آنچه در این بخش میآید انتخابی از رادیو کوچه در بین رسانهها است.
ریوین کانل
نسیم گلکو / برگردان
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
منظور من از زنان تغییرجنسیتی زنانی است که فرایند تغییر در نظم جنسیتی را تجربه کردهاند، یعنی فرایند تغییر از زمانی که به عنوان پسر یا مرد تعریف میشدند تا یافتن بدن و جایگاه اجتماعی زنانه، فارغ از این که این مسیر دقیقا چه بوده و به کجا انجامیده است. همچنین منظور من از «انتقال و تغییر از راههای طبی» مسیر مشخصی است که در آن از مجموعهای از مداخلات پزشکی برای کمک به انتقال اجتماعی و قانونی از یک جنسیت به جنسیت دیگر استفاده میشود. 1
مدت دو دهه نگاهی حذفی بر روابط زنان تغییرجنسیتی و جنبش فمینیستی حاکم بود. در واقع از جهتی دیگر بود که نوعی نزدیکی میان این دو شکل گرفت.
در اواخر دهه ۱۹۷۰ میلادی، جامعهشناسان فمینیست داشتند نقدهای طرفدار آزادسازی از نقشهای جنسی و مردسالاری را به نظریهای پیچیدهتر و جامعتر از جنسیت تغییر میدادند. در آمریکا این پروژه با استفاده از روش مردمشناسانه هرولد گارفینکل انجام میشد، از جمله فنی جامعهشناختی که در فرضیات پشت مقولات اجتماعی روزمره کاوش میکند.2 جامعهشناسان فمینیست، با الگوگیری از مقالهای از گارفینکل، که زندگی یک زن جوان تغییرجنسیتی را به عنوان تجربهای طبیعی بررسی میکند، نظریه مبانی خرد نظم جنسی را بنا کردند. کتابی تکنیکی نوشته سوزان ج کسلر و وندی مککنا (۱۹۷۸)، مقالهای بسیار تاثیرگذار به نام «عمل کردن به جنسیت» 3 نوشته کندیس وست و دان زیمرمن، و مناظرهای درباره کار گارفینکل 4همه آشکارکننده ابعاد این بحث بودند. زنان تغییرجنسیتی شاهدی اساسی بر این بودند که چگونه مقولات جنسیتی در حین اعمال روزمرهای چون حرف زدن، مدلهای ارتباط اجتماعی و تقسیم کار ساخته و حفظ میشوند.
در این [دسته نظریات] زنان تغییرجنسیتی دیگر به عنوان افرادی بیرونی و غریبه دیده نمیشدند، بلکه نمونههایی برجسته از روندی بودند که زندگی زنان را تحت تاثیر قرار میداد. شگفت آن کهـ پس از دقت در روایت زنان تغییرجنسیتی در فضایی که معمولا زنانگی را امری تغییرناپذیر میدیدـ جامعهشناسان فمینیست زندگی آنان را نشانهای از انعطافپذیری جنسی دیدند که اعتبار کافی برای تغییر اجتماعی فراهم میکرد.
بنابراین اثرگذارترین آثار فمینیستی در زمان معاصر تا حد زیادی با مسائل زنان تغییرجنسیتی ارتباط دارند. نوشته باتلر به وضوح مثبتتر از نوشتههای فمینیستهای همجنسگرای دهه ۷۰ میلادی است. این نوشته باعث به راه افتادن موجی از نوشتههای پساساختارگرایانه و مبتنی بر نظریه فراهنجار درباره تغییر جنسیت شد.
فعالان اجتماعی تغییرجنسیتی، چه زن و چه مرد، در میانه این جنبش گرفتار شدند. نشانه تغییر مقاله «انتقام امپراتوری: مانیفست پساـتغییرجنسیتی» 5نوشته سندی استون بود، زنی تغییرجنسیتی که مورد حمله مستقیم ریموند قرار گرفته بود. مقاله هوشمندانه سندی میگفت که تغییرجنسیتیها نه یک طبقه اجتماعی هستند و نه جنس سوم، بلکه یک گونهاند، «مجموعهای از متون» که پتانسیل آن را دارند که مقولات جنسیتی دوگانه را درهم بشکنند.
بنابراین استون زندگی زنان تغییرجنسیتی را به موج به راه افتاده از مطالعات فرهنگی در دانشگاههای آمریکا و همچنین به نظریه فراهنجار با هدف درهم شکستن مقولات جنسیتی-به جای اینکه حول محور آنها بسیج شوند- مرتبط کرد. آشکار شدن روزافزون مردانتغییرجنسیتی 6 و پدید آمدن دوباره علاقه به هویت بوچ [شدیدا مردانه] و مردانگی در شبکه لزبینها [همجنسخواهان زن] عوامل تقویتی مهمی بودند. در عرض چند سال این رویکرد به سرعت در کشورهای انگلیسیزبان جا افتاد و در سراسر جهان پخش شد.
این پیشرفتها رابطه میان فمینیسم و زنان تغییرجنسیتی را تغییر داده است، گرچه نه لزوما در جهتی واحد. از یک طرف، انواع مختلف تغییرجنسیت [برای مردم] آشناتر و بیشتر قابل پذیرش شدهاند. و از سوی دیگر متونی فمینیستی درباره اهمیت تکثر جنسیتی پدید آمده است که در آنها با زنان تغییرجنسیتی با احترام برخوردار میشود.
ابزارهای پساساختارگرایی به فمینیستهای دیگر اجازه میدهد تا تغییر جنسیت را نوعی «سرمایهگذاری استعماری» ببینند که تصورات قالبی جنسی را بازتولید میکند و هرگز نمیتواند روابط اجتماعی حاکم بر جنسیت را به چالش بکشد. حتی پساساختارگراهای معتدلی چون مایرا هرد تغییر جنسیت را «هویتیابی بدشکل» و «بازنمایی اغراقآمیز جنسیت» میدانند. مشخص است که مسئله رابطه زنانتغییرجنسیتی با پروژه فمینیستی هنوز به درستی جا نیفتاده است. اکنون زمان آن است که به بازاندیشی اصطلاحاتی بپردازیم که این مسئله را بهواسطهشان شرح میدهیم.
سیاستی دیگر ممکن است
امیدوارم شرح مسائل و معضلهای عملی و واکنش به آنها که در این مقاله آمد کمک کند تا از زنان تغییرجنسیتی تا حدی افسانهزدایی شود. زنان تغییرجنسیتی به گونهای که الان هستند، نه دشمنان تغییرند و نه منادیان عصری نو. اما میتوانند در هر یک از این دو مسیر گام بردارند و این که چه مسیری را برگزینند امری است وابسته به گرایشهای سیاسی و استراتژیهای آنها.
از آنجا که زندگی زنان تغییر جنسیتی بر اساس ناسازگاریشان با جنسیت شکل میگیرد، پس آنها ضرورتا باید فصل مشترکی با فمینیسمداشته باشند. زنان تغییرجنسیتی میتوانند به هویت جنسیتی واحد معتقد باشند یا نباشند، اما در هر حال با عملکردشان قدرت تعینات جنسی را تایید میکنند.
بیشتر چیزهایی که مورد نیاز زنان تغییرجنسیتی است در اهداف فمینیستی موجود است: تساوی در امر آموزش، دریافت خدمات مراقبت از کودک به میزان کافی، شرایط استخدام برابر و عدالت در دستمزد، جلوگیری از خشونت مبتنی بر جنسیت، مقاومت در برابر فرهنگتبعیض جنسی، و آن طور که فمینیستهای اسکاندیناویایی میگویند دولت «دوست زنان». با توجه به عمق و درهم آمیختگی نابرابریهای جنسیتی، بهترین ضامن برای اجرای عدالت برای زنان تغییر جنسیتی جامعهای از نظر جنسیتی برابر است.
آیا در حمایت از زنان تغییرجنسیتی برای فمینیسم نفعی هست؟ آن گونه که جانسون نشان میدهد، نظرات [در این زمینه] تغییر کردهاند. جنبش تغییرجنسیتیها به فمینیسم کمک کرده و کمک و مشارکت اجتماعی زنان تغییرجنسیتی نیز اکنون بیشتر به چشم میآید. خود فمینیسمهم تغییر کرده است. فمینیستها در اروپای غربی و آمریکای شمالی توجه بیشتری به تنوع موقعیتی زنان در سراسر جهان و همچنین به گروههایی نشان دادهاند که تجربههای بدنی غیرعادی دارندـ مخصوصا زنان معلول.
بسیاری از فمینیستها هنوز درگیر مداخلات بدنی شدیدی هستند که در پزشکی تغییر جنسیت وجود دارد. گفتنی است که این مسئله درباره بسیاری زنان تغییرجنسیتی نیز صادق است. بیشتر آنها معمولا سالها با شک دست و پنجه نرم میکنند تا این که بعد از بحثهای دردناک برای این کار قدم پیش میگذارند. بیشترشان از محدودیت تغییرات بدنی در جریان تغییر جنسیت آگاهند و میدانند که نتیجه در نهایت دقیقا آن چیز دلخواه نخواهد بود. اگر برای تغییر جنسیت اقدام میکنند، تنها با این امید است که تغییرات کافی برای حمایت از شیوه عمل تازهشان و امکان بقایشان به وجود آید. حال که تعداد بیشتری از افراد آشکارا تغییر جنسیت میدهند و با توجه به آثار بدنی گسترده و قابل دیدن آن، امروزه شاید تصورات قالبی و کلیشهای جنسی بیشتر در حال از هم گسیختن باشد.
جریان فمینیستی موجود در اروپای غربی و آمریکای شمالی که قصد دارد جنسیت را از میان بردارد و نظم جنسیتی را از بین ببرد مطالباتی قوی در دو دهه گذشته داشته است. اما در درازمدت، زنان تغییرجنسیتی ارتباط بیشتری با تلاش برای ایجاد نظام جنسیتی عادلانه برقرار خواهند کرد.
چه چیزی در به وجود آمدن نظام جنسیتی عادلانه نقش دارد؟ بخشی از این امر به معنای کسب عدالت برای خود زنان تغییرجنسیتیاست.
زنان تغییرجنسیتی گروه کوچکی هستند و بیشترشان موقعیت اجتماعی قدرتمندی ندارند؛ اثر روانی شدید به جا مانده از بدن پر از تناقض و روند انتقال و تغییر جنسیت و همین طور آثار تبعیض و تحقیر را نمیتوان به آسانی فراموش کرد. حمایت دیگر فمینیستها از آنان استراتژیکترین منبع قدرت برای زنان تغییرجنسیتی است.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»