Saturday, 18 July 2015
29 September 2023
دایره‌ی شکسته

«جایی برای این وسعت از زخم»

2013 June 20

مهشب­تاجیک/رادیو کوچه

فایل صوتی را از اینجا بشنوید

 

فایل را از این جا دانلود کنید

پیش از آن‌که معشوقه ام شوی
هندیان و پارسیان و چینیان و مصریان
هر کدام
تقویم‌هایی داشتند
شمارِ روزان و شبان را

و آن‌گاه که معشوقه‌ام شدی
مردمان
زمان را چنین می‌خوانند:
هزاره‌ای پیش از چشم‌های تو
یا
هزاره‌ای بعد از آن

 میانه‌ی عشقِ تو تبخیر شدم
دریا را
جایی برای این همه آب نماند
چشم‌ها را
جایی برای این همه اشک
و تن را
جایی برای این وسعت از زخم

بیش از این دیگر نمی‌توانم دوستت بدارم
بیش از این دیگر نمی‌توانم با تو یگانه‌تر درآیم
که لب‌های من دیگر
نهفتنِ لب‌های تو را نمی‌تواند
و دست‌های من دیگر
طوق میان تو را بسنده نیست
و واژگانی که می‌شناسم
طرازِ خال‌های تنت را
کم آمده‌اند

 بیش از این نمی‌توانم
در حلقه های زلف تو در شوم
سا‌هاست که روزنامه‌ها
مرا
مفقود خوانده‌اند
و تا اطلاعِ ثانوی
مفقود خواهم بود

 گفتن از تو از زبان نمی‌آید
که واژگان
چون اسب‌های چوبین
شبان و روزان
در پی‌ات دوان و
به گردت
نمی‌رسند

20130620-kooche-Mahshab1

 اتهام عشق تو
هماره پیروزیست
کنفرانسِ مطبوعاتی برگزار می‌کنم
تصویرت را میان خبرنگاران پخش می‌کنم
مصاحبه می‌کنم
در قاب تلویزیون ظاهر می شوم
و داغ گل انگشت‌نمایی
بر آستین پیراهنم
شکوفه می بندد

پیش از این
عاشقان
از عشقشان که می گفتند
می‌خندیدم!
اما
به مهمانخانه که بازگشتم
قهوه‌ام را در تنهایی که نوشیدم
دانستم که چگونه
خنجری از تبارِ عشق
پهلو می شکافد و
بیرون نمی‌رود

مشکلِ اساسیِ من با نقد و ناقدی این است:
هرگاه شعری را با رنگ سیاه نوشته‌ام
گفته‌اند: اقتباسی‌ست از چشم‌های تو

 و مشکل‌ام با زنان این است:
هرگاه رابطه‌ام را با تو انکار کرده‌ام
صدای دلنگ‌دلنگ النگوهایت را
میان افت و خیزِ صدایم شنیده‌اند و
دیده‌اند لباسِ خوابت را
آویزِ گنجه‌ی حافظه‌ام

 پزشک توصیه کرده است
بیش از پنج دقیقه
لبانم را در لبانت رها نکنم
و بیش از یک دقیقه
خو را در معرضِ آفتاب داغِ سینه‌ات قرار ندهم
پس لطفن
بیش از این دیگر
وابسته‌ام نکن!

 اگر مردی را می‌شناسی که بیش از من دوستت دارد
او را به من نشان بده!
اول به او تبریک خواهم گفت
آن‌گاه
می‌کشمش.

20130620-Kooche-Mahshab2

دیریست که برای خواندن تصنیف‌های عشق در کوچه­ها، زیر چراغ‌هایی که عبور و مرور عابران را ثبت می‌کنند در شب‌های بارانی همه چیز گم شده است. دیر زمانیست که دیگر کولیان آواره در مراتع سرسبز سبد نمی‌بافند و گل دسته نمی‌کنند. دیر زمانیست که گدایان کور هیچ آکاردئونی را نمی­نوازند. دیر زمانیست که دنیا راه را برای رسیدن به مقصدهای بی­عبور گم کرده است. زمانی طولانی گذشته است از خشک شدن مرداب­هایی که نیلوفرهای بنفش را زرد رنگ کرده­اند. غباری که بر نوک قله­هایی که دیگر به سپیدی نمی­زند نشسته است. دیر زمانی است که زنان و مردان، عشق­ورزان روبه­روی هم با شمشیرهای آعشته و آجین شده نشسته­اند. هیچ­کس دو صندلی خاطرات را کنار هم ورق نمی­زند. دیر زمانی است که فراموشی در جابه­جایی چرخ دنده­های روغن نخورده، صدای ناهنجار می­کند. دیر زمانیست که آدم­ها اطراف هم نیستند، تمام اطراف فراموش شده است در گوشه­ها. گوشه­ها هم که گم شوند دیگر شعری هم سروده نخواهد شد. زمان کمی باقی است برای این­که بتوان از گوشه­ها فرار کرد برای سرودن شعر. شاعران که نقاش شوند، عشق­بازی دوباره جاری می­شود. آن زمان است که تمام گمشدگان پیدا می­شوند و دیگر برای هیچ چیز دیر نیست. تمام واژه­های دیر زمانی است که عشق، شور، مستی، خماری و شراب از واژگان ما حذف خواهد شد.

عنوان: بخشی از شعر

شعر از نزار قبانی

ترجمه­ی: سهند آقایی

«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»

|

TAGS: , , , , , , ,