نعیمه دوستدار/ رادیو کوچه
آنها آدمهای مدرنی هستند. لباسهای مد روز میپوشند، از فروشگاههای گران خرید میکنند، مرد شبیه پدر و پدربزرگش نیست، زن شبیه مادر و مادربزرگش. آرایش موها و مدل پاشنهی کفشهایشان فرق دارد با آن روزگار و با آن نسل. آنها به مدرسه رفتهاند، به دانشگاه، به کلاس زبان خارجی. مدرک این تحصیلات را جایی در کشوی خانه پنهان کردهاند. با هم که راه میروند، تصویر مدرنی میسازند از زن و مرد. مرد در محیطهای عمومی دست زن را میگیرد و گاهی میبوسدش. در مهمانیها کنار هم مینشینند. این مدلی نیستند که زنها از مردها جدا باشند. مرد زن را میرساند، به آرایشگاه یا خانهی دوستش. ماشین خوبی دارند، رستورانهای خوبی میروند.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
مرد این دختر را از بین خیلی دخترها انتخاب کرده. از بین دخترهایی که دماغشان را عمل کرده بودند یا نکرده بودند. برای انتخابش ملاکهایی داشته، اینکه زیبا باشد، موهایش بلند باشد و هیکلش شبیه مانکنها. در تعریفهای ذهنی مرد، جای زن مشخص است. با هم بیرون میروند و زن باید خوشلباس و قشنگ باشد. رابطهی جنسیشان باید گرم و خوب باشد. زن باید غذا خوب بپرد، غذاهای سنتی به خصوص. چون غذاهای خارجی و مدرن را به اندازهی کافی در رستوران میخورند. توی نشیمنخانه که مینشیند، با پای دراز روی میز و تلویزیون نگاه میکند، زن میتواند کنارش بنشیند یا برود توی آشپزخانه، غذایی درست کند، اما مرد خوش ندارد زن کار دیگری بکند، مثلن تلفن بزند به کسی یا برود توی فیسبوک. برای آینده هم که اگر تصمیم گرفتند بچهدار شوند، تکلیف مشخص است، زن باید بچه را بزرگ کند. به اعتقاد او این وظیفهی زن است و برای بچه هم بهتر است که با مادرش باشد. مادر و مادربزرگش اینطوری بودهاند و هرچند آنها خودشان خیلی شبیه نسل قبلی نیستند، اما این جاها که میرسند در نهادشان شباهت و تعلقی غریب به گذشته احساس میکنند.
زن نقشش را دوست دارد، شبیه فیلمهاست. هنرپیشه خوشگل است، خانهاش قشنگ است، لباسهایش شیک است، حلقهای که در انگشت دارد میدرخشد و اینکه مرد نمیگذارد رانندگی کند یا بعضیجاها برود، زیاد هم بد نیست و خیلیها اینطوریاند. حتا دوستی دارد که شوهرش وقتی صبحها میرود سر کار در را قفل میکند اما مرد او خوشبختانه از این اخلاقها ندارد. این که باید غذا درست کند، آن هم به سلیقهی مرد و باید بچهها را تنهایی بزرگ کند و اینکه باید سلیقهها و عادتهای مرد را به عنوان اولویت در نظر بگیرد هم غیرعادی نیست و مادر و مادربزرگش همینطور زندگی کردهاند. خشمها و خشونتهای گاهی مرد هم ای… کاریش نمیشود کرد. نمک زندگی است.
آنها میانهای با فمنیستها ندارند. فمنیست هم یعنی همان مردی که توی خانه کار میکند، بچه را میبرد بیرون، یا زنی که کار و مشغولیتی غیر از خانه و آشپزخانه و جلوی آیینه دارد. اینها برای زندگیشان مثل سماند، چون دریچههایی باز میکنند به جهانی ناشناخته و ترسناک که در آن زنها و مردها شبیه مادربزرگها و پدربزرگها نیستند.
فمنیست بودن بیشتر از این که مسالهی خود فمنیستها باشد، مسالهی دور و بریهاست. آدمهایی که واقعن نمیدانند چه بلایی بر سرشان آمده یا اصلن متوجه نیستند که دارند چه بلایی سر خودشان میآورند یا اینکه میدانند و فرافکنی میکنند. خیلی از زنها فکر میکنند استثنا هستند و آن چه بر سرشان میرود نسبتی با ظلم و تبعیض ندارد و از سر تصادف پیش آمده. توی این قضیه، از همه چیز بدتر این است که ببینی آدمهای روشنفکر و امروزی در دام مرد یا زنسالاری گرفتار شدهاند و این اسارت را هم مدام توجیه میکنند. اما حقیقتی که دردناک به نظر میرسد این است کسی که در این میان جدن باید محکوم و محاکمه شود، «مظلوم» است نه ظالم، چون این مظلوم بدجوری به ظالم مجال داده و اتفاقن همین اشتباه تاریخی تطبیق دادن خود با شرایط است که باعث این همه خسران شده و دو طبقهی مجسمهساز و موم را در روابط انسانی ایجاد کرده و جالب این است که تکرار این چیزها در تاریخ باعث شده آدمها آنها را به عنوان حقیقت بپذیرند و ظن اشتباه بودنش را نداشته باشند و کم کم خودشان هم باورشان شود که جریان آن طوری است که عمری پیش رفته. خیلی از این زنها از اینکه حقوق و شرایطشان را به آنها یادآوری کنی رنجیده میشوند و فکر میکنند چیزی بدتر از اعتقاد به فمنیسم یا برابری زن و مرد زندگیشان را به هم نمیریزد و اگر این حرفهای برابریخواهانه نبود، این همه مشکل هم در روابط پیش نمیآمد و آنها هم مثل مادرها و مادربزرگهایان عمری زندگی میکردند، هرچند سخت… هرچند تلخ.
راز زنانهی امروز را هم گفتم. گفتم و شنیدید و احتیاجی به تکرار ندارد. خودتان را در آیینه نگاه کنید و ببینید چقدر شبیه مادربزرگتان هستید. اگر مادربزرگتان، موهایش را بلوند کرده بود و لنز میشی گذاشته بود، نگاهش با نگاه شما مو نمیزد.
مردتان را هم در آیینه ببنید. او هم خیلی شبیه عکسی است که روی میز گرد کنار هال گذاشتهاید از پدربزرگش با کتوشلوار مشکی وکلاه شاپو. خوب نگاه کنید. اگر یک پیراهن جورجیو آرمانی بپوشد، خیلی شبیه پدربزرگش میشود.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»