Saturday, 18 July 2015
29 November 2023
بخش نخست، داستان بیانیه‌ها

«جعبه‌ی خاطرات ضد موریانه»

2013 May 05

مسعود لواسانی / رادیو کوچه

اشاره :

«جعبه‌ی خاطرات ضد موریانه» عنوان ستونی است که قرار است از این پس برای «رادیو کوچه»‌ی عزیز  بنویسم. و اما رابطه‌ی من و رادیو کوچه؛ در سال ١٣٨٨ و هنگامی که من در زندان بودم، «رادیو کوچه» را «اردوان روزبه» عزیز راه‌اندازی کرد و من بعدتر وصف‌اش را از بچه‌هایی که بعد از من داخل زندان می‌شدند، می‌شنیدم. این نام خیلی برایم جالب و جذاب بود. مشتاق بودم که وقتی از زندان آمدم بیرون آن را ببینم اما پیش از بیرون آمدن من، «رادیو کوچه» به زندان اوین آمد؛ این‌گونه که یکی از خبرهای مربوط به من را که بچه‌های «رادیو کوچه» زحمت‌اش را کشیده بودند، همسرم پرینت گرفته بود و برای من به داخل اوین آورد و در ملاقاتی حضوری به من داد.

این گونه بود که با این رسانه‌ی جوان و نوپا از درون زندان اوین آشنا شدم. بعدها هم که از زندان آزاد شدم خودم به تارنمای گرامی کوچه سرزدم و بسیار از فرم و محتوای آن لذت بردم. چه این که خاستگاه رسانه‌ای و زیست‌بوم مطبوعاتی من همواره و بیشتر حوزه‌ی فرهنگ بوده و هست، پس «رادیو کوچه» را بسیار می‌پسندیدیم این‌گونه بود که این جذبه دو سویه بود و نخستین مصاحبه‌ای که پس از آزادی‌ام در ایران (اینجا) و با یک رسانه فارسی‌زبان خارج از کشور انجام دادم با این رادیو بود و همچنین از قضای روزگار، نخستین مصاحبه‌ام پس از خروج از ایران باز هم با «رادیو کوچه» بود. (اینجا)

masoud-lavasani-radiokoocheh5

و به این ترتیب من نیز «کوچه»‌ای شدم. دوستان به من لطف دارند و ستونی و مجالی برای نوشتن من فراهم کرده‌اند، من نیز این فرصت مغتنم را با چنگ و دندان ربودم.

داستان بیانیه‌های «روز جهانی آزادی مطبوعات» که از زندان اوین منتشر  می کردیم

سوم ماه می در هر سال میلادی به ابتکار سازمان علمی آموزشی ملل متحد (یونسکو) در تقویم‌های جهانی به نام روز جهانی آزادی مطبوعات نام گرفته است. نخستین روز جهانی مطبوعاتی که در زندان اوین بودم به این فکر افتادم که چون هر سال «انجمن صنفی روزنامه نگاران» ، بیانیه ای در این روز منتشر می کرد، چون امسال تعداد زیادی از روزنامه نگاران در زندان و در بازداشت هستند، انجمن صنفی پلمب شده و بسیاری از مطبوعات توقیف و لغو امتیاز شده‌اند، با انتشار نامه‌ای ، به این فشارها اشاره کنیم.

قرار شد نامه‌ای تنظیم کند و همه‌ی بچه‌های خبرنگار، وب‌لاگ‌نویس و روزنامه نگار داخل بند ٣۵٠ به مناسبت روز جهانی آزادی مطبوعات آن را امضا و بعد منتشر اش کنیم

این ایده را با عیسا خان سحرخیز عزیزم در میان گذاشتم. قرار شد نامه‌ای تنظیم کند و همه‌ی بچه‌های خبرنگار، وب‌لاگ‌نویس و روزنامه نگار داخل بند ٣۵٠ به مناسبت روز جهانی آزادی مطبوعات آن را امضا و بعد منتشر اش کنیم. پس از چند بار رفت و آمد، کار نوشتن متن را به «رضا رفیعی» بدهیم. متن نامه را «رضا رفیعی» عزیز با مطلع شعری از حافظ نوشت و من هم دست به کار صحبت با بچه‌ها برای گرفتن امضاء از آن‌ها شدم. ایده‌ای که پشت این کار داشتم این بود که باید با انتشار این نامه هم در مورد وضعیت بچه‌های مطبوعات (روزنامه نگار؛ خبرنگار؛ وب لاگ نویس؛ مدیر مسئول نشریه دانشجویی؛ و… ) هم در مورد وضعیت زندان‌شان در زندان توضیح دهند، هم درباره‌ی وضعیت آزادی رسانه در ایران و هم این که به افکار عمومی نشان دهند که چه تعداد خبرنگار و فعال رسانه‌ای در زندان هستند.

خاطرم هست که در آن مقطع حاکمیت و رسانه‌های در اختیار او مانور زیادی در مورد آزاد شدن زندانی‌ها می‌دادند و با فرستادن برخی از بچه‌ها به مرخصی (مانند بهمن احمدی آمویی، عبداله مومنی، تاج زاده، میردامادی، بهزاد نبوی، سعید لیلاز، صفایی فراهانی و…) این گونه در جامعه القاء کنند که فضا آرام شده و زندانی‌های سیاسی هم دیگر در زندان نیستند و خلاصه «همه چی آرومه !» این گونه بود که نامه‌ی روزنامه‌نگارهای زندانی در اوین به بهانه ی روز جهانی آزادی مطبوعات در اردیبهشت ١٣٨٩ در فضای رسانه‌ای منتشر شد و مانند بمب صدا کرد.(اینجا)

این نخستین باری که گروهی زندانی از بند ٣۵٠ اوین نامه‌ای جمعی و با اسم به بیرون می‌فرستادند و بازتاب‌های آن در جامعه و فضای عمومی کشور قابل توجه بود. اگرچه امکان هر اتفاقی را می‌دادیم ولی هزینه‌ی این نامه را به جان خریدیم تا تاثیر تاکتیک حاکمیت در به مرخصی فرستادن تعداد اندکی از زندانیان و در زندان نگه داشتن گروه زیادی از فعالین جنبش سبز در زندان را خنثا کنیم.

این نخستین باری که گروهی زندانی از بند ٣۵٠ اوین نامه‌ای جمعی و با اسم به بیرون می‌فرستادند و بازتاب‌های آن در جامعه و فضای عمومی کشور قابل توجه بود

این کار گروهی را بار دیگر در سال ١٣٩٠ نیز تکرار کردیم. این بار اگرچه آن جمع پیشین تغییر کرده بود و عزیزانی از جمع ما به زندان رجایی شهر منتقل شده بودند (عیسا سحر خیز و رضا رفیعی) اما گروه دیگری به ما افزوده شده بودند که صحبت‌شان مغتنم بود و حضورشان ارزشمند.

سال ١٣٩٠، «بهمن احمدی آمویی، سیامک قادری، سام محمودی، علیرضا رجایی و عماد باقی» در اوین بودند و البته روزنامه‌نگارهای دیگری هم در زندان رجایی شهر به سر می‌بردند.

ایده‌ی تکرار انتشار نامه از داخل زندان با امضای روزنامه‌نگاران و به مناسبت روز جهانی آزادی مطبوعات را این بار با دوستان زیادی از جمله «سام محمودی» در میان گذاشتم (متاسفانه چون آن عزیزان اکنون در ایران هستند نمی توانم از برخی شان یاد کنم ولی قعطن نام شان را از خاطر نبرده ام)

بادم هست که نیمه شبی پس از ساعت خاموشی با «سام محمودی» و «سیامک قادری» در زاغه‌ی سام در اتاق شش در میان گذاشتم. چون هر دوی این عزیزان در سال پیش در زندان حضور نداشتند، موضوع را توضیح دادم و کاری که سال پیش کرده بودیم و تاثیری که گرفته بودیم. قرار شد متن نامه را سام تهیه کند و باز هم مانند همیشه مسئولیت لجستیکی قضیه و صحبت با بچه‌ها و گرفتن امضا از ایشان به عهده‌ی من گذاشته شد.

متن نامه که تهیه شد قرار شد به هر روزنامه‌نگاری که در بند بود نشان دهیم، فارغ از قومیت، مذهب، وابستگی به جریان و حزب خاص یا همراهی با جنبش سبز، نوع اتهام و … خلاصه‌ای که نامه تهیه شد ولی هنگامی که قصد داشتیم نامه را برای انتشار به بیرون از زندان بفرستیم شخصی که برای انتقال نامه انتخاب کرده بودیم به دلیلی از تحویل امانت خودداری کرد و نفهمیدیم (من همواره می گویم که ان‌شاء‌الله گربه است!) نامه‌ی ما چرا از وزارت اطلاعات سر در آورد.

متن نامه که تهیه شد قرار شد به هر روزنامه‌نگاری که در بند بود نشان دهیم، فارغ از قومیت، مذهب، وابستگی به جریان و حزب خاص یا همراهی با جنبش سبز، نوع اتهام و غیره

سرتان را درد نیاورم برای سام پرونده‌سازی شد و چون نامه با دست خط او بود برایش دردسر بدی درست شد و آن بیانیه رفت روی پرونده‌اش. متن ما هم با یکی دوماه تاخیر منتشر شد. اما این تجربه ما را آب‌دیده کرد و چون یک بار از وزارت اطلاعات ضربه خورده بودیم بار دیگر حساب شده عمل کردیم و در انتشار نامه‌ی روز خبرنگار ١٣٩٠، این بار خودم مسوولیت انتشار نامه‌ی ١۴ روزنامه نگار را به عهده گرفتم و دیگر به کسی برای انتقال نامه اعتماد نکردم. اما غافل از این که وزارت اطلاعات هم بازی دیگری را با ما شروع خواهد کرد.

ماجرای بیانیه ی ١۴ روزنامه نگار در روز خبرنگار سال ١٣٩٠ و تلاش دستگاه امنیتی برای لوث کردن آن را در فرصتی دیگر و در روز خبرنگار اگر عمری باقی بود بازگو خواهم کرد که آن نیز ماجرایی است شنیدنی و «پر آب چشم».

به این امید که روزی فرا برسد که روزنامه‌نگارها و حرفه‌کاران مطبوعات در کشور من ایران هم طعم آزادی بیان و داشتن رسانه های آزاد را بچشند.

روز جهانی آزادی مطبوعات را به همه ی همکاران‌ام در ایران شادباش می‌گویم.

«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»

|

TAGS: , , , , , , 

۱ Comment


  1. تهمورث
    1

    من نه با مسعود لواسانی آشنائی دارم و نه با هیچکدام از نویسندگان و روزنامه نگارانی که در زندانهای امنیتی رژیم بحبس کشیده شده اند ولی با خواندن یکی از تلاشهای جناب لواسانی و بردن نام بخصوص سحر خیز که در سحر خیزی امید بالاترین است چقدر خوشحال شدم. من نه نامی دارم و نه هنری در سه دهه قبل مطلبی قلمی میکردم که با آمدن رژیم جمهوری آن هم تا چند ماه پیش به انتها آمد و چو خوب بیان نمود جناب لواسانی که ای رادیو کوچه و نام روزبه که همیشه وام دار اویم مرا با تمام نواقص نویسندگی وادار به نوشتن انشاهائی در حد کلاس نهم متوسطه کرد . خوشحال از امدنتان به رادیو کوچه و تبریک برای جناب روزبه از همکار جدید. پایدار باشید.