نهال نوریان/ رادیو کوچه
شاید گاهی که به متنها نگاه میکنیم، در جایی خارج از دنیای کلمهها و فنون ادبی با ما همراه میشوند، سراغ زخمهایمان میآیند، خاطرههای مشترک را زنده میکنند و هر حرف که کلمه ندارد را با تو در میان میگذارند. گروهی از متنها چه در زمان خود و چه در زمانی که دیگر آنقدرها هم امروزی به نظر نمیرسند، همچنان دارای ارزش هستند. این ارزشمندی نه لزومن بهدلیل کیفیت اثر ارایه شده، بلکه بهخاطر تمام یا بخشی از آن چیزهایی است که یک اثر را احاطه میکند و به آن شکل میدهد. گاهی زیست نویسندهی یک اثر جلوتر از متن نوشتاری او راه چشمها و مغزها و خانهها را میپیماید. آنگاه که مرگ فروغ فرخزاد یا خودکشی ویرجینیا وولف، سیلویا پلات یا هدایت یا بمب خبری پیرامون سلمان رشدی تمامی زیست حرفهای آنها را تحت تاثیر قرار میدهد، این هنرمندان در سطحی دیگر از زبان ماندگار میشوند.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
شاید همهی شما نام «صانع ژاله» را شنیده باشید و این نام برایتان تداعیکنندهی مسایل زیادی باشد و حسهای متفاوتی را در شما زنده کند، ولی کمتر کسی میداند که صانع به سال 1384 در شمارهی سیوهفت مجلهی «آزما»، در دو صفحهی سیوشش و سیوهفت داستانی را منتشر کرد که چند سال بعد، نه صرفن بهدلیل جاذبههای ادبی و نبوغ داستاننویسش، بلکه به دلایلی خارج از متن بر سر زبانها افتاد. حتا مردمانی که چیزی از داستاننویسی نمیدانستند، کسانی که وقت یا سواد مطالعه هم نداشتند و یا به هر دلیلی بهسراغ ادبیات داستانی نمیرفتند هم نام صانع ژاله را بهخاطر سپردند.
«اتوبوس» عنوان داستان کوتاهی است که بیشتر از هر زمان دیگری بعد از آفرینش خود، پس از مرگ دلخراش نویسندهاش خوانده شد و به چشم آمد و در آن روزگار بود که نویسندهی این اثر، خود چون داستانی پرشکوه و اندوهناک، سرنوشت خود را بهمثابه یک متن، در میان خوانندگان خود تکثیر کرد. صانع ژاله، متولد 1363 و از اهالی پاوهی کرمانشاه بود و در رشتهی هنرهای نمایشی در دانشگاه هنر تهران درس میخواند. او از همان دستهی ایرانیانی بود که خس و خاشاک لقب گرفتند و از سوی دیگر به آنها «سبزها» گفتند. سبزهای ایران مانند دیگر ایرانیان، مردمان غیر قابل پیشبینی و محتاطی هستند. آنها پس از مدتها سکوت، باز هم در بیستوپنج بهمنماه 1389، بهرغم فضای شدید امنیتی، به خیابان آمدند و در این روز بود که فرزندانی از ایران کشته شدند. یکی از آن کشتهشدگان، صانع ژاله، نویسندهی داستان کوتاه «اتوبوس» بود.
واقعیت این است که «اتوبوس» هم مانند داستانهای کوتاه بیشماری که بیشتر برای نویسندهی اثر، در حکم آزمون و خطا و ورود به دنیای ادبیات را دارد، داستان متوسط و کممایهای است، مضمون داستان دستخورده و تکراری است، زبان ناپخته و ناکارآمد است و روایت جای گسترش و پردازش بیشتری دارد، ولی بیحوصله به ورطهی قصهگویی صرف افتاده است، ولی همهی اینها باعث نمیشود که اینجا دربارهی «توبوس» صحبت نشود چراکه در همین زمان و در همین هنگامهی سکون و ابهام، نباید از یاد برد، کسانی چون نویسندهی این داستان بودند که ماجرایشان بر سر هر کوی و برزن، ماجرای نسلی بود که زیباییاش را تاب نیاوردند و پرپر شدنش بهخاطر بردباری و وقاری بود که تمام دنیا شاهد آن بود.
فایل پیدیاف کتاب را از اینجا دانلود کنید.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»