افسانه هژبری / رادیو کوچه
afsaneh@koochehmail.com
هفته پیش ما یک حکایتی داشتیم با کنگر – کنگری خارج از فصل و مکان، کنگری طلبیده و مراد، دیر رسیده و به سختی عمل آمده – که حتما باید با شما به اشتراک میگذاشتم. ماجرا اینه : بهار که شد یکی از بستگان در ایران قصد سفر به مونترال کرد و مطمئن به اخذ ویزای کانادا، شروع کرد به اصرارهای رایج «چی لازم دارید بیارم؟» از ما اصرار و قسم که همه چیز اینجا هست، از او اصرار و انکار که خوب بالاخره یه چیزی بگید براتون بیارم.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
فکر کردیم چیه که واقعن لازم داریم از سرزمین آبا و اجدادی بهمون برسه و بالاخره پس از کلی غور و تفحص، رسیدیم به «کنگر»! قسممون هم دروغ در نیامد، چون واقعن این یکی قلم رو بیست سالی میشه، بنده که نخورده بودم هر چند که رنگ و مزه خورش کنگری که مادر درست میکرد رو هنوز در پستوی ذهن داشتم. خلاصه اون فامیل ما هم که قرار بود بهزودی مهمان ما بشه شاد از شاد کردن ما، کنگر تازه فصل رو خرید و پاک کرد و در فریزر گذاشت و نشست در انتظار ویزای کانادا. دردسرتون ندم، همین چند روز پیش رسید این مهمان عزیز – بعد از چند وقت؟ بعد از چهار ماه و اندی در فریزر نشستن و ۲۴ ساعت و بیست دقیقه در چمدان لای نایلون و روزنامه سپری کردن – کنگرها رو میگم البته.
چمدان و کنگر از بازرسی مامور گمرک کانادا جان بدر برد خوشبختانه. وگرنه که من الان با این حکایت خدمت شما نبودم. اما بدست ما که رسید این یک کیلو کنگر واقعا احتیاج به برچسب و معرفی داشت چون خستگی راه حسابی رنگش رو قهوه ای و تنش رو چروکیده و پر آب کرده بود. از سرش که نمیشد گذشت به هیچوجه چون با اینهمه زحمت و طی طریق بدست ما رسیده بود. اما امانش هم نمیشد داد. پس کنگر در یک صافی در یخچال رفت که فردای اون به کار گرفته بشه.
خورشت کنگری که بنده با این تحفه پختم بسیار چسبید. روش پختش رو هم به اختصار بگم شبیه روشی بود که در پخت خورشت کرفس که در تاریخ سوم آذر ماه در افسانهخانه گذاشتم بودم. گوشت گوساله رودر پیاز داغ سرخ کرده، و با رب گوجه فرنگی و ادویه جات رایج پختم. کرفس روهم جداگانه در تاوه ای سرخ کردم و به گوشت پخته شده اضافه کردم وده دقیقه قبل از کشیدن زعفران و آبلیمو زدم. «ها…، همین اشکال کار ماست!» کرفس در روز جوانیش و در روزهای جوانی ما، باید زیاد پخته میشد هماندازه گوشت تقریبن. اما قیافه نزار این کنگر از سفر رسیده رو که دیدم تصور کردم یقینن تاب جوشیدنو پخته شدن چندانی براش نمونده. اینه که دیرتربه خورش اضافه ش کردم. اما هر چه خورش جوشید، این کنگر سر حال تر آمد و چغر تر شد! تا جایی که گوشت رو به لهیدن گذاشت و این کنگر وطنی همچنان بر و بر از قابلمه به من نگاه میکرد ، گوییعزم جزم کرده آبروی ما رو جلوی مهمان تازه از راه رسیده ببره.
نهایتن، یک جایی نیمهی راه یعنی بین اینکه گوشت دیگه نابود بشه و کنگر سفت بمونه کوتاه آمدم و خورشت رو آماده خورده شدن اعلان کردم. جای همهی دوستان کنگر دوست خالی، به ما که بسیار چسبید. مهمون اما فکر کنم کمی نا امید شد؛ گاهی چارهای نیست!
قبل از اینکه شعله موزیک رو بالا بکشم این رو هم بگم: یاران عزیز افسانهخانه، به دلیل مشغلههای بسیار زیاد تابستانیبرای چهار هفته قادر به تهیه برنامه افسانهخانه نخواهم بود و در نتیجه غیبتی موقتی خواهم داشت. امیدوارم که فصل و وقت خوبی در پیش رو داشته باشید و افسانهخانه رو نیز فراموش نکنید. پس وعده ما چهارشنبه چهارم سپتامبر، معادل ۱۳ شهریور. تا اون موقع شاد و تندرست باشید!
سایر برنامههای افسانه خانه را از اینجا دنبال کنید
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»
Billyscago
wh0cd6379444 order viagra
Billyscago
wh0cd6379444 homepage here
Billyscago
wh0cd6379444 viagra price