مسعود لواسانی / رادیو کوچه
«نخستین بار که امکان استفاده از ملاقات شرعی برای زندانیهای سیاسی از سوی وکیل بند زندانیهای سیاسی مطرح شد، لبخندی بر لبهای بچههای نقش بست و برخی با چشمک زدن و خنده از امکان استفاده از چنین ملاقاتی استقبال کردند. در اتاق ما یکی از بچهها که در تخت میانی دراز کشیده بود تا چنین پیشنهادی از سوی وکیل بند مطرح شد یک باره به وسط اتاق پرید و داد سخن داد که: زندانی سیاسی شرفاش را نفروخته که بره ملاقات شرعی بره!»
جعبهی خاطرات ضد موریانه؛ تاریخ نیست روایت شخصی نویسنده است از روزهای زندان که بر اساس یادداشتها و به یاد داشتههای راوی از حضور در اوین تالیف شده است. شرحی از پرحادثهترین روزهایی که جوانان ایران در سالهای اخیر دیدهاند.
تا وقتی در سلول انفرادی هستی از حق ملاقات محرومی. حتا اگر خانوادهات از قاضی پرونده، قاضی ناظر زندان یا مقامی بالاتر مثلن دادستان تهران اجازهٔ ملاقات داشته باشند باز هم آن کسی که تشخیص میدهد که ملاقات تو با خانوادهات ایرادی ندارد کارشناس است که در بازداشتگاه سپاه؛ دو-الف همان قدرت مطلق العنان و قادر متعال در زندگی تو!
کارشناس خدای متهم است و اگر او تشخیص بدهد، (همان طور که پیشتر گفتم) حتا میتواند قرآن خواندن را برای تو ممنوع کند!
با این شرایط دادستان هم در نظر او به قول مولانا کمتر از پشهای است. دیگر این روزها بر همگان روشن است که قوه قضاییه مطیع اوامر سپاه و وزارت اطلاعات است و قاضی و دادستان مامورند و معذور.
داستان ملاقات در زمانی که دوران نگه داری زندانی در سلول انفرادی به درازا میانجامد و از ماهی نیز تجاوز میکند، دیگر خود داستانی است پر ز آب چشم. باید هزار خوان رستم طی شود تا کارشناس محترم یا نسبتن محترم دلاش راضی به ملاقات متهم با خانوادهاش شود. بیشتر موارد هم از بیم تبانی یا رد و بدل شدن پیامی بین متهم زندانی با جهان بیرون، ملاقات زندانی را محدود میکنند. لا اقل در سال ۱۳۸۸ که ما تجربه کردیم این گونه بود. نخستین دیدار من و فاطمه در دادسرای اوین صورت گرفت. فاطمه با پیگیری و سماجت رفته بود از دادستان تهران نامهٔ ملاقات گرفته بود و با اشاره به اخباری که از بیماری من در زندان اوین به بیرون درز کرده بود، موفق شده بود که با سومین نامهای که با امضای عباس جعفری دولت آبادی دادستان تازه کار تهران (آبان ۱۳۸۸) رسیده بود، بر فشارهای بازجوهای سپاه چیره بشه و موفق به ملاقات من شود.
داستان ملاقات در زمانی که دوران نگه داری زندانی در سلول انفرادی به درازا میانجامد و از ماهی نیز تجاوز میکند، دیگر خود داستانی است پر ز آب چشم
دو بار پیشتر فاطمه اگرچه نامه و دستور جعفری دولت آبادی را در دست داشت، اما موفق به دیدار با من نشده بود. آن روزها در پی بستری شدن من در بهداری اوین که در پی اعتصاب غذا و حملهٔ عصبی من رخ داده بود، افرادی از میان خود کادر زندان خبر بیماری من را به رسانههای حقوق بشری منعکس کرده بودند و انعکاس این اخبار حتا بر خود جعفری دولت آبادی نیز تاثیر گذاشته بود و دادستان تهران در نخستین بازدیداش از بازداشتگاه ۲ الف سپاه به دیدن من آمد. آن روز اتفاقن من حال و روز خوشی نداشتم. از پی «در گیری» که رخ داده بود، بینی من با جسم سخت برخورد کرده و مقداری آثار کبودی و کوفتگی روی بازوهای من وجود داشت که وقتی جعفری دولت آبادی به دیدن من آمد چون بازوهایم لخت بود ایشان هم دید و ناراحت شد و به برادرهای پاسدار هشدار داد که خون بینی من را پاک کرده و این رفتارها غیر قانونی است.
طلیعه این دیدار با دولت آبادی دادستان جدید تهران قدری دلهره آور بود؛ شنیدم که در راهرو کسی میگفت:
– لواسانی در کدام سلول است؟
و نگهبانها با مکث کوتاهی در سلول من را باز کردند. آن روز پس از رفتن دادستان تهران من را به بهداری کوچک ۲ الف بردند و فردایاش من را به ملاقات بردند. ملاقات سختی بود. من که آیینهای در اختیار نداشتم تا خودم را در آن ببینم ولی وقتی فاطمه در نخستین برخورد من را دید تقریبن سر پاسدارها جیغ زد!
بعد هم در یادداشتی در وبلاگاش به موضوع آن ملاقات و بدن زخمی من در ملاقات اشاره کرد. (اینجا)
اگرچه دادستان تهران آدم خشکی است اما همین دیدار من با او در ۲ الف در آبان ۱۳۸۸ یک بار دیگر نیز به داد من رسید و پس از بیماری زونا و حملهٔ عصبی که دچاراش شده بودم و به ناچار به مرخصی فرستادند، دولت آبادی من را به دفتراش فراخواند و با اشاره به پروندهای که برای من جمع کرده بودند، گفت:
– این چه پرونده ایه که سپاه برات درست کرده؟!
من هم بلافاصله در جواباش گفتم:
– آقای دولت آبادی یادته که وقتی اومده بودید ۲ الف من چه حالی داشتم
دولت آبادی هم برای اینکه حرف را عوض کنه گفت که:
– می خواهم اسمات را بدهم برای تخفیف در حکم! ولی اون محرومیت از کار مطبوعاتیات را عفو نمیکنیم!
از این ستون به آن ستون فرج است. یا به قول حافظ «حکم آنچه تو فرمایی!» نخستین ملاقات من در زندان اوین در ساختمان دادسرای زندان و با حضور دو پاسدار همراه از ۲ الف بود. پس از آن ملاقات بعدی که نصیب من، فاطمه و متین شد در ساختمان دادگاه انقلاب بود. من را برای گرفتن دفاع آخر پیش قاضی بازپرس بیگی آورده بودند و او به فاطمه گفته بود که من را میآورند.
اتفاق خیلی جالبی که افتاد این بود که بیگی چون حال و روز من را دید گفت:
– من با آزادی به قید وثیقه موافق بودم ولی سپاه مخالفت کرد. تنها کاری که میتوانم بکنم این است که به سفارش آقای دولت آبادی؛ چون مریض احوال هستی بفرستمات بند عمومی. الان هم اینجا نگهات میدارم که با خانوادهات نیم ساعتی دیدار کنی
و خیلی جالب آخرش اضافه کرد «این هم از کاری که من میتوانم برای شما انجام بدهم» همیشه این جمله بیگی در خاطر من بود که یعنی چی کاری که من میتوانم برای شما انجام بدهم. راستش معنی حرفاش را نفهمیدم تا اینکه بعدها از بچههای دیگر هم شنیدم که در بسیاری از موارد این قاضی با تبدیل قرار بسیاری از دستگیرشدگان پس از انتخابات و بچههای جنبش سبز موافقت میکرد یا قرارهای کم برایشان مینوشت. در مجموع خانوادهها و بچهها به این قاضی نظر خوبی داشتند.
ملاقات آن روز با فاطمه و متین سراسر دلداری من به آنها و امیدواری دادن به این بود که هرچه زودتر این گرفتاری تمام میشود و من به خانه باز میگردم. متین چون سن و سال کمی داشت و خب حدود دو ماهی میشد که از من دور بود و من را ندیده بود همهاش غریبی میکرد. فاطمه هم یکی دوبار بغضاش گرفت و خب چون آن روزها هنوز چادر میپوشید، صورتاش را زیر چادر مخفی کرد و اشکها را پاک کرد.
هیچ وقت نتوانستم شرمندگیام را از فاطمه همسر عزیزم که با داشتن یک بچه خردسال هر روز پلههای این اداره و آن اداره را برای گرفتن خبری از من بالا و پایین میرفت و با چادر به سر و متین دوساله به بغل پیگیر گرفتن ملاقات و گرفتن وکیل و خبر از پرونده و… میشد توی رویاش بگویم که به خاطر من همهٔ این دردسر را تحمل کرد.
***
هشت، هشت هشتاد و هشت سالگرد تولد امام رضا و سالگرد ازدواج من و فاطمه یکی از بدترین روزهای عمر من بود. در سلول انفرادی ۲۴۰ گرفتار شده بودم. یه جور قرنطینه برای زندانیهایی که از سلول انفرادی ۲ الف یا ۲۰۹ قرار بود به بند عمومی منتقل شوند. یک جور برزخ؛ فضای بلاتکلیفی میان سلول انفرادی شکنجه گونه و بند عمومی که اندکی شرایطاش با بند ۲ الف تفاوت داشت. غذایش مزخرف بود و از همه بدتر بر خلاف وعدهٔ قاضی بازپرس بند عمومی نبود که دسترسیاش به تلفن آزاد بود.
وقتی از بند ۲۴۰ وارد بند عمومی شدم، من را به اتاقی دادند که تلفن هم داشت و اولین کاری که کردم این بود که زنگ زدم به فاطمه و پیگیر گذاشتن وثیقه شدم
– قاضی با گذاشتن وثیقه مواقت کرد؟
– نه!
– ببین اینجا روز چهار شنبه ملاقات دارند میتوانید بیایید برای ملاقات
اما فاطمه همان روز آمد، اگرچه روز ملاقات بند ۸ نبود و حتا ساعت ملاقات هم گذشته بود، موفق شد خارج از روال عادی زندان و تنها با سماجت و البته همراهی پدرم و دیدن سن و وضعیت بیماری پدرم در نهایت مسئول ملاقات زندان دلاش ره رحم آمده بود و اجازهٔ ملاقات به خانوادهام داد.
نخستین ملاقات کابینی در اوین و نخستین تجربه من و خانوادهام از ملاقات از پشت شیشهای کثیف و صحبت با گوشی تلفن در فضایی همراه با بغض و اشک به پایان رسید
نخستین ملاقات کابینی در اوین و نخستین تجربهٔ من و خانوادهام از ملاقات از پشت شیشهای کثیف و صحبت با گوشی تلفن در فضایی همراه با بغض و اشک به پایان رسید. پدرم و فاطمه خیلی احساساتی شده بودند. پدرم مدام سفارش میکرد که نمازهایم را اول وقت بخانم و لیستی از ادعیه را سفارش میکرد که از مفاتیح باید پیدا میکردم و میخواندم. بعد هم برای دلداری من گفت:
– پسرم نگران نباش امام جواد هم شانزده سال در زندان بود.
من که بخار از سرم بلند شده بود، گفتم:
– یعنی فکر میکنید من هم شانزده سال قرار است زندان باشم، نفرمایید تورو خدا!
پدرم خندید و گفت:
– نه ان شاء الله زودتر آزاد میشی، منظورم این بود که امامهای ما هم مظلوم به زندان افتادن.
– حالا من که امام نیستم و ایشالا زودتر بیام بیرون.
نخستین ملاقات از نوع کابینی با کیفیت بد صدای کوشیهای سالن ملاقات که مجبور شدیم چند بار جایمان را عوض کنیم چنان رضایت بخش نبود. در تمام دوسال بعدی زندان هم همین مشکل را با گوشیهای تلفن داشتیم اما به مرور به جای اینکه مشکلات بهبود پیدا کند، مانند هر پدیدهٔ دیگری در کشور ما روز به روز بر مشکلات نیز افزوده میشد.
***
در بند هشت به ما اعلام کردند که هر ماهی یک بار یک ملاقات حضوری خاهیم داشت و اگر وکیل بند از زندانیها راضی باشد هر دو ماه یک بار میتوانیم ملاقات خصوصی یا به اصطلاح ملاقات شرعی داشته باشیم. در بند هشت تنها دو ملاقات کابینی نصیب ما شد. ملاقاتهای کابینی مانند کابین تلفنهای راه دور است که ملاقات شوند و ملاقات کننده با استفاده از یک گوشی سیاه رنگ سنگین از ورای دو جدار شیشهٔ معمولن کثیف با هم صحبت میکنند.
ملاقات حضوری کیفیت بهتری دارد. در نیمهٔ دوم سال ۱۳۸۸ ملاقات حضوری به زندانیهای سیاسی به راحتی تعلق میگرفت. با تشکیل بند ۳۵۰ هم مشکلی برای استفاده از ملاقات حضوری نبود. ملاقاتی که در سالنی با پایین رفتن از ۱۰۰ پله برای زندانی و ورود به سالنی حدودن ۳۰۰ متری در محدودهٔ زمانی ۳۰ تا ۴۵ دقیقه انجام میشد. ملاقات شونده یا زندانی میتوانست با خود چیزی برای پذیرایی از ملاقات کننده یا خانوادهاش به همراه داشته باشد. فضای ملاقات حضوری همچنین مجالی بود برای دادن هدیههایی از سوی زندانی به خانوادهاش. خانوادهٔ زندانیها و ملاقات کنندهها حق همراه داشتن چیزی با خود را نداشتند. و در تمامی دیوارهای سالن ملاقات هشدارهایی مبنی بر قطع ملاقات حضوری زندانی در صورت مشاهدهٔ نقض مقررات که همان رد و بدل کردن چیزی میان دو طرف بود، دیده میشد. سالن ملاقات حضوری با حضور چندین مامور نشسته یا در حال قدم زدن کنترل میشد. این علاوه بر دوربینهایی است که وجب به وجب سالن ملاقات را زیر نظر دارند.
فضای ملاقات حضوری معمولن با حضور زن و شوهرهای جوان رمانتیک میشود.گاه پیش میآمد که پسر یا دختر جوانی تحت تاثیر احساسات میخاست همسر جواناش را ببوسد اما متاسفانه نگهبانها بدون پایبندی به هیچ چارچوب اخلاقی زن و شوهرها را به شکل تحقیر آمیزی از بغل کردن هم منع میکنند.
از این گذشته مدام سرک کشیدن نگهبانها بالای سر خانوادهها موجب بر هم خوردن آرامش فضای ملاقات میشد و اندک زمان ملاقات حضوری همیشه با تنش همراه است.
با تشکیل بند سیاسی و جمع کردن زندانیهای سیاسی در بند ۳۵۰ کارگری اوین، محدودیتهای زیادی از سوی دادستان تهران، جعفری دولت آبادی برای زندانیهای سیاسی اعمال شد. با اینکه بر طبق آیین نامه داخلی سازمان زندان و طرح طبقه بندی زندانیها دادن ملاقات حضوری از جمله اختیارهای داخلی رئیس بندها و حتا وکیل بندها بود، اما به مرور دادستان به ورود کردن به جزئیترین امور ادارهٔ زندان عملن در اختیار قرار دادن ملاقات حضوری را برای خود به عنوان یک حق شمرد.
با این روند به مرور از نیمه نخست سال ۱۳۸۹ تمامی ملاقاتهای حضوری تنها به دستور دادستان تهران صادر میشد.
تا پیش از این زندانیهای بند ۳۵۰ از حق روزانه تماس تلفنی ۵ دقیقهای با خانوادههایشان برخوردار بودند ولی به مرور این حق محدود شد و تا خرداد ۱۳۸۹ تمامی تلفنهای بند ۳۵۰ را جمع آوری کردند.
ملاقات شرعی
با تصدی امور زندانیهای سیاسی توسط وکیل بند سیاسی، مساله ملاقات خصوصی یا آنچه که میان زندانیهای عادی ملاقات شرعی خانده میشود، در اختیار زندانیهای سیاسی نیز قرار گرفت.
نخستین بار که امکان استفاده از این نوع ملاقات برای زندانیهای سیاسی از سوی هدایت اله آقایی رابط زندانیهای سیاسی با رییس بند ۳۵ مطرح شد، لبخندی بر لبهای بچههای نقش بست و برخی با چشمک زدن و خنده از چنین ملاقاتی استقبال کردند. در اتاق ما (اتاق ۵) یکی از بچهها که در تخت میانی دراز کشیده بود تا چنین پیشنهادی از سوی وکیل بند مطرح شد یک باره به وسط اتاق پرید و داد سخن داد که:
– زندانی سیاسی شرفاش را نفروخته که بره ملاقات شرعی بره!
فضای سنگینی در اتاق حاکم شد. از زندانیهای سیاسی قدیمیتر از ما چند نفر بودند که به ملاقات خصوصی میرفتند. ولی با فضایی که در پی این اظهار نظر تند و تیز به وجود آمده همه سکوت کردند و خندهها روی لبها خشکید. چند دقیقه بعد رفتم پیش احمد زیدآبادی و بهش گفتم که به عنوان یک بزرگتر میانه را بگیرد:
– دکتر مگه ما انتقاد نداریم که شیشههای سالن ملاقات کابینی کثیفه و تو سالن ملاقات حضوری هم همهاش چشم نگهبانها بالای سر ما است؟ خب از فرصت ملاقات خصوصی میشه استفاده کرد، که در فضای خلوتی بشینیم و با همسرمون صحبت کنیم. اصلن در این چند ساعت مجال قرار نیست که حتمن آن کار را بکنیم. قرار هم نیست روی سرمان ملق بزنیم. هرکی میترسد که دوربین در اتاق کار گذاشته باشند، خب بنشیند حرف بزند، این بده؟
قرباناش بروم احمد زیدآبادی بلافاصله بعد از این صحبت، از تخت طبقه سوماش پرید وسط اتاق و با اون لهجهٔ زیدآبادی و دوست داشتنیاش گفت:
– آقـــاااا… اصن چه ایرادی داره اگه کسی بخواد بره ملاقات خصوصی؟! آدم میره با زناش سه ساعت حرف میزنه، کارهای خانه و زندگی را راست و ریست میکنه!
البته خودش بنده خدا هرگز به ملاقات خصوصی نرفت ولی این حرف را زد که اگر کسانی میخواهند از این ملاقات استفاده کننده با دل خیال راحت و بدون رفتن زیر نگاه و انگ از دست دادن حیثیت به ملاقات همسرشان بروند.
البته دکتر زیدآبادی خودش بنده خدا هرگز به ملاقات خصوصی نرفت ولی این حرف را زد که اگر کسانی میخواهند از این ملاقات استفاده کننده با دل خیال راحت و بدون رفتن زیر نگاه و انگ از دست دادن حیثیت به ملاقات همسرشان بروند.
از قضای روزگار همان آقایی که نخستین مخالف رفتن به ملاقات خصوصی بود، خوداش از نخستین زندانیهای سیاسیای بود که پس از شکل گیری بند ۳۵۰ به ملاقات خصوصی رفت.
اگر بخاهم فضای ملاقات خصوصی را برای آنها که نرفتهاند شرح بدهم، این طوری است که در طبقهٔ میانی سالن ملاقات کابینی و ملاقات حضوری سالنی با دو راهرو U قرار دارد که در حدود ۲۰ یا ۲۵ سوئیت دارد. سوئیتها دارای یک تخت خاب دو نفره، میز غذاخوری، حمام و میز توالت است. فضای داخلی سوئیتها که به همت یکی از خیرین تهرانی تزئین شده تمیز و آبرومند است. تا جایی که من در دو ملاقات خصوصی خودم اتاق را وارسی کردم دوربینی در اتاق برای فیلم برداری از صحنهٔ هم آغوشی زندانیها تعبیه نشده بود. و بر خلاف کسانی که به سیستم امنیتی جمهوری اسلامی تا این اندازه بد گمان هستند که فکر میکردند در اتاقهای سالن ملاقات خصوصی دوربین فیلم برداری کار میگذارند، به تجربه به ما ثابت شد که زندانیهای سیاسی به همراه دیگر زندانیهای عادی ملاقات به ملاقات خصوصی میرفتند. (به عنوان نمونه هر دو یا سه باری که من از ملاقات خصوصی استفاده کردم آقای شهرام جزایری هم آنجا بود) و اگر از مسئول سالن میخاستی که اتاق در نظر گرفته شده برایتان را عوض کند، مخالفت نمیکرد.
اصلن اگر دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی آن قدر احتیاج مبرمی به فیلم اتاق خاب ملت دارد میتواند در خانهٔ هر کدام از ما دوربینی بکارد و… (چنانچه سابقه داشته که دختر یکی از معترضان سیاسی امروز و موافق دیروز رهبر جمهوری اسلامی را همین گونه تهدید کرده بودند!) پس نباید از چیزی ترسید و دل به جریان زندگی سپرد. من که لااقل این گونه رفتار کردم.
یک نکته را هم یادآور شوم که تعداد کسانی که از ملاقات خصوصی و شرعی همانند من استفاده میکردند، زیاد نبود. البته تعداد زندانیهای متاهل هم خیلی زیاد نبود و بر اساس آنچه که در یاد دارم کمتر از ۲۰ درصد از زندانیها یا متاهل بودند، یا امکان ملاقات منظم با همسرشان را داشتند، یعنی همسر تعداد زیادی از زندانیهای سیاسی در شهرستان دیگری بود. با این حساب تعداد زیادی از زندانیهای متاهل هم بر اساس ایدهای که داشتند، استفاده از ملاقات خصوصی را دونشان خود و امتیاز دادن زندانی به قوهٔ قضائیهای میدانستند که همهٔ حقوق انسانی آنها را زیر پا گذاشته و از حق دفاع و داشتن وکیل تا قضاوت منصفانه و… همه و همه را از آنها گرفته و اکنون میخاهد با مجالی برای یک هم آغوشی بر آنها ترحم کند.
برخی دیگر از دوستانام آن قدر دیدار با همسر را برای خود حرمت میگذاشتند که نمیخاستند این خصوصیترین و زیباترین بخش رابطهٔ زناشوییشان را در فضای مهنت بار زندان تجربه کنند. به این ترتیب نمیخاستند با منتی از سوی قوهٔ قضائیه آن را آلوده کنند.
من کسی از زندانیها را ندیدم که ملاقات خصوصی را حق مسلم زندانی نداند اما بیشتر بچهها با شیوهٔ تخصیص یافتن آنکه تبدیل به رانتی در اختیار وکیل بند غیر سیاسی و رئیس بند شده بود اعتراض داشتند. اگر سازوکار در زندانهای جمهوری اسلامی به وجود بیاید که استفاده از ملاقات خصوصی را همانند در اختیار قرار دادن جیرهٔ غذایی و بهداشتی زندان برای زندانی و خانوادهاش به رسمیت بشناسد، و شیوهٔ کنونی که غیر انسانی و مفسده بار است را از میان بردارد، کمتر کسی پیدا میشود که از این «حق» خود استفاده نکند. اما کدام حق مصرحی در قانون است که برای زندانیها از سوی قوهٔ قضائیهٔ به رسمیت شناخته شده باشد؟
***
به مرور از بهار ۱۳۸۹ و در نیمهٔ نخست همین سال با شدت عمل دستگاه قضائی در برخورد با زندانیهای بند ۳۵۰، فراخاندن بسیاری از فعالان سیاسی در مرخصی به زندان و تخلیهٔ بند کارگری از زندانیهای عادی، تمامی تلفنهای زندانیهای سیاسی قطع، ملاقاتهای حضوری و خصوصی نیز قطع شد. اختیار امضای اجازهٔ ملاقات حضوری را دادستان تهران از همهٔ مقامات زیر دست خود گرفت و ملاقات خصوصی که دیگر به صورت کامل برای زندانیهای سیاسی ممنوع شد. فضا به گونهای شد که این انتظار هر لحظه وجود داشت که شخص دادستان تهران، جعفری دولت آبادی خود برای تقسیم جیرهٔ غذای روزانه وارد بند سیاسی شود. یعنی او به این شکل یک تنه به ادارهٔ همهٔ جزئیات مربوط به بند ۳۵۰ میپرداخت.
اگرچه برخی از زندانیها به نادیده گرفته شدن این حق مسلم زندانی و خانوادهاش برای استفاده از ملاقات شرعی اعتراض داشتند اما هرگز در هیچ یک از اعلام اعتراضهای خود به این مساله کوچکترین اشارهای نشد. چرا که مسائل و مشکلات بند ۳۵۰ درمانی و… آن قدر زیاد است که دیگری کسی مجالی برای فکر کردن به چنین چیزی را پیدا نمیکند.
امروز بسیاری از زندانیهای سیاسی بیش از سه سال است که یک سره بدون هیچ مرخصی و ملاقات از نوع خصوصیای در زندان به سر میبرند. برخی از زندانیها هستند که بیش از شش ماه است که با تصمیم دادستان تهران از ملاقات حضوری هم محروم هستند.
بیشتر بخوانید:
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»