شهره شعشعانی / رادیو کوچه
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
میخائیل بولگاکف (Mikhaíl Afanasyevich Bulgakov) متولد ١۵ می ١٨٩١ نویسندهی اهل روسیه که بیش از هر چیز او را به خاطر رمانش «مرشد و مارگریتا» که یکی از شاهکارهای قرن بیستم لقب گرفته، میشناسند در خانوادهای پرجمعیت رشد کرد. پدربزرگهایش از هر دو سو در کلیسای ارتدکس روسیه کشیش بودند. میخائیل از کودکی به تئاتر کشش پیدا کرد. در خانه قطعات کمدی مینوشت و برادران و خواهرانش اجرا میکردند. در ١٩٠١ با ورود به دبیرستان به ادبیات روسیه و اروپا علاقهمند شد. در میان بزرگان شعر و داستان به ویژه گوگول، پوشکین، داستایوسکی و دیکنز بر کار او بسیار تاثیر گذاشتند . بولگاکف تحصیلات خود را در سال ١٩١۶ در رشته پزشکی در دانشگاه کیف به اتمام رساند و با پیوستن به صلیب سرخ در بحبوحهی جنگ اول جهانی برای خدمت به خط اول جبهه رفت. هنگام خدمت دوبار به شدت مجروح شد. این جراحات در سالهای بعدی او را مجبور به تزریق مورفین کرد و در نهایت به اعتیاد او انجامید. بولگاکف تجربه استفاده از این ماده مسکن را در سال ١٩٢۶ در کتابی به نام «مورفین» شرح داده است.
کنار گذاشتن حرفه پزشکی به خاطر بیماری سبب شد که بولگاکف زندگی خود را یکسره وقف ادبیات کند.
در سالهای ١٩٢٢ تا ١٩٢۶ به جز مورفین، چندین نمایشنامه نوشت که هیچکدام اجازهی اجرا نگرفت. در سال ١٩٣٩ در یک نشست خصوصی مهمترین اثر زندگیاش رمان «مرشد و مارگریتا» را برای جمعی از دوستان نزدیکش خواند. سی سال بعد همسرش یلنا بولگاکووا، در دفتر خاطرات خود نوشت: «وقتی آن شب خواندن داستان به پایان رسید میخاییل گفت: «خب، فردا این رمان را به ناشر میدهم!» همه سکوت کردند… همه فلج شده بودند. همه به وحشت افتادند. مارکف، مسوول شرکت انتشاراتی مات (MAT) آن شب هنگام خداحافظی سعی کرد به من توضیح دهد که کوشش برای چاپ این رمان تبعات وحشتناکی به بار خواهد آورد.»
بولگاکف پس از ناکامی در انتشار شاهکارش در کنار دیگر آثاری که تا چند دهه بعد از مرگش رنگ چاپ به خود ندیدند، در ١٠ مارچ ١٩۴٠ از بیماری کلیه درگذشت و در گورستان نوودویچی (Novodevichy) در مسکو به خاک سپرده شد.
رمان «مرشد و مارگریتا» به ترجمه عباس میلانی برای نخستین بار در سال ١٣۶٢ توسط انتشارات نشر نو به چاپ رسید. این اثر تا کنون بارها در ایران تجدید چاپ شده و به عنوان یکی از ترجمههای کلاسیک ادبیات جهان مورد استقبال خوانندگان ایرانی قرار گرفته است.
داستان گلوی آهنین توسط نیره توکلی به فارسی برگردانده شده است.
موسیقی متن:
Mussorgsky: Pictures at an Exhibition
داستانهای قبلی را از اینجا بشنوید
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»
ghamar
یاد زمانی که کار میکردم افتادم التهاب درون و ارامش برون