امید ساعدی
این مصاحبه با رئیسکل سازمان اطلاعات برون مرزی فرانسه در دوران انقلاب ١٣۵٧ ایران، انجام شده است. این گفتو گو را روزنامهنگار بهنام فرانسوی، «کریستین اُکرنت» (Christine Ockrent) با «الکساندر دو مارانش» (Alexandre de Marenches)انجام دادهاست و در سال ١٩٨۶ درکتابی تحت عنوان «Dans le secret des princes» (اندر اسرار فرمان فرمایان) توسط انتشارات stock در پاریس چاپ و منتشر شدهاست. این مصاحبه توسط «امیدساعدی» دانشجوی دکترای دانشگاه سوربن ترجمه شدهاست. به دلیل طولانی بودن متن کامل این مصاحبه ، مصاحبه در چند قسمت منتشر می شود. آن چه در این مطلب می بینید بخش نخست آن است:
نقش دولت کارتر در سقوط رژیم شاه و به قدرت رساندن آیتاله خمینی؛ بازار، مسجد، ارتش و ساواک ناکارآمد؛ اصلاحات ارضی و کینه شخصی خمینی از شاه؛ ماجرای تبعید به عراق و آمدنش به فرانسه؛ همکاری حزب توده با آیتاله خمینی؛ تبانی برای ربودن اعضای خانواده سلطنتی در مراکش، از نکات بسیار جالب و آموزنده این مصاحبه هستند.
از سر نوشتن دوباره سرنوشت مردم ایران در مذاکرات بین ایران وآمریکا، واحتمال تکرار وارونه تاریخ، بیش ازهر زمان دیگری، نیاز همگان به آموختن از گذشت روزگار را نشان میدهد.
الکساندر دو مارانش : چند سالیست که غرب ناچاراست با یک دشمن دیگرهم مبارزه کند. این دشمن، همان بنیادگرایی مسلمان و خصوصن جزء اصلی و مهم آن یعنی شیعیگری میباشد. وضعییت جدیدی حاکم شده است. نتوانستیم آن را به موقع تشخیص دهیم.
سرهنگ اِل، نمایندۀ لایق و شایستهام در ایران، اولین کسی بود که ازسال ١٩٧٣، با تیزبینی و دوراندیشی، جوش وخروشی که کلیسای تشیع را به هیجان در می آورد تشخیص و ازآن خبرداد. ایران به برکت نفت توانست طی سالهای اخیراز نیستی تاریخی سر برآورد. دراوایل سالهای هفتاد میلادی، هنوز منابع عظیم و سرشار نفت آمریکای مرکزی، مکزیک و دریای شمال مورد بهره برداری قرار نگرفته بود. اکنون، نفت بسیار زیادی در دنیا وجود دارد. ولی درآن زمان، منطقه نفتخیز، خارج ازامپراطوری شوروی و ایالات متحده آمریکا، عمدتن شبه جزیره عربستان، جنوب عراق و ایران بود. شاه، پسر بنیانگذار سلسله جدید پهلوی به لطف طلای سیاه، شاهد اوجگیری سریع و قدرتمند خود بود.
در اولین ملاقاتی که با شاهنشاه آریامهر داشتم خیلی تحت تأثیرایشان قرار گرفتم. مردی بود کاملن فرنگیمآب، زبان فرانسهای صحبت میکرد که آرزو میکردیم هر کسی در فرانسه بتواند آن طور صحبت کند. شیفتۀ فرهنگ فرانسوی بود. با قدی نه خیلی بلند و اندامی لاغر، بسیار سرزنده و با نشاط بود. ازهوش واستعدادی برخورداربود که کمتر کسی ازاین موهبت برخورداراست. حافظه عجیبی داشت.
اگر بخاطر قیافه و ظاهر معروف و شناخته شدهاش نبود، حتی با گوش تیز و دقیق هم نمیتوانستیم حدس بزنیم که با یک فرانسوی تحصیلکرده وآگاه به مسایل، طرف صحبت نیستیم. اوکاملا دو فرهنگی شده بود.
چندین سال قبل ازآنکه خودم با شاه آشنا شوم، یکی از دوستان فرانسوی دریا سالارم، ازطرف شاه دعوت شده بود تا درمورد یک پرونده فوقالعاده فنـی، توضیحاتی به او ارایه بدهد. درهمان روز، سوءقصدی علیه شاه توسط یکی از سربازان گارد او به وقوع پیوسته بود. شاه که از این سوء قصد جان سالم به در برده بود وازمرگ حتمی نجات یافته بود، نه تنها جلسه خود با این دوست فرانسوی بنده را لغو نکرده بود بلکه حتی آن را به تأخیرهم نیانداخته بود. هنگامی که این افسر فرانسوی برای ملاقات، به کاخ سلطنتی رفته بود، در آنجا هنوز مشغول جاروکردن شیشههای شکسته و خرده ریزههای دیگر بودند. آثارخون که بر در و دیوار پاشیده شدهبود، نشان از زد و خوردی میداد که روی داده بود. افسرفرانسوی به حضور شاه رهنمون میشود، شاهی که درکمال آرامش و خونسردی به بحث و گفتو گو درمورد پرونده موردنظر میپردازد.
دوست دریا سالارم برایم تعریف میکرد که شاه به حدی درجریان پرونده مورد نظر بود که حتی از ریزترین وجزییترین مسایل و نکتههای فنی آن به خوبی مطلع بود. درطی این جلسه، هیچ اشارهای به وقایعی که چند لحظه پیش ازآن رفته بود تا مملکت را به عزا بنشاند، نشده بود.
کلیه کشورهای غربی نسبت به شاه، چاپلوسی وتملـق میکردند. اما فرانسه برای این کار، یک بهانه وتوجیه خاصی داشت. شاه، چیزی را که فرانسوی بود دوست میداشت. خیلی خوب از تاریخ ما آگاهی داشت وحتی در جریان جزئیات سیاست داخلی ما بود. هرچه در توان داشتم برای ملتفت کردن او به مشکلات عمده استراتژی جهانی بکارمیبردم. علاقه خاصی هم به این مسایل داشت. اونسبت به من لطف و محبت خاصی داشت. ازمن خواست که چندین بار در سال او را ملاقات کنم. سعی کردم توصیههایی به او بکنم، به او بگویم مسایل جهان را چگونه میدیدم. اواز نادر مردانی بود که میشد با او از ژئوپولیتیک و استراتژی بینالملل صحبت کرد، بدون اینکه همچون بسیاری از دیگر رهبران، فقط سیاستِ سیاستبازان را در سر داشته باشد.
کریستین اُکرنت ــ آیا در مورد سرویس مخفی خودش، با شما مشورت و نظرخواهی می کرد؟
الکساندر دو مارانش ــ سرویسهای مخفی او، تا حدی یک افسانه بود. خیلی حرفهای نبودند. ساواک، بیشتر به یک پلیس پیشرفته میماند تا یک سرویس اطلاعاتی، و این چیزی است که اغلب در کشورهای جهان سوم معمول است. ازآنجا که این کشورها، سرویس اطلاعاتی ندارند، لذا معمولا راحتترین راهحل را انتخاب میکنند، در واقع تنها راه حلی را که در اختیار دارند انتخاب میکنند. و آن این است که پلیسهایی را برمیگزینند و از آنها بعنوان ماموران اطلاعاتی استفاده میکنند، که طبیعتا جواب نخواهد داد.
کریستین اُکرنت ــ جلوههای عینی و محسوس این همکاری ایران ـ فرانسه، در سطح شما، به چه شکل خود را نشان می داد؟
الکساندر دو مارانش ــ همکاری ایران ـ فرانسه در، نگاه با هم به دنیای پهناور، متجلی میشد. از آنجا که ایران دارای دوهزار کیلومتر مرز مشترک با شوروی و نیز هشتصد و پنجاه وپنج کیلومتر با افغانستان است، جالب بود که از تهران، قسمت جنوبی امپراطوری شوروی را نظاره گرباشیم.
شاه بینش خوبی به آنچه که در دنیا، ونه آنچه که در کشورش میگذشت، داشت. ازاین بیم دارم که اطرافیانش، در مورد وضعیت داخلی کشور واقدامات کلیسای تشیع بهطور غلط و غیرواقعی به اواطلاع رسانی کرده باشند.
پارس(و بعدا ایران)همواره بر چهار رکن استوار بوده است: سلطنت، مسجد، ارتش و بازار. به طورعاجز و کوتاه دست، شاهد در دست گرفتن مسجد، وسپس نابودی تخت سلطنت وارتش شدیم. کار از کار گذشته بود.
کریستین اُکرنت ــ با توجه به صحبت های شما، ازمیان سرویسهای غربی، سرویسهای ویژه فرانسوی تنها سرویسهایی بودند که عناصراصلی انقلاب را شناسایی وتشخیص داده بودند. این را چگونه باید توجیه کرد، که همکاران آمریکایی شما این تیزبینی و دوراندیشی شما را نداشته باشند؟
الکساندر دو مارانش ــ آمریکاییها بین سی الی چهل هزارنفردرایران داشتند که بخش اعظم آن، ازتکنیسینهای نیروی هوایی ایالات متحده، والبته، ازافراد سازمان سیا (CIA) بودند
یکی ازضعفها و ایرادات سیستم آمریکایی ِآن زمان، این بود که، واشنگتن دنیا را بطور خیلی ساده و شِماتیک، دردوبخش مجزا، در نظرمیگرفت. در یک طرف، خوبها یعنی دوستانمان؛ و در طرف دیگر، بدها یعنی دشمنان مان. اگرازدوستان ما هستند، دیگر بحثی نیست ولذا خیلی از نزدیک آنها را زیر نظر نمیگیریم. ازاین منظر، وقتی که ما شاه را بعنوان متحد وهم پیمان خود داشتیم، دیگر خیالمان راحت بود. ضمنن او را «ژاندارم خلیج» هم مینامیدند.
گزارشهایی مبنی براینکه : نارضایتی رو به افزایش است… روحانیت در جنب و جوش است، به دستم رسیده بود. این گزارشها به صورت بولتنهای اطلاعاتی (BR) درآمده، وتحلیل و آنالیز آنها، به مقامات و بخشهای ذیربط ارسال میشد. شاه که به من اعتماد داشت، به من گفته بود: «من روی شما حساب میکنم، که همیشه، آن چیزهای ناخوشایندی را که دیگران به من نمیگویند، شما به من بگوئید.»
قدرت، وحشتناک است، زیرا یک خود ـ مخرب است. درمورد شاه، این مساله به صورت پاتولوژیک و بیمارگونه درآمده بود. شاه دیکتاتور نبود بلکه یک اُتوکرات بود. دیکتاتور یک کشور کسی است که، هنگامی که یکی از روحانیون محلی، بالای مناره میرود و شروع به سخنرانی علیه رئیس مملکت میکند، کاری میکند که این آخرین خطابهای باشد که علیه او سر میدهد و دوران او درهمانجا تمام خواهد شد. ولی یک اُتوکرات کسی است که، هنگامی که اولین فرد از روحانیون برای مطرحکردن خود ازطریق نشرسخنان آتشین علیه بزرگِ کشور، به بالای مناره میرود، هیچ کاری نمیکند. روحانی مزبور، خواهد توانست دوباره بر سَبیل مؤذن، بدون هرگونه تنبیه و مجازاتی، به کار خود ادامه دهد. بدین سان، صدای ویرانگر ملاها، پخش می شود و بازتاب وانعکاس آنها در اقصیٰ نقاط شهرها و روستاهای دورافتاده گسترش مییابد.
کریستین اُکرنت ــ که البته این امرمانع ازآن نشد که همین اُتوکرات، در برخورد با دیگر باصطلاح مخالفان سیاسی خود، ملاحظه وخویشتن داری کمتری داشته باشد؟
الکساندر دو مارانش ــ این مسایل مربوط به شرق است. درشانزه لیزه، هاید پارک لندن و یا سانترال پارک نیویورک که نیستیم . نباید مرتکب این اشتباه تکراری شویم که آنچه را که نزد دیگران و جاهای دیگر روی میدهد، براساس اخلاقیات خود وازپس عینک خاص خود نظاره ومورد قضاوت قرار دهیم. زیرا این کار، اولا موجب دگرگون شدن صورت مساله خواهد شد و ثانین دراین صورت، برداشت صحیح ودقیقی نخواهیم داشت. بارها گفتهام: «ما دراین غرب یهودی – مسیحی می خواهیم مودب باشیم، کفش میپوشیم و کُلاهمان را برمیداریم. ولی مسلمانها(حدود ششصد میلیون نفر) کُلاه برسرمیگذارند وکفشهایشان را درمیآورند. حق با کیست؟ مساله چیز دیگری است، همین و بس.»
درآن زمان کارمن قضاوت کردن در مورد درست یا نادرست بودن مسایل نبود. دغدغه من، حفظ نوعی ثبات دراین منطقه ازخاورمیانه بود، آنهم بخاطراینکه ثبات این منطقه، ازنظرتهیه و تأمین نفت برای ما حیاتی بود. منطقهای که تقریبا سه چهارم نفت اروپا را تأمین میکرد وازطریق تنگه مشهور هُرمز به اروپا منتقل میکرد.
برای حفظ شاه، میبایست او را از آن چه که اتفاق میافتاد مطلع میکرد. بارها به من گفت: «شما تنها کسی هستید که این مطالب را مطرح میکنید. دیگران خلاف این اظهارات را میگویند.» پاسخی که هر بار درنهایت احترام به او دادم این بود که: سرورم، مساله، تعداد آرا و نظرات نیست، مهم صحت و درستی این گفتههاست.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»
۲ Comments