اردوان روزبه / رادیو کوچه
اشاره:
در یک شنبه سیزدهم فروردین ماه ۱۳۹۱ سایت خبری شهرداری اصفهان با ذکر خبری به نقل از مسوول انتظامات ستاد سفرهای نوروزی این شهرداری اعلام کرد که در روز پاسداشت طبیعت، افغان ها حق ورود به منطقه تفریحی «صفه» را ندارند. این خبر موجی از اعتراض را در بین ایرانی ها و افغان ها به همراه داشت و در واقع سر از یک زخم کهنه باز کرد.
حقوق قانونی افغان ها به عنوان مهاجر، پناه جو و یا حتا مقیم غیر قانونی چیست و چطور می توان برای استفاده از طبیعیت این تبعیض را قایل شد. برخی این حرکت را هم جنس با رفتار تبعیض آمیز در آمریکا دانستند. تفکیک سیاه پوست ها از سفید پوست ها و یا رفتار هایی از این دست.
اگرچه با تشکیل یه کمپین با عنوان «من یک افغانی هستم» و موج اعتراض ها روز بعد سایت خبری این شهرداری از روی خط خبری خود این خبر را حذف کرد و این شهرداری اعلام کرد که خبر به نحوه غلطی منعکس شده است. اما این اعتراض این بار رنگ دیگری داشت چرا که تا این تاریخ مردم ایران تا این حد روی کرد به مشکلات مهاجران و پناه جویان نداشتند و پیشتر چندان حرف و یا اعتراضی در بین مردم نبود. اما این بار به نظر می رسد شرایط تفاوت می کند. این گزارش درست در روز سیزده فروردین در رادیو کوچه تهیه شد و به دلایل فنی فقط در پخش روزانه رادیو شنیده شد و بر روی سایت با تاخیر قرار گرفت.
—
درست شهریور سال ۱۳۸۶ خورشیدی بود که من در برابر دفتر نمایندگی کمیساریای عالی پناهندگان در شهر مشهد از سوی دو سربازنیروی انتظامی کتک مفصلی خوردم، سربازان که به نظر میرسید دستورات فرماندهشان را عمل میکنند، کوتاهی در زدن باتوم به پشت و کمر من نمیکردند و به حق به وظیفه محوله عمل کرده بودند. در روزهای پایانی شهریور ماه همان سال آموزش پرورش استان خراسان رضوی اعلام کرده بود که مدرسهها حق ثبتنام محصلهای افغان را در هیچ منطقهی مشهد ندارند پیشتر قانونهایی وضع شده بود که حضور بچههای افغان در مدارس مشهد را به شکل های مختلف، با دلیل های مختلف محدود میکرد، اما این موضوع متفاوتتر از همیشه بود. افغانها اجازه ثبت نام برای تحصیل کودکان شان را نداشتند، قانونی که فراتر از محدودیتهای اقامتی یا مواردی از این دست بود. کودکان براساس مفاد کنواسیون حقوق کودک و منشور حقوق بشر در هر جای دنیا حق ادامه تحصیل دارند، چه مهاجر، چه آواره، چه افغان یا غیر افغان. این درست بهانه و دلیل آن تجمع دربرابر دفتر کمیساریای عالی امور پناهندگان بود.
به هر روی افسر مافوق آن سربازان مرا پس از چند ضربه کاری که از سربازانش خورده بودم راهی یک «ون» نیروی انتظامی کرد و سپس با بررسی کارت خبرنگاری و تاسف اینکه سرباز «خودسر» نباید یک خبرنگار را اینگونه کتک میزده است اضافه کرد: «شما برای چهارتا افغان خودت را به دردسر نیانداز، اینها ارزشش را ندارند» شنیدن این جمله حدیث تازهای برایم نبود. چند بار دیگر هم همین جمله را شنیده بودم. وقتی در مرز دوغارون میدیدم که مامور حین خروج افغانها برای بازرسی به تنها قالیچهی همراه آوارهای که مجبور بود پس از سالها با تمام داشته اش به شهرش باز گردد، با سرنیزه میزد و یا در صف اتوبوسهایی که از اردوگاه «سنگبست» دستگیر شدهها را رد مرز میکردند و آب را با ملاقه به صورت آنها میپاشیدند که شاید جرعهای از آن آب، آوارهی افغان را سیراب کند، بر زبان مامور جاری بود. «توهین و تحقیری» که شده بود عادت.
به نظر من زندگی برای بسیاری از افغانها در ایران دو وجه داشت، وجه اول روایت روزهایی است که بسیاری از آنها بعد از کودتای «هفت ثور» و حکومت آقای «تره کی» به دعوت آیت اله خمینی که اسلام را بی مرز خوانده بود به ایران راهی شدند و روایت دوم از مردمانی است که در ایران به دلیل بیپولی، بیکسی و فرار کشوری پر از جنگ و رنج متهم به هر جرمی میشدند.
به نظر من زندگی برای بسیاری از افغانها در ایران دو وجه داشت، وجه اول روایت روزهایی است که بسیاری از آنها بعد از کودتای «هفت ثور» و حکومت آقای «تره کی» به دعوت آیت اله خمینی که اسلام را بی مرز خوانده بود به ایران راهی شدند و روایت دوم از مردمانی است که در ایران به دلیل بیپولی، بیکسی و فرار کشوری پر از جنگ و رنج متهم به هر جرمی میشدند.
هنوز بسیار میشناسم کسانی را که برادر یا پسر یا کسوکارشان را در جبهههای خرمشهر و آبادان از دست داده بودند و از قوم «هزاره« افغان بودند. آنان که رفتند به جنگ چون اسلام مرز نداشت و اگر شهید نشدند، برگشتند و سرایدار ساختمانهای نیمهساز شدند، آن گاه بود که اگر یک بیل سر آن ساختمان گم میشد گردن آنها میافتاد و هر آنچه در آن منطقه رخ میداد باید اول آنها میرفتند جواب میدادند. دزد بودند، قاتل بودند، بیرحم بودند،جانی بودند، مواد مخدر جابهجا میکردند و اگر قرار بود یقه کسی برای هر بهانه ای گرفته شود، اول با کتک و لگد کارگر افغانی سر ساختمان نیمه ساز محل باید پاسخ میداد.
مریم دختری است که در ایران بزرگ شده است، این حدیث حرفهای یک مهاجر است:
«بهنام خدا، مریم هستم یکی از اتباع افغانستان، که خوشبختانه یا متاسفانه در ایران به دنیا آمدهام و تا ۱۸ سالگی در ایران بودم و الان ۹ ساله که برگشتم به افغانستان و آمدم به وطن خودم و از این موضوع خیلی خوشحال هستم. تو ایران زندگی خوبی داشتیم درس خوندم و خاطرات کودکی و نوجوانی خوبی دارم در ایران، در کنار خاطرات خوبی که از ایران داشتم خاطرات بدی هم که خیلی به یاد آوردن اون خاطرات منو آزار میده، دارم. مثلن برخورد بعضی از ایرانیها که با افغانیها داشتن، تا اینکه میفهمیدن که افغانی هستی صددرصد برخوردشون و شیوی رفتارشون باهات تغییر میکرد و انگار با کسی حرف میزدند که انگار نجسه و اصلن طوری برخورد میکردند که واقعن خجالت میکشیدی.
اما چیز خوبی که بود تحصیلات بود که برای افغانیها رایگان بود تا وقتی که من اونجا بودم، اما الان مشکلات برای افغانها خیلی زیاد شده و بیشتر از مردم ،دولت داره روی افغانها فشار میاره. و موضوعی که من امروز خوندم تو یکی از سایتها که افغانها اجازه ندارن به مراکز تفریحی برن در روز طبیعت واقعن ناراحت کنندس و واقعن منو به گریه انداخت.
گفتم یعنی افغانها اینقدر پست هستن که باعث ناامنی میشن که دیگران نمیتونن در امان باشن، همه افغانها رو توی یک کتگوری و توی یک دسته، دستهبندی میکنند و به همه اینطور نگاه میکنند که اونها کسانی هستند که محیط رو ناامن میکنند و به مردم ضرر میرسونن. اما نمیتونیم همهی ایرانیها رو در یک سطح قرار بدیم، ایرانیهایی هستند که واقعن بدون تبعیض نگاه میکنن به افغانها، به هرکسی و به هر قوم دیگری و تا جایی که خودمم دوستای خوبه ایرانی زیادی دارم و باهاشون رابطه دارم و خیلی هم باهاشون خوشحال هستم و بهشون افتخار میکنم از اینکه باهاشون دوست هستم، خوشحال هستم ، اما بعضیا هم افغانها رو به چشم خیلی بدی میبینند و حتا حاضر نیستند که باهاشون رابطه برقرار کنند، دوست باشند و همیشه به این فکر هستند که افغانها در ایران باعث بیکاری و باعث ایجاد مشکلات مثل قتلهایی که صورت میگیره، قاچاق مواد مخدر نمیدونم، معتاد شدن جوونهاشون شده، اما باید اینو بدونن که هر جایی خوب و بد داره، تنها افغانها نیستند که معتاد هستند، تنها افغانها نیستند که قاتل هستند و ایرانیهایی هم داریم که به این کارها دست زدن و این مشکلی هست که باید اونو حل کرد نه اینکه فقط یه قوم و یک نژاد و یک کشوری رو به این چیزها متهم کرد.»
نمیخواهم تطهیر کنم، نمیخواهم بگویم آنها همه پاک بودند، اما آنقدر بد نبودند که مردم تصور میکردند. میدانستید زمانی در دهه شصت خورشیدی در منطقه ای موسوم به «رضاشهر» در مشهد قیمت زمین و ساختمان حدود ۳۰ درصد از سایر منطقههای مشهد پایین تر بود؟
چون مشهور بود که در آن منطقه افغانهای بیرحم وشقی زندگی میکنند که میتوانند برای صد تومن سر شما را ببرند و به دخترانتان تجاوز کنند و خانهتان را به آتش بکشند. این تصویری بود که آنها برای همهی مردم ایجاد کرده بودند، می گویم آن ها اما در واقع هنوز هم نمی دانم چه کسانی. نمیدانم از کجا ریشه داشت، آیا جرم افغانها بیش از ایرانیها بود؟
شاید سالها بعد این تصور که از کودکی ترسی برایم بود، با دیدن افغانها در هرات، در کابل، در قندهار، در جلال آباد و مرز در کنار خودم و در همسایه گی ام، شکست، اما زمان برد. تصویری که به نظر من بخشی از آن ناشی از همین نگاه تبعیضآمیز بود. بسیار بودند در بین همین افغانهای سرگذرنشین و نان و نوشابهخور که استاد دانشگاه کابل بودند، شاعر یا نویسنده بودند، نوازنده و مهندس، اهل تحصیل و علم، اما کودتا و جنگ و آواره گی آنها را نوشابهو نان خشکخور سرگذرنشین کرده بود، تبعیضی که بیپرده باید گفت حق بسیاری از حداقلهای انسانی را از آنها گرفته بود.
بله ایران باید از روز اول برای آنها برنامه میریخت، باید سیستمسازی میکرد، باید خط ومرزها را مشخص میکرد و نکرد و نکرد و به نظر من نکرد چون نفع در همان بینظمی بود، شاید اگر یک مهاجر یا یک پناهجوی افغان از ابتدا در اردوگاه نگهداری میشد، اما حقوق اش را میدانست رنج کمتری میکشید.
بله ایران باید از روز اول برای آنها برنامه میریخت، باید سیستمسازی میکرد، باید خط ومرزها را مشخص میکرد و نکرد و نکرد و به نظر من نکرد چون نفع در همان بینظمی بود، شاید اگر یک مهاجر یا یک پناهجوی افغان از ابتدا در اردوگاه نگهداری میشد، اما حقوق اش را میدانست رنج کمتری میکشید.
«جوش شهریار» روزنامهنگار و نویسنده افغان در حوزه حقوق بشر است که اینک ساکن آمریکا است. او نظرش را در مورد ممنوعیت منطقه تفریحی در اصفهان چنین می گوید:
«بدون شک و تردید باید در ابتدا بگوییم که این کار، کاری نژاد پرستانه است، و هر که بگوید نژادپرستانه نیست، از نژادپرستی خبری ندارد. موضوع دوم اینکه این یک کاری است که توسط حکومت شده، مردم اصفهان خودشان نگفته اند که اینکار باید بشود.
تاجایی که میدونم حکومت به مردم ایران حقوق اساسی را قایل نیست، از این خاطر من خودم به شخصه ناراحتی زیادی نداشتم، به خاطر اینکه پیش خود فکر کردم که وقتی مردم ایران خود از بسیاری از حقوق برخوردار نیستند. چطور می شود که توقع داشت که حاکمیت این حقوق را برای سایرین قایل شود. البته که جای بسیار تاسف است و یگانه کاری که دل من را خوشتر ساخته بود، این بود که بالاترین رفتم و در بالاترین تمام کامنتها را خواندم، تمام ایرانیهایی که کامنت گذاشته بودند با تاسف یاد کرده بودند.
و غمانگیزتر از این که بیشتر افغانهای که در ایران هستند، کسانی اند که فارسی زبان بودند. افغانستان دو زبان ملی دارد، زبان پشتو و فارسی. بیشتر افغانهایی که به ایران مهاجر شدند افغانهای بودند که فارسی زبان بودند یعنی کسانی که به لحاظ عشیریه و زبان و رنگ و نژاد نزدیکی بسیاری با ایرانی ها دارند.»
اما داشتم به این اشاره می کردم که در این بی برنامه گی در وضعیت افغان ها منفعت هایی هم بود. وقتی گروهی از افغانها قرار بود در توافق با جمهوری اسلامی امکانات بیشتری داشته باشند، آنهایی که اهل احزاب مختلف بودند، آنهایی که قرار بود ایران در کنار آنها وارد سیاست در افغانستان شود، حزبهایی که شاید دیگر نباید از آنها حرف زد. آنهایی که تفنگسالاران و قوماندانهایش تا شلوارهای نظامی و پوتینشان از سپاه ایران تهیه میشد. باید در همین بی نظمی می ماندند. شاید وقت حاشیه نباشد، شاید خیلی هم نباید کهنه خرمن دود داد، اما قصهی بلند افغانهای ساکن ایران که همیشه در سیستم دولتی از آنها با لفظ «افاغنه»، لفظی که نوع جمع بستنش برای بسیاری از افغانها توهینآمیز قلمداد میشود و البته هنوز در ادارات دولتی ایران، افاغنه گفته می شود، داستان یک آدم و یک زندگی نیست، داستان سالها رنج و سیاستهای دوگانه است.
خدیجه بهاری فعال زنان در ایالات متحده:
«تجربهی شخصی من و دوستان من که در ایران زندگی کردیم تجربه خیلی خوبی نبوده است زندگی در ایران برای افغانها سخت بوده و هست. از نظر حقوق بشری خیلی مشکلات را دارد، افغانها از کوچکترین حقوق شهروندی و یا حقوقی که در آنجا زندگی کنند بهرهمند نیستند، من در تهران زندگی کردم، ولی در مجموع در مورد کل افغانهایی میگویم که در سراسر ایران زندگی میکنند. در زندانهای ایران هستند و از طرف دولت و برخی مردم ایران اذیت و آزار میشوند. متاسفانه من فکر میکنم که هنوز مردم در ایران به آن ظرفیت نرسیدند که افغانها را قبول داشته باشند، همه افغانها که بد نیستند، ما که انجا بد نبودیم یا خیلی کسانی که در ایران زندگی میکنند که تروریست نیستند، رفتار غیرعاقلانه دولت و نیروی انتظامی در ایران با افغانها باعث می شود که نقص حقوق بشر به وجود بیاید، این ناشی از دید خیلی تنگ نظرانه دولت ایران است. قوانین را اینها وضع کردند که هم برای ملت ایران و هم برای مهاجرین سخت است. به عنوان مثال، شهروندان ایرانی نمیتوانند به راحتی از فضا های عمومی استفاده کنند. یا می گویند کسانی که مجرد هستند ورودشان به برخی محل ها ممنوع است.
مردم آمریکا صد سال پیش این اشتباه را کردند و تا حال سفید پوستان هنوز هزینه اش را میپردازند. به خاطر تابلوهایی که جلوی رستورانها زده بودند، ورود سیاهها ممنوع. کاری که امروز در قرن بیستویک دولت ایران در مقابل افغانها دارد انجام میدهد.»
به قول دوست افغانی حکایت دولت ایران حکایت گاو نه من شیرده است، از یک طرف در دانشگاه بینالمللی قزوین سهمیه دانشجویی افغان میگذارد و از سوی دیگر وقتی میخواهد او را در لب مرز بدرقه کند با لگد و باتوم با او وداع میکند.
این در شرایطی است که هنوز آمار و ارقام روشن نیست، کسی درست تا سالها بعد از اولین موج ورود افغانها به ایران از طریق مرزهای شرقی نمیدانست چند مهاجر و یا پناهجویی افغان در ایران داریم، عدد ها همیشه به صورت حدودی بوده است، حدود سه میلیون، این کلمه حدود همیشه همراه بررسیها بود، نه به طور مشخص برنامهریزی شد و نه به طور مشخص یک خط و رویه در کار برای این پناهجویان اعمال شد.
به خاطر ندارم چه سالی بود اما فرصت ملاقاتی شد با «عبدالقهار عاصی»، شاعر افغان که در بحبوحه حمله طالبان به کابل این شهر پر از دود و خون و آتش را به همراه خانوادش برای یک سایه امن ترک کرده بود.
شاعری با شعرهای محزون، مانند خیلی از شاعرهای خوب دیگر افغان که همیشه شعرشان غمگین است. دیدار ما در یک قهوه خانه در نزدیکی «میدان تقیآباد» مشهد رخ داد، عاصی را شعر پر از عصیانش دوست میداشتم، دیدار بلند نبود. او از موشکباران کابل فرار کرده بود، قرار بود بچهاش بتواند اینجا درس بخواند، میخواست بعد از سالها جایی سربر زمین بگذارد که موشک نباشد، گلوله نباشد. اما میگفت اینجا سخت است، میگفت در ولایت شما بیمهریست، میگفت همه به چشم عملهی ساختمان به افغانها نگاه میکنند، پلیس میگیرد بیبهانه و مردم بی بهانه توهین میکنند.
عاصی می گفت که: «سرزمین شما جاییاست که «افغانی» فحش حساب میشود» و عاصی چند روز بعد در همان موشکبارانهای کابل از مشهد راهی شد به سمت همان شهر، به سمت کابل جنگزده، به سمت شهر در سایه طالبان و رسیده و نرسیده به شهر، در شبی یک موشک طالبان به میان خانهاش خورد و فرزندش دیگر نتوانست درس بخواند چراکه مرده بود و خودش دیگری شعری نگفت، و همسرش و او که در میان همان خروارها خاک خانه مدفون شدند. یادم می آید او در جواب سوال نکردهام که چرا نمانده بود شعری گفته بود: «میروم آن دیاری که شهریار خود باشم».
عاصی می گفت که: «سرزمین شما جاییاست که «افغانی» فحش حساب میشود» و عاصی چند روز بعد در همان موشکبارانهای کابل از مشهد راهی شد به سمت همان شهر، به سمت کابل جنگزده، به سمت شهر در سایه طالبان و رسیده و نرسیده به شهر، در شبی یک موشک طالبان به میان خانهاش خورد و فرزندش دیگر نتوانست درس بخواند چراکه مرده بود و خودش دیگری شعری نگفت، و همسرش و او که در میان همان خروارها خاک خانه مدفون شدند.
حرف آخر
بگذارید صادقانه بگویم وقتی ما کمپین راه میاندازیم که افغانها حقوق برابر دارند، وقتی ما صدای مان از اظهارنظر آقای شفیعی مسوول کمیته انتظامی ستاد تسهیلات سفر اصفهان برای عدم اجازه ورود افغانها به منطقهی توریستی «صفه» در میآید، کمی به خاطر بیاوریم فقط مسوولین نظام جمهوری اسلامی نیستند و نبودند که این تبعیض را اعمال کردند. افغانها رنجی را که میبرند فقط از حاکمیت در ایران نیست، در واقع امروز این همدلی مضاعف ناشی از بحران عدم محبوبیت نظام بعد از خرداد ۸۸ است بله باید به فال نیک گرفت ولی باید آموخت. از گذشته، از روزهایی که ما هم در این بیمهریها سهیم بودهایم. شاید امروز وقتی خود ما به عنوان ایرانی در فرودگاههای دیگر کشور ها درگیر همین تحقیر هستیم و دو بار چمدانهای مان را میگردند، وقتی حتا حق افتتاح یک حساب ساده پسانداز در هیچ بانکی در امارات در ترکیه و یا در مالزی و یا خیلی کشورهای دیگر را نداریم، حس کنیم که نگاه تبعیضآمیز چقدر رنجآور است.
پس از فرصتی که آقای شفعیی مسوول کمیته انتظامی ستاد تسهیلات سفر شهر اصفهان فراهم کرده است باید کمال بهره را برد. برای اینکه این نگاه تبعیضآمیز را اول در درون خودمان بکشیم، فراموش نکنیم که امروز رنج این تحقیر را ما ایرانیها نیز بر شانهی خود احساس میکنیم.
پس یکبار دیگر از فرصت استفاده کنیم بر روی بی مرز و بی نژاد و قومیت لبخند بزنیم و برابر بیاندیشیم.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»