مهشبتاجیک/رادیو کوچه
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
پیش از آنکه معشوقه ام شوی
هندیان و پارسیان و چینیان و مصریان
هر کدام
تقویمهایی داشتند
شمارِ روزان و شبان را
و آنگاه که معشوقهام شدی
مردمان
زمان را چنین میخوانند:
هزارهای پیش از چشمهای تو
یا
هزارهای بعد از آن
میانهی عشقِ تو تبخیر شدم
دریا را
جایی برای این همه آب نماند
چشمها را
جایی برای این همه اشک
و تن را
جایی برای این وسعت از زخم
بیش از این دیگر نمیتوانم دوستت بدارم
بیش از این دیگر نمیتوانم با تو یگانهتر درآیم
که لبهای من دیگر
نهفتنِ لبهای تو را نمیتواند
و دستهای من دیگر
طوق میان تو را بسنده نیست
و واژگانی که میشناسم
طرازِ خالهای تنت را
کم آمدهاند
بیش از این نمیتوانم
در حلقه های زلف تو در شوم
ساهاست که روزنامهها
مرا
مفقود خواندهاند
و تا اطلاعِ ثانوی
مفقود خواهم بود
گفتن از تو از زبان نمیآید
که واژگان
چون اسبهای چوبین
شبان و روزان
در پیات دوان و
به گردت
نمیرسند
اتهام عشق تو
هماره پیروزیست
کنفرانسِ مطبوعاتی برگزار میکنم
تصویرت را میان خبرنگاران پخش میکنم
مصاحبه میکنم
در قاب تلویزیون ظاهر می شوم
و داغ گل انگشتنمایی
بر آستین پیراهنم
شکوفه می بندد
پیش از این
عاشقان
از عشقشان که می گفتند
میخندیدم!
اما
به مهمانخانه که بازگشتم
قهوهام را در تنهایی که نوشیدم
دانستم که چگونه
خنجری از تبارِ عشق
پهلو می شکافد و
بیرون نمیرود
مشکلِ اساسیِ من با نقد و ناقدی این است:
هرگاه شعری را با رنگ سیاه نوشتهام
گفتهاند: اقتباسیست از چشمهای تو
و مشکلام با زنان این است:
هرگاه رابطهام را با تو انکار کردهام
صدای دلنگدلنگ النگوهایت را
میان افت و خیزِ صدایم شنیدهاند و
دیدهاند لباسِ خوابت را
آویزِ گنجهی حافظهام
پزشک توصیه کرده است
بیش از پنج دقیقه
لبانم را در لبانت رها نکنم
و بیش از یک دقیقه
خو را در معرضِ آفتاب داغِ سینهات قرار ندهم
پس لطفن
بیش از این دیگر
وابستهام نکن!
اگر مردی را میشناسی که بیش از من دوستت دارد
او را به من نشان بده!
اول به او تبریک خواهم گفت
آنگاه
میکشمش.
دیریست که برای خواندن تصنیفهای عشق در کوچهها، زیر چراغهایی که عبور و مرور عابران را ثبت میکنند در شبهای بارانی همه چیز گم شده است. دیر زمانیست که دیگر کولیان آواره در مراتع سرسبز سبد نمیبافند و گل دسته نمیکنند. دیر زمانیست که گدایان کور هیچ آکاردئونی را نمینوازند. دیر زمانیست که دنیا راه را برای رسیدن به مقصدهای بیعبور گم کرده است. زمانی طولانی گذشته است از خشک شدن مردابهایی که نیلوفرهای بنفش را زرد رنگ کردهاند. غباری که بر نوک قلههایی که دیگر به سپیدی نمیزند نشسته است. دیر زمانی است که زنان و مردان، عشقورزان روبهروی هم با شمشیرهای آعشته و آجین شده نشستهاند. هیچکس دو صندلی خاطرات را کنار هم ورق نمیزند. دیر زمانی است که فراموشی در جابهجایی چرخ دندههای روغن نخورده، صدای ناهنجار میکند. دیر زمانیست که آدمها اطراف هم نیستند، تمام اطراف فراموش شده است در گوشهها. گوشهها هم که گم شوند دیگر شعری هم سروده نخواهد شد. زمان کمی باقی است برای اینکه بتوان از گوشهها فرار کرد برای سرودن شعر. شاعران که نقاش شوند، عشقبازی دوباره جاری میشود. آن زمان است که تمام گمشدگان پیدا میشوند و دیگر برای هیچ چیز دیر نیست. تمام واژههای دیر زمانی است که عشق، شور، مستی، خماری و شراب از واژگان ما حذف خواهد شد.
عنوان: بخشی از شعر
شعر از نزار قبانی
ترجمهی: سهند آقایی
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»