مهشب تاجیک/ رادیو کوچه
وقتی پدیدهای در یک جامعه به عادتی مرسوم تبدیل میشود، دیگر نمیتوان از آن با نام یک رویداد اتفاقی و یا یک استثنا نام برد. شاید بتوان گفت که پدیدهی نام برده شده در زمانی و یا در موقعیتی پیشینی در جایگاه اتفاق و یا ضرورت استثنا قرار گرفته است، ولی هر پدیده را بهمنظور تحلیل در زمانی در اکنون و با مختصات کنونیاش، باید بررسی کرد و به تحلیل آن پرداخت. اجتماع ما از آن دست اجتماعاتی است که میتواند هر اتفاق را در خود هضم کند و آن را به یک عادت تبدیل کند گویی که همیشه و از آغاز چنین مرسوم بوده است و یا بر عکس، توان این را دارد که یک عادت اجتماعی و یا رفتار فرهنگی را چنان ریشهکن کند که حتا بنا بر ضرورت و اتفاق هم دیگر رخ ننماید. صحبت از همهی اینها شاید بیشتر از نقد و یا بررسی اجتماع، بهمنظور نگاه به خود و تحلیل از درون باشد چراکه ما در همین اجتماعی زندگی میکنیم که شاید بهترین راه شناخت آن، نگاه به خود باشد صرفن به این دلیل که نگاهی این چنین قیاسی، شاید تنها امیدی است که در این وادی راه گشایشی بهوجود میآورد.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
پس از هر برههای از تاریخ که زندگی مردم را دستخوش دگرگونی قرار میگیرد و معمولن یاس و ناکامی را هم با خود به همراه میآورد، پرسش نخستین اغلب پرسش از منشا ناکامی است و معمولن پاسخ در جایی یافت میشود که مایل هستیم هرچه بیشتر از خود ما و آنچه ملحق به ماست دورتر باشد. سادهترین و دمدستترین راهحل، ساختن بتی است که تمام سنگها را نثار او کنیم و تمام تقصیرها را به گردن او بیندازیم. نمود عینی این راهکار را در جملهای میتوان یافت که نام صفحهی مشابهی هم در شبکهی اجتماعی فیسبوک و هم در جاهایی از این قبیل است: «مملکته داریم»
آیا توجه کردهاید که بیشتر قریب به اتفاق این گزارهها حتا از فاصلهای دور هم از کنار ما عبور نمیکنند تا مبادا به ما گزندی وارد شود؟ آیا دقت کردهاید که مردم نفهم، آنها که رای میدهند و حقشان است، آنها که آدمفروشاند، آنها که یک مشت بیفرهنگ دزد تشریف دارند، آنها که شعور اجتماعی و فرهنگ شهرنشینی ندارند، آنها که تازهبهدورانرسیده هستند، آنها که دروغ میگویند، غیبت میکنند، مال مردم را بالا میکشند ولی سفرهی ابوالفضل پهن میکنند و پنج نوبت در روز نماز میخوانند، آنها که به دولت و حکومت و هر کسی که سر راه باشد فحش میدهند، ولی سر ماه میروند و پول یارانهها و سود سهام عدالت خود را میگیرند و همهی آنهایی از این قبیل، هیچکدام نه ما هستیم و نه حتا از آشنایان ما هستند، اینها مردمی هستند شبحواره که حتا لازم نیست برای اثبات هر حرف خود دلیل یا توضیحی و مثالی بیاوریم چرا که هم شنونده و هم گوینده میدانند که موضوع مکالمه در چه حوالی و دربارهی چه کسانی است.
اینکه ما «مردم» را بهمثابه تودهای بیشکل میدانیم که میتوان بدون هیچ دغدغهای همهچیز را به ایشان نسبت داد و از سویی قوهی حاکمه را نیز ساز و کاری انتزاعی میبینیم که دامن ما از آن آلوده نیست ولی میتوانیم تمام آلودگیها را به آن نسبت دهیم و خلاصه اینکه ما مردم که در چارچوب این اجتماع چفت و بست یافتهایم، عادتهای خود را چنان ریشهدار کردهایم که قبول ترمیم یا کنارهگیری از آنها کمی دور از ذهن به نظر میرسد، نمونهاش همین عادت گلایه از دیگری نامعلوم است، همان دیگری که همیشه حاضر است تا سرش را به چماق اتهام ما بسپارد و گاه در قامت «مردم» و گاه در لباس «نظام» خود را نشان میدهد چرا که مایی که چشمهایمان را بستهایم، نمی خواهیم بالغ شویم و مسوولیت رفتار خویش را بپذیریم. ما از پذیرفتن جایگاه، دیدگاه و کنشگاه یکدیگر بیزاریم، جامعهی روشنفکری ما از مردم عادی ما به دور است و مردم عادی روشنفکران را پرمدعاهایی برج عاجمشین میپندارد که حرف مفت میزنند و نظریههای متناقض صادر میکنند. در سوی دیگر ماجرا روشنفکران مردم عادی را تودهوار میبینند که مصداق کلام «نرود میخ آهنی در سنگ» هستند. واقعیت ماجرا این است که هر کدام از ما علاوه بر زیست عادی خود در هر جایگاهی باید دیدی از بلا نبت به خود داشته باشیم و کلاهمان را نه برای دیگران بلکه تنها برای خودمان قاضی کنیم که بدون شک نخواهیم توانست از قضاوت صادقانهاش رهایی یابیم. همین حرکت اگر هم دردناک و خراش دهنده باشد ولی مسوولیتی در ما بهوجود خواهد آورد که زیست خود را از منظر یک انسان مسوول و کنشمند نسبت به اطرافش ادامه دهد.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»