نویسنده وبلاگ «کرگدن تنها» به ثبت مشاهدات عینیخود از روز عاشورا پرداختهاست:
همین حالا به خانه آمدهام و این نوشته را در حالی مینویسم که چشمانم از گاز اشکآور سرخ است و گلویم به شدت میسوزد اما اینها چون همیشه شیریناَند! همانطور که در نوشتهی پیش نوشتم، اِم روز نقطهی عطف جنبش سبز بود. سنتیهایی که اعتقاد داشتند این حکومت بَر حق است اِم روز باور کردند که این حکومت نهتنها با اسلام سازگاری ندارد که حکومتی یزیدی است که حتا به عزاداران امامحسین هم رحم نمیکُند و آنها را به گلوله میبندد و این، رفتاری یزیدیست (خودم یک نفر را دیدم که از گلوله زخمی شدهبود. این مشاهده در بند 3 آمده). همین جا این پیروزی را به تمام مَردُم سبز ایران تبریک میگویم و این مژده را میدهم که پیروزی بیش از پیش نزدیک است.
این مشاهدات من است از رخ دادهای عاشورای سبز در خیابان رودکی؛ از ساعت 13:15 تا 16. در پایان باید ذکر کُنم که بِلاگِر باز نمیشد و این نوشته استثنائن فعلن تنها در اینجا درج میشود.
2 . دستههای عزاداری به خیابان دام پزشکی می پیچند. فضا به سوی ملتهب شدن پیش میرود. مَردُم کمکم جمع میشوند. تقاطع رودکی و دام پزشکی شلوغ است. خیابان تقریبن از دستهها خالی است. ماشینها بَرخلاف جهت حرکت اصلی خیابان، به دلیل ازدحام تقاطع دام پزشکی از شمال به جنوب حرکت میکُنند. یک آمبولانس با مهارتی مثالزدنی میپیچد و راننده در همان حین به سمت مَردُم، دو انگشتش را به شکل V بالا میآورَد. همه کیفور میشوند.
3. در خیابان دام پزشکی ازدحام ماشین و دسته است. یک موتوری سه تَرکه که روی نفر وسط پارچه انداختهاند و پارچه خونی است سعی میکُند راهش را باز کُند و به سوی جلو برود. از دستهای که جلوی آنها ست چند نفر هیکلی که من با آن هیبت و ریش فکر کردم از جماعت چماقداران حکومت باشند به سمت موتور میآیند و وقتی میفهمند موضوع اضطراری ست، با مهارت و فریاد راه را باز میکُنند و موتور به راهش ادامه میدهد. امیدوارم مرا حلال کُنند که فکر بدی درموردِ شان کردم!
4. پایینتَر از خیابان دامپزشکی و سَر کوچهی خیّام چند سطل آشغال را روی زمین پخش میکُنند و خیابان رودکی را مسدود میکُنند. گروهی که مُدام به عدهی شان افزوده میشود پشت سطل آشغال جمع میشوند و با سنگ و مُشت و آجر به ضرب آهنگ روی آن میکوبند. گاز اشکآور زدهاند و آشغالها را میسوزانند. یک جوان روی آشغالها بنزین میریزد و آنها را شعلهوَر میکُند. در تقاطع دام پزشکی و رودکی شعار میدهند (شعارها را در بندی دیگر میآورم). موتور سوارهای دو تَرکه ی چماقداران و پلیس ضدّشورش مَردُم را پراکنده میکُنند و سطل آشغالها را به کنار میزنند و خیابان را باز میکُنند. مَردُم به کوچهی خیّام و کوچهی کنار فروشگاه سپه میگریزند. یکی از سَرکوبکُنندهها که نمیدانم پلیس است یا لباس شخصی، به داخل کوچهی خیّام (به سمت آن جایی که مَردُم ازدحام کردهاند، یعنی انتهای کوچه) گلولهی گاز اشکآور شلّیک میکُند. شُکر خدا به کَسی نمیخورَد. روی زمین میافتد و تا میخواهد به دور خودش بپیچد و گاز را پراکنده کُند، مَردی به آن لگد میزند و به درون جوی آب میاندازدَش. دودش کمتَر میشود. مَردُم از خانهها روزنامه به کوچه میاندازند. روزنامهها را آتش میزنیم تا اثر گاز کمتَر شود. درِ خانهها تقریبن به روی مَردُم باز است. سَر کوب گَران جرئت نمیکُنند به درون کوچه بیایند که اگر بیایند مَردُم از روی بامها که غُلغُله است دخلِ شان را میآورند. با موتور به جنوب خیابان میروند.
5. تقاطع دامپزشکی و رودکی و تقاطع بوستان سعدی و رودکی درگیری است. ماشینها بوق می زنند. در خیابان ازدحام ماشین است و آدم. ماشین ها بوق می زنند و مَردُم در تقاطع ها جمع میشوند و شعار میدهند. این بار سه سطل را وسط خیابان میگذارند ولی آتش زیاد گُر نمیگیرد (بنزین نبود). این بار راه برای عبور ماشینها که با بوق و دستهای V شکل هم راهی میکُنند باز است. در کوچهها و به ویژه کوچهی خیّام که ابتدای آن سطل آشغالها قرار دارد مَردُم از روی بامها یا درحالی که سَرهای شان از پنجره بیرون است با شعارهای خیابان هم راهی میکُنند.
6. حوالی ساعت 16 تقریبن درگیریها خاتمه یافته ولی فضا ملتهب است. شعارها: مرگ بَر خامنهای (که این بار گستردهترین شعار بود و تا حالا یادم نیست حتا در سیزده آبان یا روز دانش جو این قدر زیاد و بلند گفته شود)، یا حسین میرحسین، مرگ بَر دیکتاتور، الله اکبر، حمایت حمایت؛ مرگ بَر این ولایت، ایرانیِ با غیرت؛ حمایت حمایت، خامنه ای قاتله؛ ولایتش باطله، این ماه ماه خونه؛ یزید سَر نگونه و هیهات مِنَّ الذّله.
7. آهای تو که خودت را ولیّ امر مسلمین میدانی! دیگر رُکتَر از این نمیشد مَردُم بگویند نمیخواهندت. نه تو را میخواهند، نه آن دیکتاتور بد بخت را که عقدهی رأی بیشتَر از خاتمی را داشت، نه آن دَم و دست گاه مسخره ات را، نه ولایت باسمهایات را، نه سپاه و بسیج و سایر لباس شخصیهای مزدور و چماق به دستت را که روی شعبان بی مخ را در وحشیگری سفید کردهاند – همانگونه که تو در خونریزی روی یزید را سفید کردهای – و نه کلّ این دست گاه دروغ و ریا و تزویر جمهوریاسلامی را! با آبِ رو، خودت دست بکِش از این وحشیگَری. چرا موبایل را قطع میکُنی و اینترنت را کُند میکُنی و فضا را مسدود؟! فکر کردی اگر هیچ کدام از اینها نباشد سَرِ پا می مانی؟ نه برادرِ من، مگر پیام بَر نگفت حکومت با کفر بَر جاست ولی با ستم نه؟ اِم روز توی آن هِلیکوپتِری که بالای سَر مان میچرخید؛ اگر خودت بودی که فریاد مرگ و نفرت را شنیدهای، اگر هم خبر چینانت بوده اند که باز هم بهت گفتهاند چه قدر مَردُم از این دست گاه یزیدیات بیزار اَند. نگذار روزی برسد که با ذلّت و خواری از این مملکت فرار کُنی! دست بردار، به خواست مَردُم گوش بده و به آن عمل کُن!
8. حکومت به هیچ وجه باور نمی کرد در عاشورا با این حجم اعتراض رو به رو شود. با این وضع، حکومت هرچه بیشتر به سقوط نزدیک شد. یک اصل هست که حکومت ها هر چه بیش تر به پایانِشان نزدیک میشوند وحشیتَر و درنده تَر میشوند و این اصل اِم روز به خوبی مشاهده شد. این حجم از وحشی گَری و تیر اندازی بیمحابا تاکنون سابقه نداشت و این نشانهی خوبی بَر پایان عمر حکومت ننگین جمهوری اسلامی ست. اِم روز دستِ کم پنجنفر را به شهادت رساندهاند (بنا به خبر موثّق)، به خانوادههای این بزرگان تسلیت نمیگویم که چنین مرگی آرزوی هر انسانی ست؛ در عاشورا و برای آزادی و وطن و آزادگی و مَردُم سالاری شهید شدن، مرگی به غایت زیباست. خوشا به سعادتِتان که مولا حسین میزبان شماست که چون او در راه آزادگی شهید شُدید و خونِ تان ادامهی همان خونی ست که 14 قرن پیش جاری شد و هنوز جاری ست. خوب پاسخی به ندای «هَل مِن ناصِرٍ یَنصُرُنی» دادید، شهادت گوارایتان باد!
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»