانی و چشمان نیلی رویت نمودم.او کسی نبود جز برادر وزیر اطلاعات شما “حیدر مصلحی” که در دولت غاصب فعلی مشغول به کار است.
من نام او را نمی دانستم.اما توسط یکی از دوستان خود در اطلاعات سپاه پاسداران نامش برایم افشا شد و آن فرد که نام و رسمش محفوظ است او را به من معرفی نمود.او از من خواست که به محض آزاد شدن در کنار “مهدی هاشمی رفسنجانی “قرار بگیرم و او را تا لحظه دستگیری تنها نگذارم.به عبارت دیگر اینکه جاسوسی کنم!!! بارها و بارها همین شخص از من خواست که اطلاعات بعضا دروغی را که از وی داشتند از زبان من منتشر کنند و قرار بود مرا به همان دادگاه کذایی و فرمایشی حکومت به ریاست صلواتی برده و مطالبی را که از زبان حمزه کرمی بیان شد از زبان من منتشر نمایند.همچنین پس از آزادی سه بار مرا به زندان اوین احضار نمود و طی بازجوییهای چندین ساعته مجددا از من درخواست کرد تا مطلبی قریب به این مضمون بنویسم که “غلامحسین کرباسچی” را بارها در اماکن مختلف دیده ام که با سلاح تردد میکند تا او این نوشته و اقرار مرا به همراه امضاء و اثر انگشتم جلوی قاضی محمد زاده (قاضی ویژه مستقر در مجتمع مفاسد اقتصادی فعلی) و قاضی مخصوص بند حفاظت و اطلاعات سپاه در اوین در آن دوران بگذارد تا حکم دستگیری کرباسچی را بگیرند و او را به اوین بیاورند.قسم به خدای احد و واحد که در آن لحظه میعاد گاه قیامت را در برابر چشمان خود دیدم و از آن اعترافات سنگین و دروغ امتناع نمودم . چه اینکه تهدید به دستگیری مجدد و نگهداری طولانی مدت در انفرادی بند الف و شکنجه نیز شدم.اما شرافت و وجدانم را در آن لحظات هجوم سهمگین بر زیر پای ننهادم
جناب آقای خامنه ای
بارها در زمان بازجوییهای مکرر و طولانی مدت خود صدای آه و ناله و فغان ناشی از ضرب و شتم زندانیان را شنیدم.در یک مورد که در اتاق جنبی بازجویی خودم روی داد فرد مضروب را از صدای ناله اش شناختم. سر بازجوی من (مصلحی)به همراه دو نفر دیگر مشغول (کارشناسی) بازجویی از من بود که فردی وارد شد و قضیه ای را زیر گوش او زمزمه نمود.مرا با تعداد زیادی سوال و یکصد برگه بازجویی تنها گذاردند و به اتاق کناری ام رفتند.
من صدای پنج نفر را شنیدم که فردی را به شدت کتک زدند که اعتراف کند به داشتن سلاح کمری.
آن فرد را شناختم و پس از بازگشت سر بازجو و تیم همراه از او تاییدیه نامش را گرفتنم و او با اکراه پاسخ داد.او کسی نبود جز عیسی فریدی.
مدیر عامل صندوق بازنشستگی شرکت نفت در دولت اصلاحات.جهادگر سابق.فعال در دولتهای میر حسین موسوی.هاشمی رفسنجانی و سید محمد خاتمی.جرمی که منجر به دستگیری او شد در اختیار نهادن دفترش در انتخابات 84 به ستاد هاشمی بود.برای آن کار (جرم) دستگیر شد و زیر فشار سهمگین شکنجه های بازجویان مجبور به اعتراف برای در اختیار داشتن سلاح کمری شد و اکنون در حال گذران دوران طولانی حبس خود است.
حتما شما در جریان پروژه آن روزهای سپاه پاسداران برای دستگیر شدگان بودید؟ همانطور که برنامه ریزی کرده بودید قرار بود اینطور القاء شود که کسانی که جزء نزدیکان
میر حسین موسوی, مهدی کروبی و هاشمی رفسنجانی بودند همگی قصد انجام کودتا و قیام مسلحانه بر علیه شما را داشتند و قرار بود هاشمی رفسنجانی و فرزندش “مهدی” در معرض اتهامی قرار گیرند که آن “تجهیز افراد به سلاح برای قیام علیه حکومت و شخص شما” بود.
تمامی روند اعتراف گیری نیز بر اساس ارتباط دستگیر شدگان با مجاهدین خلق, افراد سلطنت طلب و درنهایت هاشمی رفسنجانی و میر حسین موسوی بود و نامها نیز برای آنان فرقی نمی کرد. متاسفانه بسیاری به دام این توطئه شنیع شما و سپاهیان ظالم شما افتادند.
هرگز فراموش نمی کنم که در یکی از اوقات محدود هواخوری(10 دقیقه در صبح) با سعید ملک زاده صحبت کردم.
به زعم سربازجویم من باهوش ترین فرد و در عین حال زیرک ترین و به اصطلاح “شیطون ترین” زندانی حاضر در میان جمع زندانیان آن زمان بودم.
با همان زیرکی ام با او سخن گفتم.همانطور که می دانید حکم اعدام او اکنون به اجرای احکام فرستاده شده و در انتظار اعدام است.ریش هایش سفید شده بود.تحت شدید ترین فشارها برای اعتراف به بازجویی بود.خود را بنام سعید به من معرفی کرد.در مردادماه 88 در گرمای سوزان و روزهای طولانی سال پانزدهمین ماه انفرادی خود را در بند الف سپاه ظالم شما می گذرانید و به من گفت تحت شدید ترین فشارها و انواع شکنجه ها برای اقرار به جاسوسی است.
او همچنان پر روحیه در زمان هواخوری به نرمش و ورزش می پرداخت.می دوید و سعی به بازسازی روحیه خود داشت.اما اکنون عکسش را در سایتهای مختلف میبینم که بالاخره به آنچه می خواستند اعتراف کرد و به اعدام محکوم شد.
خدا قسمتتان کند که 2 سال در انفرادی بمانید تا به گناه ناکرده خود نیز اعتراف نمایید.
فردی را می شناسم که در زمان ورود به زندان بالای 140 کیلوگرم وزن داشت.نامش محفوظ است.چون اکنون در چنگال شما گرفتار است.
پس از آزادی برای پیگیری روند پرونده ام به دادگاه انقلاب رفتم.او را دیدم که با قامتی نحیف در برابرم ایستاده و مرا نظاره میکند.
به او گفتم حاجی! چی شد؟ چرا اینقدر لاغر شدی؟چه بر سرت آورده اند؟ گفت روح الله؟ اگر تو را نیز به مانند من روزی یکبار در مقعدت شوک الکترونیکی وصل می کردند چیزی جز استخوان از تو نمی ماند. او در دوران شهید رجایی و میر حسین موسوی یکی از معتمدین آن بزرگواران بود.صدای مناجاتهای شبانه اش گوشم را هنوز نوازش میکند.10 ماه در سال در گرمای بالای 50 درجه یکی از شهرهای کشور روزه نگه می داشت.در سلولش مدام روزه بود.او همان کسی بود که بنا به نظر تمامی دوستان نزدیکش مرجع تقلیدی بنام علی خامنه ای داشت.تمامی دوستانش می دانستند که نزد او از علی خامنه ای باید با عبارت “آقا” استفاده کنند و اگر نمی کردند خشمگین میشد و آن فرد را بطرز وحشتناکی کتک می زد. او در زندان سپاه فاسد شما شکنجه شد و گوشت تنش روزی یکبار بوسیله تماس شوک الکتریکی با مقعد ریخت و 80 کیلو کاهش.وزن پیدا کرد.نیز در این مقال نمی گویم که در دیدار ما سهم شما از بیان این مطالب چه بود که قدما گفته اند :”عاقلان را به اشاره
وای بر من.
وای بر ما.
وای بر شما.
وای بر همه .
شما همچنان رهبری دولت و حکومتی فاسد , خونریز, جنایتکار را بر عهده دارید . برای تمامی صفات واجد شرایط شما که نام بردم مصداق و نمونه های عینی را بر می شمارم که بر صحت مدعای من اطمینان حاصل کنید
از جنایتهای سعید مرتضوی در زندان اوین, تعیین حکم زندانیان توسط بازجوها و ماشین امضاء بودن قضات, از هنگامه شهیدی, از شهیده ندا آقا سلطان, از سید مصطفی تاج زاده و …حرفهای ناگفته ای دارم که در مجال خود خواهم گفت.
ما را به پاسخگویی شما امیدی نیست.
اما این عدم پاسخگویی استدلالی منطقی و الهی برای بیان ناگفته ها نیست.
بسیار خوبست که شما بر پاسخگو نبودنتان اصرار دارید.چون نا گفته ها بیشتر و بیشتر بیان خواهد شد و همگان خواهند فهمید چه کلاه گشادی بر سر مردم ایران رفته است با چنین رهبر خردمند و فرزانه ای
(هر آیینه من آرزو مند لقای خدایم , و به پاداش نیک او در انتظار و امید , اما تاسفم از اینست که حکومت این امت بدست بی خردان و تبهکاران افتد و مال خدا را در بین خود دست بدست کنند و عباد حق را به بردگی گیرند و با شایستگان به جنگ بر خیزند و فاسدان را همدست خود نمایند)…نهج البلاغه نامه 62
———————————-
نامه دوم- «شما همان مهندس پروژه اندلسیسازی ایران هستید»
جناب آقای خامنهای
رهبر محترم جمهوری اسلامی ایران
با سلام
قریب به یک هفته است که از نامه نخستین این حقیر به شما “جانشین خداوند بر روی زمین” میگذرد…
در نامه نخستین صرفا به اجمال خود را به آن جناب یادآوری نمودم …
در این هفته جمیع احوالات امت در بند ایران اسلامی را رصد نمودم و حال مایلم با توجه به بازخورد مثبت مکاتباتم نزد نخبگان ,مکاتبه حاضر و نامه های بعد را موضوعی تر و صریح تر خدمت شما نگاشته , باشد که رضای حق تعالی از “دعوت به خیر و اصلاح امور امت” مقبول واقع افتد.
پیشاپیش به مانند گذشته از صراحت لهجه ام پوزش میخواهم
الغرض:
در ابتدای فصل دوم مستندا به اصل هشتم قانون اساسی جمهوری اسلامی (میثاق ملی سابق) اشاره میکنم.
ماده هشتم این قانون اشعار میدارد:
“در جمهوری اسلامی ایران دعوت به خیر ,امر به معروف و نهی از منکر وظیفه ایست همگانی و متقابل بر عهده مردم نسبت به یکدیگر , دولت (حکومت) نسبت به مردم و مردم نسبت به دولت ( حکومت).
“المومنون و المومنات بعضهم اولیاء بعض یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر”
پس به روال همیشگی خطبه های اول “نماز جمعه” خودم و همه و شما را دعوت میکنم به تقوای الهی و امر به معروف و نهی از منکر.
و اما بعد:
در نامه نخستین وعده دادم به سیر تحولات دستگیری فرزندی از انقلاب “روح الله” که برای شما کاملا آشنا بود و به بیت شما راهی داشت اشاره نمایم.
الوعده وفا
من خطبه نماز جمعه معروف و “ریزشگر” شما را در روز 29 خرداد 88 بارها مرور کرده ام که به زمان و زبان خود مایلم به تعارضات بین “شعار و عمل” که در میان مسئولین جمهوری اسلامی به امری نهادینه مبدل شده اشاره نمایم.
مایلم قصه ای را برای شما بازگو کنم.
چه اینکه چندی پیش عضو ارشد انصار حزب الله شما از دنیای فانی کوچ کرد و باز به بهانه ای نوای “ماشالله,حزب الله” او در خاطرم تداعی گشت.
با ذکر این روایت دو مقصود دارم:
1-نگاهی به فجایع دهه هفتاد این جماعت بیندازیم.جماعتی که مردم ایران را در هر کوی و برزن مورد آزار و اذیت خویش قرار داده و اکنون از آن ناحیه پاداشها گرفته , ترفیع ها شده و هر کدام در گوشه ای از “ملک همایونی” شما به نان و نوایی رسیده و “فربه” شده اند.”انصار حزب اللهی” که مستقیما تحت امر و فرمان بیت شما عمل کرده و میکنند.
البته این خود حکایتی تاریخی دارد که از دیر باز تاکنون روحانیت صاحب نفوذ در عصرهای مختلف تاریخ این سرزمین عده ای “چماق به دست” داشته اند که البته اسناد تاریخی آن نیز موجود است و در مکاتبات بعدی به آن اشاره میکنم.
2- و البته همین روایت پیش رو مقدمه دستگیری من در سال 1388 و آزارها در سلولهای انفرادی “سپاه فربگان” شما بود که به آن اشاره خواهد شد.
القصه:
در سال 1372توسط گروه بسیج صدا و سیمای “میلی”, تصمیم به ساخت کلیپی گرفته شد که در آن قرار بود “بسیجیان با عظمت” شما در شب میلاد امیر المومنین علی (ع) بین مردم گل و شیرینی پخش کرده و شادباش گویند.من به همراه اکیپی از عوامل آن سازمان به پایگاه بسیجی در بلوار کشاورز مراجعه نمودیم و حکم ماموریت خود را به فرمانده آن پایگاه ارائه نمودیم.
هیچگاه آن دوران را از خاطر نخواهید برد.چون برای اولین بار پس از سینمای دفاع مقدس دو فیلم “آدم برفی” و ” دیدار” در حوزه هنری تهیه شده بود و آن دو فیلم خاطر مبارک جنابعالی را سخت آشفته کرده بود و در آن بحبوحه بود که “انصار حزب الله” یا همان “گروه فشار” پدید آمد!
فرمانده آن پایگاه نیز “عضو شورای مرکزی انصار حزب الله تحت حمایت شما ” بود.
به محض ارائه حکم و مشاهده نام بنده شروع به “ثنای” نام پدر کرد و خود را از “پا منبری” های قبل از انقلاب ایشان معرفی نمود.
سپس دستور همکاری با ما را به “بسیجیان سلحشور” آن پایگاه صادر نمود.
در حین ضبط برنامه در ساعت 2 نیمه شب به ناگاه “همان فرمانده غیور و دلاور” با یک چشمک “رمز عملیات” را اعلام کرد و آن “غیور مردان”در انظار عمومی با ذکر “یا زهرا(س)” عملیات را آغاز نمودند.
به ناگاه در وسط بلوار کشاورز تهران 4 تیر هوایی سلاح کلاشینکف شلیک و در میان بهت و ناباوری همگان به مانند “شرک” بر سر و کول من پریدند و با ضربات پوتین و قنداقه سلاح کلاشینکف بر سر و صورت من نواختند.
آنها مرا به پیاده روی کنار خیابان کشانده, رو به دیوار نشاندند و در میان غریو فریاد دوستان همراه آنچنان ضرباتی برپیکر من وارد آوردند که قطره های اشک بر گونه های سرد دوستانم در هم غلطید.
آن “فرمانده غیور و فربه” سپاه اسلام ناگهان خود را به صحنه معرکه رساند و با دست بر سر کوبید و خود را بر همان “صراط علی چپ” زد که:ای وای من! چه می کنید؟؟
وگفت: این افراد “سر خود” این عمل را انجام داده اند.البته بعدا نام همین افراد به افراد “خودسر”تغییر یافت!!
حتما فی الحال از خود پرسیدید چرا؟
زیرا من فرزند همان مردی بودم که فیلمهای “آدم برفی” و “دیدار” را ساخته بود و شما به شدت از او غضبناک شده بودید!!
یا للعجب!
پسر را به جرم ناکرده پدر با “رمز یا زهرا(س) مجازات کردند و طلبکار نیز بودند!
القصه:
همان “سردار غیور و با عظمت و فربه سپاه اسلام”! که عضو شورای موسسین انصار حزب الله هم بود فریاد برآورد که :
ای جماعت؟ نزنید.او پسر زم است!
ایشان همان جا از من با قسم و آیه اقرار گرفت به پدرم اتفاق آن شب را نگویم.
“ریزشهای انقلاب خمینی”از سال 88 نبود.از زمان رهبری جنابعالی آغاز شد
پدر من بیست و اندی سال مدیریت مجموعه ای را بر عهده داشت که مستقیما زیر نظر شما فعالیت می کرد.
من قصد واگویی آن اتفاق را به پدر نداشتم تا اینکه صبح علی الطلوع پدر بعد از نافله های همیشگی شبش و اقامه نماز صبح بر بالای بالین من آمد تا برای نماز صبح اذان دهد و متوجه سر و صورت کبود و زخمی من گردید و با قسم و آیه های پدرانه موضوع را کشف و چند روز بعد به حجت الاسلام و المسلمین یونسی رییس وقت سازمان قضایی نیروهای مسلح در هامش نامه من گله ای بس دلسوزانه نمود که : “روا نیست من در حال انجام خدمت شبانه روزی برای اعتلای مردم باشم و پسرم را چنین به کار نکرده مورد هجوم وحشیانه قرار دهند و ….”
راستی جناب آقای خامنه ای!
آقای یونسی را شناختید؟
همان که رییس سازمان قضایی نیروهای مسلح بود و چندی بعد وزیر اطلاعات در دولت اصلاحات شد؟
او در دولت “محبوب زمین و زمان شما , اشرف خلایق ایران زمین , قبله مکان , خلد آشیان” محمود احمدی نژاد خانه نشین شد و پسرش نیز اکنون در زندان اوین است به جرم “فتنه علیه رهبر نورانی ایران” !!
پس حال که یادتان آمد دنباله ماجرا را عرض می کنم.
آن زمان که هنوز نماز جمعه به وصیت امام خمینی “عبادی – سیاسی” بود و به مانند امروز جولانگاه چاکران شما و شعبان بی مخ ها نشده بود ,امت اسلام از خرد و کلان, پیر و جوان مشتاقانه به عبادت خدای تعالی میشتافتند.من هم از این حضور مستثنی نبودم.
دقیقا چند هفته قبل از آن هجوم “انصار حزب الله” به “سید عطاءالله مهاجرانی” در نماز جمعه بود.
انگشت کوچک “سید ” را ” غیورانه” در جلوی چشمان من و مردمان شکستند و “عمامه” شیخ عبدالله نوری را از سرش کشیده , به زمین کوفتند و شیخ را مضروب کردند و من در آنجا “اشک غم” بر میراث خمینی ریختم و سوگند خوردم بعد از آن زمان در هیچ نماز جمعه ای حضور نیابم.هر چند خود را مقید به حضور در نماز جمعه های جنابعالی کردم.اما عدم واکنش مناسب از سوی شما نسبت به آن واقعه باعث شد عطای حضوردر نماز جمعه شما را نیز به لقایش بخشیده و دیگر به نماز جمعه نروم.
آن سردار سپاه فربه چند هفته قبل از آن اتفاق در سه مرتبه متوالی نزد من آمد که “مطمئن شود من به پدر چیزی نگفته ام” !
در همان “گذرگاه بسیجیان” دانشگاه تهران بود.همانجا که بسیجیان پودر شده در شما به کناری می نشستند و خاطرات دلاورانه خود در مضروب نمودن مردم بیگناه کوچه و بازار را با هم نجوا میکردند می خندیدند و “متلک های ناسزا” به پدرم میگفتند.اما ایشان هنوز هم به نماز جمعه شما می آید!
آن سردار سپاه فربه به مدت دو سال درگیر پاسخگویی شلیک 4 تیر هوایی “دلاورانش” در نیمه شب بود و سوال و جواب پس میداد. گویا حسابی چلانده بودنش و من دیگر او را ندیدم تا اینکه نام او را در حین بازجویی پس از “دستگیری” ام توسط اطلاعات سپاه پاسداران شما در سال 1388 شنیدم!
باقی داستان را به فصل سوم مکاتبه موکول می کنم.
چه بگویم؟
ای مقام؟
ای معظم؟
ای رهبری؟
قصد دارم این فصل را با پرسش بزرگی به پایان برم.
اگر پرسش من پاسخی “درخور” داشت عنایت فرمایید بااشاره “یک چشمک”خود به “یکی از بادمجان دور قاب چینان معروف” بگویید پاسخی برایش دهند.
فقط بگویید شدت پاسخ طوری نباشد که ما را “پودر” یا “تلی از خاکستر”نمایند.
مزید امتنان خواهد بود.
چرا در پس هر انتخابات , از شما و حامیانتان رفتاری “دموکراتیک” بروز میکند و “مردم” چند ماه مانده به انتخابات برای شما و آن دوستان “میوه صفت” عزیزمیشوند؟؟؟ مگر مردم در حکومت شما موثرند؟
مگراین مردم همان فتنه گران حوادث دوسال گذشته لقب نگرفتند؟
مگر در فردای “حماسه 88″ همین مردم را با تبر و زنجیر و کتک و فشنگ ” , بی بصیرت و فتنه گر “نخواندید؟
چه میشود که جناب مصباح یزدی(مطهری زمان)! میگوید امام علی(ع) را مردم بر تخت نشاندند؟
میگوید مردم در “انتخاباتی آزاد” امام علی(ع) را بر تخت نشاندند.
او گفته:افشاگری درباره فعالین سیاسی در اسلام جایز نیست!!
البته او نگفته که افشاگری درباره زندانیان سیاسی از کی جایز نبوده است؟
و نگفته چرا قبلا جایز بوده است؟
و نگفته دلیل این چرخش محیر العقول و “مدور الدوار” چه بوده است؟
و نگفته چرا نام بزرگان محبوب مردم چون خاتمی,کروبی, هاشمی , موسوی و منتسبین آنها بارها در آن دادگاههای فرمایشی برده شد و آبروی آنان را به ملعبه گرفتند و حتی یک فرصت یا یک تریبون به آنها برای دفاع از خود ندادند؟
البته که ما می دانیم
ایشان و همفکران شما در دو ماه مانده به انتخابات “یادمردم” افتاده اند.
چنانکه قبل از انتخابات و پس از آن , مردم برای شما به مثابه” گوسفندی” بیش نیستند.
یا للعجب از خلقت انسان دو پا !!
به یاد دارم فتوای ایشان را در “تجاوز” به زندانیان توسط “بازجوهای مکرم” و اعلام جایز بودن این کار !!
حال چه چیزی عوض شده است؟
چنان از مردم با واژه های “مکرمانه” و “مودبانه” سخن میگویند, چونانکه یادشان نیست آن حماسه چند میلیونی “سکوت” را به خاک و خون کشیدند!!
فرماندهان سپاه نیز اقرار میدارند:
“سپاه در فتنه 88 !! دستور سرکوب را به هیچ نهادی صادر نکرده است”!
البته این یکی را راست میگویند , ولی دو نکته ظریف در آن نهفته است:
1- سپاه خود بزرگترین سرکوبگر جنبش بر حق مردم ایران بود و لازم نبود دستوری در این خصوص به کسی بدهد.چون خود راسا وارد سرکوب شد و تمام قد مردمان را به خاک و خون کشید و پدران و مادران را داغدار و عزادار کرد!
2- دستور آن سرکوب خونین را چه کسی به سپاه داد؟
قبل از قضاوت , شما و مردمان را به نقل قولی از “رییس دولت محبوب رهبری” در زمان بست نشینی اش جلب می نمایم.
او گفت:میخواهد افشا نماید که چه کسی دستور سرکوب مردم را داده است؟
ولی او نگفت.چون منافعش اجازه نداد.چون اگر میگفت آن “اختلاس 3 هزار میلیارد تومانی” ناتمام می ماند و خانه نشین میشد.
مگر طبق وصیت امام خمینی “سپاه و بسیج” حق دخالت در انتخابات را دارند؟
آه.ببخشید.یادم نبود در حکومت شما فقط در زمان ایجاب منافع حاکمان , حرف از امام خمینی و وصیتنامه و راهش زده می شود و از فرمایشاتش گزینشی استفاده میشود.
راستی!
چاکران و فربه گان شما , دائما زمان کنونی را به کربلا و شهادت امام حسین (ع) تشبیه می کنند! طوری حرف میزنند که مخاطب غیر مستقیم برداشت میکند شما نیز مانند امام حسین (ع) هستید و امروز نیز کربلاست!
اینها حتی اندکی از عقل بهره و از تاریخ اطلاع ندارند.
گویا اصلا نشنیده اند که حسین (ع) در کربلا شهید شد.
به آنان بگویید حسین (ع)شهید شد.
اینان جواب این سوال را نمی دهند اگر ایران اکنون کربلاست و رهبر آن حسین! چرا حسین ما هنوز زنده است؟
حداقل جلوی این جماعت را بگیرید تا بلایی را که بر سر کتابهای درسی مدارس آوردند با امام حسین (ع) تکرار نکنند.
نگویند امام حسین (ع) در کربلا زنده ماند و شهید نشد!!
آخر حتما میدانید که در کتابهای درسی مدارس تاریخ ایران تحریف و نام “پادشاهانش” حذف گردیده است.
همانطور که نام آیت الله هاشمی رفسنجانی از تاریخ انقلاب در همان کتابها حذف گردید!!
راستی گفتم هاشمی!
در فصول بعدی مکاتبات حتما از ایشان با شما سخن خواهم گفت.
شاید او را هم فراموش کرده باشید!!
امام علی (ع) خطاب به حاکم فارس میفرمایند:
الحیف یدعو الی السیف.فشار و ستم مردم را دست به شمشیر میکند.
به حسین شریعت نداری کیهانتان سلام بنده را ابلاغ بفرمایید.
تا گفتار سوم “یا حق”
———————————-
نامه نخست: «مرا میشناسید؟»
جناب آقای خامنهای
رهبر محترم جمهوری اسلامی ایران
با سلام
چیزی که باعث شد دست به مکاتبه با جنابعالی بهعنوان عالیترین مقام حکومت ایران ببرم نامههای محمد نوریزاد «جهادگر» سابق و «مغضوب» فعلی بود. او از سایر آحاد جامعه درخواست نمود به شما برای اصلاح راه منحرف شده نظام اسلامی با شما نامهنگاری کنیم و به مفاد قانون اساسی نظام ایران در خصوص «برابری رهبر» با سایر آحاد جامعه عمل نماییم.
فیالواقع نامه آخرین محمد نوریزاد و درخواست طلب یاری از «معتمدین» جامعه سبب شد من نیز بهعنوان کوچکترین عضو از مردم ایران از در مکاتبه با جنابعالی وارد شوم. شاید بتوانم اثری در اصلاح امور و خواستههای بر حق جنبش بزرگ مردم ایران داشته باشم.
من در نامههای او خلوص نیت و راستی گفتار را یافتم و ظلم رفته به او را در تک تک کلماتش با تمام وجود درک کردم.
چون ماموران اطلاعات سپاه شما مرا نیز به مانند «نوریزاد» تهدید کردهاند و پس از رهایی از زندان شما جلوی خانوادهام را در خیابان گرفتهاند و مرا تهدید به پودر شدن و تهدید «به دچار شدن به سرنوشت عبدالمالک ریگی» نمودهاند.
گفتهاند ریگی را در هوا گرفتهایم و برای ما گرفتن تو در هر جای دنیا که باشی به مانند آب خوردن است». در واقع من پس از آزادی از بند الف زندان اطلاعات سپاه شما در اوین و به محض اطلاع یافتن از دستگیری مجدد گریختم که شرح مفصل آنرا با ذکر جزییات در مکاتبات بعدی عرض خواهم کرد.
راستی جناب آقای خامنهای؟
از محمد نوریزاد برایتان گفتم. او را یادتان هست؟
او که با «سیدمرتضی آوینی» موسسه روایت فتح را به همراه معدودی دیگر پایهگذاری کرد؟
«سید مرتضی آوینی» را چه؟ او که به همراه محمد نوریزاد گروه جهاد تلوزیون قبلی و «صدا و سیمای میلی» کنونی را تاسیس کرد؟!
من که یادم هست.هم محمد نوریزاد را، هم سیدمرتضی آوینی را. چرا که شما را در تشییع جنازه مرتضی دیدم.
او روز جمعهای در فکه بر روی مین رفت. شهید شد. شما در مراسم تشییع جنازهاش در «حیاط حوزه هنری» تحت شدیدترین شرایط امنیتی حضور بهم رساندید و بعدها او را «سید شهیدان اهل قلم» نامیدید.
من که یادم هست. شما هم حتمن به یاد آوردید.
من بهواسطه برخوردهای بزرگوارانه محمد نوریزاد و سیدمرتضی آوینی در زمان کودکیم به آنها تعلق خاطر و ارادت خاصی داشته و دارم.
جناب آقای خامنهای
هیچ میدانید «روزنامه کیهان تحت مسوولیت شما» در آن دوران محمد نوریزاد را از نسل من جدا کرد؟
میدانید که او یک تنه در برابر سیل عظیم تهاجمات به شما در اواخر دهه هفتاد شمسی در برابر منتقدین شما ایستادگی کرد؟
البته که میدانید. چون دوستان نزدیکتان را به خواندن سر مقالات او در «کیهان» مهدی نصیری تشویق میکردید.
راستی!
حرف از کیهان آمد و اکنون روزنامه کیهان چاپ بعد از ظهر آن زمان مهدی نصیری به «شبنامه کیهان چاپ صبح حسین شریعتنداری این زمان» تبدیل کرده است.
البته من با این مکاتبه قطعن در لیست فحاشیها و سناریو سازیهای «شبنامه کیهان شریعتنداری شما» و «دزدان اطلاعات سپاه سرداران شما» قرار خواهم گرفت و در مدت دو سه ماهی که اسیر چنگال اینان بودم حتمن از من فیلمها و «اقرارهای تحت شکنجه» گرفته شده که خود را برای آن آماده نمودهام.
البته این را هم نیز میگویم که صف خانواده بنده از من سالهاست که جداست و من این نامه را با صلاحدید خود برای شما نوشتهام …لطفن به ماموران خود بفرمایید «آنها را پودر نکنند.»
من خود برای پودر شدن آمادگی کامل دارم!
حرفهای بسیاری از نوع شکنجهها و اعترافات در زندان شما دارم که در نامههای بعدی بازگو میکنم. هر چند شما شانتان اجل از ماست! و جواب نامههای باراک اوباما را نیز نمیدهید. نامه ما که به جای خود!
من در مطلع سلسله مکاتباتم بنا دارم «شهادتین» خود را با شما در میان بگذارم و شهادت دهم جز خدای یگانه خدایی نیست و بگویم که او شریکی ندارد و به شهادتی که میدهم اخلاص داشته و بر آن پایبندم! شاید که ما را هم بخوایید پودر بفرمایید…
مرا حتمن می شناسید…
من روحاله زم هستم..بارها چه در دیدارهای خصوصی و چه در دیدارهای عمومی با جنابعالی شرکت داشتهام و خاطرات زیادی از آن دیدارها برای بیان دارم که در لابلای مطالبم به آنها اشاره خواهم نمود.
در ابتدا لازم است که عرض کنم این مکاتبه از باب اصلاح نظام رهبری تحت امر شما و بیان زوایای انحراف «جمهوری» توسط حکومت شماست و نیتی جز خیر خواهی و «امر به معروف» در آن نیست.
چه اینکه بارها پای منبر بزرگان نظام این احادیث و آیات برای ما بیان میشد و ما هم فرا گرفتیم و اکنون میخواهیم در برابر «استاد» به آنها عمل کنیم و «درس شاگردی» در حضورتان پس بدهیم!
جناب آقای خامنهای
من روحاله هستم. فرزند انقلاب امام خمینی که اکنون با قرائتهای متفاوت جنابعالی و پیروانتان به انحراف کشیده شده است. 6 ماه قبل از انقلاب 57 به دنیا آمدهام و با قنداقهام در تظاهرات مردمی منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی شرکت میکردم.
چه اینکه در تظاهرات روز 17 شهریور 57 که منجر به کشتار مردمان توسط شاه شد و شما و یارانتان همواره از آنروز بهعنوان روزی سیاه در کارنامه حکومت پهلوی یاد میکنید…آنروز در بهشت زهرای تهران برای فرار از دست سربازان ارتش پهلوی خانوادهام مرا در قبری پنهان نموده و پس از رفتن مردم از بهشت زهرا مرا از آن دراوردند…
البته دژخیمان پهلوی بر خلاف جان بر کفان شما در روزهای محرم و ایام ماه حرام خدا به مردم مبارز و «برانداز» آن زمان آتش بس دادند و حرمت ماه عزای حسین را نگه داشتند.
اما حکومت شیعی اسلامی مدعی علوی شما بر سینههای مردم عزادار و حق طلب عاشورای حسین گلوله بارید که زخم گلولههای «دزدان سپاه شما» آنها را نزد خداوند مقروب ساخت و ما را عزادار خویش ساخت.
سلام و درود خدا به ارواح نورانی و سیبه آن شهیدان، و دعای خالصانه برای استخلاص دو یاور خمینی عزیز «میرحسین موسوی» و «شیخ شجاع مهدی کروبی» از دست شما.
میخواهم صریح و نقادانه با شما سخن کنم. امیدوارم حرمت نگهدارید و تحمل کرده و سخنم را گوش فرا دهید.
اکنون اعتقاد راسخ دارم که شما خود را در حد «خدایگان ملت ایران» دانسته، شان و مرتبتی در همان حد برای خود قائل و خود را مبرا از پاسخگویی میدانید.
چرا که آن اریکه نورانی اسلام را بنام خود کردهاید فراتر از اریکه پیامبر بزرگ اسلام و امامان شیعی میدانید و خود را نیز فراتر از این بزرگواران میدانید! در احادیث مختلف پاسخگویی امامان و پیامبر در برابر مردم را بارها برای ما گفتهاید…اما دوستان شما، شما را خیلی بالاتر فرض کرده و برایتان شانی مترادف با شانیت پیامبر بزرگ اسلام برایتان قائلند.
اما من میگویم شما نیز به مانند من یک انسان ساده هستید و چه بسا از «بصیرت» اغلب زندانیان سیاسی در بندتان در شناختن «هیولای احمدینژاد» محروم بوده و هستید.
پس شما یک فرد عادی جامعه به مانند من و دیگران هستید…پس رهبرا خود شکن، آیینه شکستن خطاست.
میگفتم: من فرزند پدر روحانی هستم که بارها با او چه بهصورت خصوصی و چه عمومی به محضرتان میآمدیم. ایشان را که فراموش نکردهاید؟
قصدم از تکرار این جمله خدای ناکرده «عارضه نسیان» حضرتعالی نیست. چون بسیار شنیدهام که «افراد برای شما تاریخ مصرف معینی دارند». حدسم نیز این است این تاریخ مصرف معین آنها را از ذهن شما پاک کرده باشد.
ما بارها به بیت جنابعالی میآمدیم و در اندرونی شما میهمان بودیم.
چه در مراسمهای متعدد عزاداری در بیتتان بودیم و به «حاج منصور ارضی» شما گوش میدادیم و چه در ملاقاتهای متعدد حضوری با مسوولین نظام اسلامی شما حضور داشتهایم.
امیدوارم با ذکر خاطرهای مرا به یاد بیاورید. چون خیلی با شما سخن ناگفته و بغضهای فروخفته دارم.
البته خاطره شیرین ذیل با «مشت آهنین شما در زیر دستکش مخملیتان» در برابر ملت بزرگوار ایران پس از «انتصابات سال 88» به تلخی گرایید و من وجود رهبری فرهیخته را برای همیشه از ذهن خود پاک کردم.
در سالهای 71-72 آن زمان که آقایان جنتی و منصور ارضی به واسطه هجوم صربها و نسلکشی مسلمانان فریادها میکشیدند درست در شب شهادت حضرت زهرای اطهر سلام الله علیها در بیت شما برای عزاداری حاضر شدیم. آن زمان «هنوز تاریخ مصرفمان» برای شما تمام نشده بود. مامورین بیت ما و تعدادی دیگر از مسوولین لشکری و کشوری را به اندرونی بیت شما هدایت کردند و ما میهمان سفره شما شدیم.
سادگی آن زمان بیت شما را از قبل دیده بودم. شاید هم آن اتاق مخصوص میهمانان شما بود و مکانهای دیگر بیت شما به این شکل نبود. الله اعلم.
من در همان اتاق نسبتن بزرگ جلوی شومینه نشستم و سختی سنگ آن کمرم را آزار میداد. اما چاره دیگری نبود. زیرا همه مکانها توسط قربای شما پر شده بود.
دست بر قضا مکانی را که نشستم درست روبهروی جنابعالی بود و در کنار سمت راست شما حجهالاسلام نواب و سمت چپ شما سید یحیی رحیم صفوی نشسته بودند.
به مانند سایر مردمان عادی حاضر در حسینیه بیت شما برایمان غذا آوردند. ولی برای آنها در سینی و برای ما در بشقاب.
پس از شام خادمان شما برای همه حضار چای آوردند.
تعارف چای از شما شروع شد و به من ختم شد. قطعن چایی که شما میل میکردید از چایی که من میخوردم خنکتر شده بود و من غافل از همه جا تصمیم گرفتم چایم را «سر فرصت» پس از رفتن شما در فضایی آرام میل کنم. به محض اتمام چایتان دست چپتان را بر زمین نهادید و نیم خیز شدید برای برخاستن. اما از زیر عینکتان ناگهان چشمتان به چای من افتاد.
جماعتی که به تبعیت از شما نیم خیز یا برخاسته بودند با برگشتن شما به حالت عادی متعجب شده و همگی مجددن نشستند و حیران بودند از آن برخاستن و این نشستن.
شما گفتید تا شما چایتان را نخورید ما اینجا را ترک نمیکنیم.
من چای خودم را داغ سر کشیدم و نصف آن بر روی پیراهن و شلوارم ریخت. چون آقای محسن رضایی کنار من بود و با آرنج به من میزد که «آقا را معطل نکن و زود سر بکش».
ما آن جام داغ را سر کشیدیم و از بالا تا پایین اندرون پیکرمان سوخت و شما با لبخندی به فرد کنار دستتان فرمودید: «این بزرگ بشه چی میشه.»
جناب آقای خامنهای
حالا من بزرگ شدهام، با سیل زیادی از اشکها و بغضهای در گلو. قصد هم ندارم نمکدان معرفت سفره شما را بشکنم.
اما شما برای من غریبهاید…شما با آن خطبه نماز جمعهتان در روزهای پس از انتخابات ریاست جمهوری 88 آب سردی به سر دوستداران نظام جمهوری اسلامی ریختید و بهخاطر فردی «معلوم الحال» که حال در چنگال او نیز گرفتار شدهاید خود را در برابر ما و مردم قرار دادید و بیدادگاههایتان من و امثال من را به سیاهچالهای خود دید. روزهای متمادی در انفرادی تنگ سلول بند الف سپاهیان فربهتان گذشت و شما از «بصیرتی» حرف زدید که خود آنرا نداشتید که اگر داشتید همچنانکه یکسال و اندی در هر مراسمی از آن سخن میکردید به یکباره پس از خانهنشینی رییس دولت محبوبتان آنرا به فراموشی نمیسپردید!
و اکنون سپاهیتان ما و سایر مردمان را تهدید به «پودر شدن» و در هوا قاپیدن به مانند ریگی تروریست میکنند و از ما میخواهند که سکوت کنیم. مصاحبه نکنیم و از آن فجایع نگوییم و اگر کردیم خود و خانواده مان را «له» خواهند کرد.
اما برای من که از کودکی در بیت شما راهی داشتم و با ابوذر نوریزاد همبازی بودهام، در منزل آقای جنتی با نوه مرحومش «محسن» رویای کودکانه داشتم و در دبیرستان فامیل شما جناب دکتر حداد عادل درس میخواندهام و همبازی محمد روحانی فرزند مرحوم دکتر حسن روحانی بودهام و … نجواهای این خفاشان اثری نداشته و ندارد. چرا که اگر اندکی از شجاعت هم ازین محافل ذخیره کرده باشم کنون وقت بروز آن فرا رسیده است.
سیدعلی خامنهای کنون آن رهبری نیست که من از کودکی با یاد و نام او عجین بودم و عکس او را در کیف داشته و به آن میبالیدم.
او اکنون تبدیل به رهبر خودخواهان، مال اندوزان، فاسدان اطلاعات سپاه، غارتگران بیتالمال پیشین و خونریزان ملت ایران گردیده است.
جناب آقای خامنهای
بسیار خاطرات تلخ از هتاکان سپاهی و انصار حزباله تحت حمایت شما دارم که در مکاتبات بعدی تکتک به آنها اشاره مینمایم. این نامه اول من به شماست.
در نامههای بعدی چراهای بزرگی را بر سر راهتان میگذارم و ناامیدانه خواستار پاسخگویی شما هستم.
هر چند از رهبر متصل به منبع نور، انتضار پاسخ عبث است. اما بخت خود را میآزمایم.
شاید که در آخرین ماههای تاریخ نظام جمهوری اسلامی روش خود را عوض کرده و پاسخ مخالفان سر سخت خود را بدهید و به راه اسلام راستین باز گردید و خسارت بزرگی را که به اسلام و مسلمین وارد آوردهاید جبران نمایید.
روزهای سخت در زندان سپاه، شکنجههای متعدد سپاهیان بیدین شما، خاطرات گفتنی ازبزرگان نظام و فعالیتهای متعدد خود در نظام جمهوری اسلامی تحت امر شما برای استقرار مردمسالاری و خاطرات گسترده خود از انتخابات سال 84 و 88 را در آینده و به مرور برای شما بازگو میکنم و از پودر شدن خود واهمهای ندارم.
خون با خون پاک نمیشود. خون من نیز به سرخی خون «نداها»، «سهرابها»ست…
منتظر نامههای بعدی من باشید…
«و لو یواخذ الله بظلمهم ما ترک علیها من دابه و لکن یوخرهم الی اجل مسمی فاذا جاء اجلهم لا یستاخرون ساعه و لا یستقدمون»
«و اگر خداوند مردم را به خاطر ظلمشان مجازات میکرد, جنبندهای را بر پشت زمین باقی نمیگذارد، ولی آنها را تا زمان معینی به تاخیر میاندازد. و هنگامی که اجلشان فرا رسد نه ساعتی تاخیر میکنند و نه ساعتی پیشی میگیرند» (سوره مبارکه نحل، آیه 61)
«یا حق»
———————————–
مطالب بالا به صورت مستقیم و بدون ویرایش رادیو کوچه منتشر شده است.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»
ava karimi
مکاتبات روح الله زم با رهبر ایران
لطفا شییر نمایید
محمد
درود و سپاس بر سربازان گمنام امام زمان(عج)