دلبر توکلی / رادیو کوچه
شورت و سینهبندها، رویه طنابی پُشتِ سَر “خالَه جان” قطار شدهاند. پرده کنار میرود، زنی وارد میشود، “چادری*” را بالا میزند صورتش پیدا میشود، دست در یقه لباسش فرو میبرد، گوشی مبایل را که در وسط سینهها “جاساز” کرده بود در میآورد.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
“خالَه جان” دست دراز میکند و تلفن را از او میگیرد و میگذارد بین بقیه مبایلها. تلفنها، یکی پس از دیگری به صدا در میآیند، اما “خالَه جان” گویی صدایه هیچ زنگی را نمیشنود.
“سلما” کُولهپُشتی را از من میگیرد. رو به “خالَه جان” میگوید: صِحتتتان سلامت است، دو نفر هستیم.
کُولهپُشتی را به او میدهد. چشمم روی انبوهی از شامپوهای “داروگر تخم مرغی” که جلوی پای “خالَه جان” است میماند. پرت میشوم به خاطرات کودکی، به “سلما ” میگویم : دوتا از این شامپوها هم برداریم.
“سلما” همین طور که با “خالَه جان” حرف میزند، یک سطل بزرگ، یک کاسه و چهارپایه کوچکی را از او میگیرد.
کفشها را میکَنیم، وارد سالن بزرگی میشویم. دور تا دور این سالن، سَکویی کشیدهاند. زنانی که روی این سَکوها نشستهاند، یا در حال لباس پوشیدن هستند و یا در حال در آوردن لباسهایشان.
” سلما” میگوید: همین جا لباست را در بیاور، بده تا ببرم، “خالَه جان” برایت نگه میدارد.
به خاطر نمیآورم آخرین باری که به “حمام زنانه” رفتم کی بود. همین طور که لباسها را یکی بعد از دیگری در میآورم، چشمهایم ردّ جوبِ آبی که “کَف صابونهای” صحنِ حمام را به بیرون هدایت میکند، میگیرند و دنبال میکنند.
“سلما” میگوید: پس چرا “زیر پوشت” را در نیاوردی؟ چطوری میخواهی خودت را با لباس” شوُشتَه*” کنی، این طور که نمیتوان حمام کرد!
گفتم: “سلما جان” من این طور راحتتر هستم و وارد صحنِ حمام شدیم. گویی هیچکس، جز پسربچهی پنج- شش سالهای، متوجه ورودمان نشد.
“سلما” بین آن شلوغی صحنِ کوچک حمام، جایی برایم باز کرد و گفت: روی این چهارپایه بنشین. بعد به سمت حوضچه ای رفت که بُخار آب گرم از آن بلند می شد و با سطلی پر از آب برگشت.
کاسه را در سطل آب فرو برد و گفت: من آب می ریزم تو سرت را بشور.
گوشهی شامپو تخم مرغی داروگر را با دندان کندم و زیر چشمی به اطرافم نگاه کردم. در صحنِ حمام، از قوانین طالبانی خبری نبود. همه ی زنان عریان بودن. کاملن برهنه. حتا پیرزنها.
شامپو را روی سرم خالی کردم. زن جوانی که کنار ما نشسته بود همین طور که خمیر دندان را روی مسواک می کشید به دو دختر کوچکش گفت: دندانهایتان را خوب “شُوشتَه” کنین.
“سلما” کاسه آب را روی سرم خالی کرد و گفت: چرا اینقدر مردم را نگاه میکنی، خودت را “شُوشتَه” کن.
شامپو تخم مرغی، رویه سرم حسابی کَف کرد، “سلما” برای بار دوم سراغ حوضچه آب گرم رفت. زمین پر از دستههای مو، کف صابون و چرکهایی بود که از کیسهکشیدنها، روی موزائیکهای حمام میلولیدن. این اولین بار بود که من پنج روز حمام نرفتن را طاقت آورده بودم. اما احساس میکردم هر نوع بیماری ممکن است بعد از این حمام به سراغم بیاید. دختربچههای کوچک، مثل بسیاری از بزرگترهای شان، برهنه روی موزائیکهای کفِ حمام نشسته بودند.
“سلما” با سطل آب برگشت و دوباره گفت: اینقدر مردم را نگاه نکن، هنوز هم نمیخواهی “زیرپوشت” را دربیاوری؟ بگذار من پشتت را “لیف” بکشم.
همینطور که سر میجنباندم و چشمم دوُ دوُ میکرد، نگاهم دوباره با نگاه پسرک، گره خورد. او با کنجکاوی به اندام هر زنی که وارد میشد نگاه میکرد.
در گوشهای از حمام دو اتاقک بود که “دوش آب” داشت. “سلما” گفت: حالا که نمی گذاری پشتت را “لیف و کیسه ” کنم، برو زیر دوش، خودت را بشور اما آبش سرد است ها!
آب سردتر از آن بود که فکر میکردم، زیرپوش را در آوردم، نفس گرفتم، چشمانم را بستم و رفتم زیر دوشِ آب سرد، آن هم در زمستان سرد و یخ بندان کابل. صدای پِچ پِچ و خنده به گوشم آمد، چشمانم را باز کردم، پسرک بود، از لای درز پرده داشت مرا نگاه میکرد و در گوشِ دختر کوچکی که کنارش ایستاده بود پِچ پِچ می کرد و میخندید.
با خودم گفتم، قوانین طالبانی در صحنِ حمام جایی ندارد، اما تربیت طالبانی در اینجا موج میزند. در حمام زنانه، زنان حتا از نگاه کردن به بدن برهنه خود هم میترسند، هیچ آئینهای در این حمام نیست. هیچ زنی به اندام خودش و دیگری نگاه نمیکند اما برای این پسربچه، ثبت این لحظهها و کنجکاویهایش مجاز است!
“سلما” از “خالَه جان” لباسها و کوله پشتی ام را گرفت. از حمام زدیم بیرون.
فردای آن روز با دکتر “ثریا دلیل” وزیر صحت (بهداشت و سلامت) قرار داشتم. زنی خوشرو و با دانش بود. او به همه سوالهایم با حوصله جواب داد و گفت که پایین آوردن آمار مرگ زنان و دختران در اولویت برنامههایش قرار دارد.
خانم وزیر از برنامههایش در مورد گسترش آموزش در بخش بهداشت عمومی و… حرف زد.
هنگام خداحافظی از او پرسیدم: آیا تا به حال به حمام عمومی در کابل رفتین؟
با تعجب گفت: نه، مگر شما رفتی؟!
پانوشتها:
—
«چادری»: همان پوشش اصلی زنان افغان است که در ایران بیشتر از آن به عنوان برقع نام برده میشود.
«شوشتن»: شستن.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»