در وبلاگ عکاسی کیارنگ علایی مطلبی می خوانیم در ارتباط با نقد و بررسی عکس های دوسالانه:
وقتی این عکس بر دیوار نمایشگاه یازدهمین بینال عکس ایران رفت، خیلیها متعجب شدند که این چه عکسی است که در حد و قواره نمایشگاهی چون بینال بر روی دیوار برود! خیلیها بدون درنگ از کنار این عکس عبور کردند، و عدهای نیز داوران جشنواره را برای پذیرش چنین عکسی مورد عتاب قرار دادند.
واقعیت این است که این عکس تمام متر و میزانهای یک عکس خوب را بر هم میریزد و هیاتی جدید پیش رویمان قرار میدهد که نام آن قرار است عکس باشد. یعنی قرار است بر اساس مولفههایی که این شکل جدید به ما ارائه میکند قرارداد تازهای با مخاطب برقرار شود که در آن مفاهیم آشنای «عکس» به تعابیر جدید و متفاوتی بدل شدهاست.
عکس خانم کتایون فروهش تهرانی سه مرحله را در فرآیند خوانش ایجاد میکند:
1- مخدوش کردن واقعیت
2- بازسازی واقعیت مخدوش شده
3- کنکاش برای تاویل متن
عکسهای مستند اجتماعی در پی نمایش بیچون و چرا و دال بر واقعیت محض و جاری مقابل دوربین هستند، این عکس اما بر خلاف تمام عکسهای مستند، از «در هم ریختن» واقعیتی عریان شکل میگیرد، واقعیتی که هر روز بارها و بارها آن را در خیابان و در شکل واقعی خود دیدهایم. این مخدوش کردن واقعیت آنجا اهمیت پیدا میکند که عکاس عبور مردم را در خیابانی از شهری شلوغ به سادهترین شکل ممکن به تصویری ذهنی بدل میکند؛ تصویری که مخاطب برای درک و سپس تفسیر آن باید از واقعیت موضوع فاصله گرفته و از تخیل خود برای «بازسازی» آن کمک بگیرد.
این تلاش برای سازماندهی واقعیت مخدوش شده در عکس، به جستجو و کنکاشی میانجامد که همان هدف عکس است.
پس در چنین عکسی با یک حرکت از نا به سامانی به سامان مواجهیم که معنا و مفهوم عکس را به تاویلی چندجانبه و پویا بدل میکند و مخاطب را در فرآیند تولید شریک میسازد.
نوردهی زیاد به صفحه حساس (نگاتیو یا سنسور) تکنیک جدیدی نیست و تاکنون عکاسان زیادی در تاریخ عکاسی به صورت هدفمند و آگاهانه از این تکنیک بهره بردهاند، اما نکتهای که این عکس را از کارکرد تکنیکی «نوردهی زیاد» متمایز میکند، استفاده ازاین روش برای عکاسی اجتماعی است.
عکس بنا بر موضوع و عناصر به کار رفته در آن به سادگی در دسته عکسهای خیابانی و مستند اجتماعی قرار میگیرد، زاویه دید عکاس نیز به طور واضح بر عدم دخالت او در اجزای صحنه و روند جاری در صحنه صحه میگذارد. نوردهی زیاد را تاکنون در مورد عکسهای طبیعت، مناظر، و بیشتر از همه عکسهای انتزاعی دیدهایم اما نمونهای در زمینه عکاسی مستند اجتماعی؛ بسیار نادر!
عکس از نمایی ذهنی برآمده است و عکاس کوشیده است پلان ذهنی خود را با استفاده از ظرفیتهای عکاسی تصویر نماید. نکته مهم در اینجا استفاده عکاس از یک خطای دوربین در جهت رسیدن به معنا و حس مورد نظرش است.
خطای نورسنج و ثبت تصویری Over exposureاینجا به ایجاد شالوده این پلان انجامیده است و در حقیقت استفاده از خطای ساده نورسنج، راهی برای ترسیم واقعیت دگرگون شده صحنه از سوی عکاس است، چرا که در تصویری که بیش از حد نور خورده است، هیچگونه اطلاعات تصویری مفیدی ارائه نخواهد شد.
خانم فروهش تهرانی با این خطای ساده که همه از آن میهراسند علاوه بر آنکه اطلاعات، جغرافیا، و ارتباطها را از تصویر میزداید، زبانی شخصی را نیز برای بیان بصری موضوع تجربه میکند.
رنگ باختگی صحنه تمام جذابیتهای بصری عکس را سلب کرده و نوعی پوچی و اضمحلال را در زندگی روزمره نشانه رفته است.
عکس نفس آدم را حبس میکند. این، «آن»ی از زندگی هر روز ما است که برای کسری از ثانیه در این هیات خاص دیده میشود. لحظه گذرایی از روزمرگی همه ما در فضایی موهوم به نام زندگی، بدون هیچ روزنهای، بدون هیچ پنجرهای برای نفس کشیدن. و آنگاه هجومی اینچنین شتابناک به کدامین سو؟ کدام حقیقت در پس این روزمرگی رنگ باخته منتظر ما است؟
این تمام دغدغه عکس است که به سادهترین و معصومانهترین شکل در پی بازنمایی آن است.
سمفونی بدون هارمونی یا عکاسی بر علیه عکاسی!
حرکت عکس به طرز اغراق آمیزی بر علیه بافت، هارمونی، همنشینی رنگها، وحدت و نظم است. عکس خالی از هر گونه انرژی است. تماشای این عکس در هر رسانهای، تماشاگر را با این تردید دچار میکند که برخی از رنگها از عکس حذف شدهاند و گویی ما فقط بخش محدودی از رنگهای تصویر را میبینیم، و این تمام چیزی است که هدف عکاس از این ثبت است:
«زدودن تمامی مولفههای آشنا از صحنه و حذف اطلاعات به منظور ایجاد فضایی تازه و حسی جدید در صحنه».
تا اینجا این هدف و دغدغه زیبا است، چرا که معتقدم هر تلاشی در ایجاد معنای بصری تازه در عکس ارجحیت دارد بر تکرار همیشگی مولفههای آشنای بصری در عکس. اگرچه نیز باید گوشه چشمی به میزان توفیق مولف در پدید آوردن این سیمای بصری تازه نیز داشت.
آیا خانم کتایون فروهش تهرانی در ایجاد این سیمای تازه توفیق یافتهاست؟
آیا میان این «بی تناسبی آگاهانه» و «تناسبی ناخودآگاه» که قرار است در ذهن مخاطب ایجاد شود، زنجیره محکمی برقرار است؟
و سوالاتی از این دست.
اما براستی شاید بر هم ریختن سیمای بصری و مولفههای آشنای عکس در چنین حد و مرزی، نتواند در «تک عکس» به توقیق لازم دست یابد. ما به تعداد بیشتری از نشانههای این اندیشه نیازمندیم که به شکل تکثیر یافته در عکس های بعدی این تک عکس – به صورت مجموعه عکسی از این ایده – ارائه میشد. آنگاه شاید زنجیره پنهان این ارتباط راحتتر دیده میشد.
هدف و موخره
ثبت این عکس به هیچ عنوان اتفاقی نبوده است، که اگر اینگونه بود عکاس همان کاری را میکرد که بسیاری از عکاسان در برخورد با چنین عکسی در نمایشگر دوربینشان، بدون درنگ به حذف و پاک کردن آن مبادرت میورزند.
پس این عکس از حافظه دوربین عکاس پاک نشدهاست، این به این معنا است که پلانی پشت این عکس بودهاست. ارایه این عکس و میل به رقابت آن با صدها عکس دیگر که در ویژگیهای تجسمی و بصری با این عکس کاملا در تضادند، شهادت کاملی بر ثبتی هدفمند و دارای پلان اولیه و ذهنی از سوی عکاس است.
علاوه بر این به نظر میرسد عامل اصلی که در برخورد با این عکس ذهن ما را به خود مشغول میدارد، «جسارت»ی است که در ثبت و ارایه چنین عکسی وجود دارد و شاید خصیصه اصلی این عکس باشد.
عکاس آن قدر به این موجود ناقص الخلقه ایمان داشته است که با بدرقه کردن شکوهمند او به روی سن، از او شخصیتی کامل ساختهاست به نام «عکس» که حالا دیگر نه تنها نسبت به همه عکسهایی که دیدهایم چیزی کم ندارد، که صدای متفاوتی را نیز به گوش میرساند و حداقل حسنش این است که بدانیم گاهی میتوان از خطایی بارز، به بهترین شکل استفاده کرد و تعابیر عمومی را در مورد «عکس» بر هم زد.
میتوان به صحنهای مستند نگاهی تازه داشت و وجه تازهای از آن را روبروی تماشاگر نشاند. عکس از این بابت تجربهای جذاب و قابل تامل است.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»