اکبر ترشیزاد/ رادیو کوچه
«جدایی نادر از سیمین» فیلم تلخی بود، «خوابم میآد» عطاران هم ورای ظاهرش یک کمدی سیاه است و «بیخود و بیجهت» هم فیلم دردناک و گزندهای است و این تلخی سینمای ایران بیخود و بیجهت نیست. «عبدالرضا کاهانی» کارگردانی است که بهترین سالهای عمر هنریاش را که باید در مسیر شهرت جهانیاش باشد، به بهانهی واهی یک قانون من درآوردی به نام «دریافت مجوز خارجی برای نمایش فیلمها در خارج از ایران» که توسط مشتی بیهنر، سیاسیکار و البته ابله تصویب شده، از دست داده است.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
«بیخود و بیجهت» هم فیلم دردناک و گزندهای است و این تلخی سینمای ایران بیخود و بیجهت نیست.
او پنج فیلمنامهاش مجوز نگرفته و هر بار پنج فیلمنامهی جایگزین را به جای آنها ساخته و همیشه فیلمهایش با مشکل اکران مواجه بوده است در صورتیکه در سالهای اخیر همواره آثارش از پرمخاطبترین آثار سینمای ایران بوده است.
این کارگردان جوان نیشابوری همیشه دغدغههای اجتماعی داشته است و کسی که اندک آشنایی با شرایط امروز جامعهی ایرانی داشته باشد خوب میداند که به جز تلخی چیزی از این کوزه به بیرون تراوش نمیکند. فیلم «بیخود و بیجهت» اثری است دربارهی تزلزل در جامعهی ایران امروز. تزلزل در اخلاق، در اقتصاد، در سیاست و در انسانیت، و در این میان چیزی که نابود میشود شهروند بختبرگشتهی طبقهی متوسط ایرانی است. سرنوشت همهی شخصیتهای این اثر سینمایی به نوعی پادرهواست.
ماجرای فیلم در خانهای میگذرد که صاحبش ایران نیست و مستاجرین قبلی و بعدی آن در واقع نه مستاجر که به نوعی بهپای خانهای خالی محسوب میشوند که دو اتاقش را اثاثیهی مالک پرکرده است.
بازیهای بازیگران این فیلم در نوع خودش برای هر کدام از آنها تجربهی تازهای است
کسانی که قرار است خانه را ترک کنند هنوز صاحب خانهی تازهی خود نشدهاند چرا که آن طور که در انتهای فیلم میفهمیم بخشی از پول خود را برای ثبتنام ماشین به دوستشان قرض دادهاند، ماشینی که معلوم نیست کی به دستش برسد. زوج تازه در تدارک مراسم عروسی هستند که از سر اجبار به پا شده است چون که دختر از نظر عرف جامعه در زمان نامناسبی آبستن شده است و آنها میخواهند هر چه زودتر ازدواج کنند تا کسی شکم برآمدهی عروس را در روز ازدواج آنها نبیند.
بازیهای بازیگران این فیلم در نوع خودش برای هر کدام از آنها تجربهی تازهای است از نگار جواهریان با آن بازی متفاوت و لحن کشدارش که برآمده از دوگانگی میان تربیت مذهبی و سنتی خانوادگیاش از یک سو و روابط فردیاش از سوی دیگر است گرفته تا شخصیت الکی خوش احمد مهرانفر و پانتهآ بهرامی که انگار دیگر مخاطبان ایرانی به بازیهای همیشه خوبش عادت کرده است. کاهانی به خوبی از پس درآوردن فضایی بیثبات در فیلم برآمده است، دنیایی که همگی خوب میدانیم که اگر مشکلات آن به طور مقطعی هم حل شوند تماشاگر پس از اتمام اثر و بیرون رفتن از سینما هم هنوز نگران شخصیتهای داستان و آیندهی آنها خواهد بود.
زوجی که قرار است تازه زندگی خود را شروع کنند در خوشبینانهترین حالت ممکن شرایطی شبیه همکار نگونبخت خود خواهند یافت. آدمهای فرهنگی با کارهای بدون آینده و پشتوانه، شرایط اقتصادی لرزان دو خانواده و کودکانی که یکی هست و دیگری که در شکم مادر است و هنوز به دنیا نیامده؛ کودک عصبی، بیادب و در عین حال معصوم و بیگناهی که در لابلای دست و پای مشکلات بزرگترها لول میخورد در چشم مخاطب ناخودآگاه تبدیل به آینهای میشود از چگونه شدن روزگار نوزادی که قرار است به دنیا بیاید.
با همهی سنگاندازیهایی که در چند سال اخیر و از سوی وزارت ارشاد، حوزهی هنری و صدا و سیما در کار این سینماگر جوان شده است باید گفت که او تازه راهش را یافته است و پس از اقبال عمومی تماشاگران به فیلمهایش دیگر عدم تبلیغ آثارش از سوی صداوسیما و یا تخریب و توهین و نقد منفی آنها از سوی منتقدین دولتی، تاثیر چندانی در روند موفقیتش نداشته و نخواهد داشت. اکنون نوبت شهرت و موفقیت جهانی آثار عبدالرضا کاهانی است چیزی که دیر یا زود اتفاق خواهد افتاد.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»