شهرزاد کریمی / رادیو کوچه
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
درسته که شب بیرون رفتن برای خودش هم ترسناک بود ولی چاره ای نبود. لااقل از شر نگاه احمقانه و هیز روزنامهفروش پیر راحت میشد. سه روز بود که بلاخره به خونه جدید اومده بود. بدون کمک هیچکس و تک و تنها اسباب و اثاثیه را گذاشته بود توی یک وانت و آورده بود. راننده وانت منتظر بود برای خالی کردن اثاث کسی برای کمک بیاد. ولی وقتی دید یک زن تنها داره دونه دونه کارتنها را به دست میگیره و میبره بالا صداش در اومد.
: آبجی آقاتون نیستن؟
محبوبه با صدایی خفه که انگار از ته چاه در میاومد گفته بود
: سفر هستن.
راننده وانت سیگارش را چاق کرده بود و گوشهای لم داده بود تا وقتی که موعد بردن یخچال مسافرتی و جمع و جور رسید. حتی تکون دادنش هم برای محبوبه سخت بود. راننده با عصبانیت سیگار چندمش را زیر کفش لگد کرده بود و گفته بود
: اول میگید وانت میخوایم. اما بعد اندازه یک کارگر از آدم کار میکشین.
بعد هم با لج و بد اخلاقی سر یخچال را گرفته بود، کمک محبوبه داخل برده بود. بلاخره همه چی به هر جونکندنی بود به داخل خونه برده شده بود و بعد سوالهای بیپایان همسایهها شروع شده بود.
:تنهایی؟
:شوهرت کجاست؟
:بچه نداری؟
محبوبه میدونست به همسایهها نمیشه دروغ گفت. پس مجبور شد بگه که مدتی است جدا شده و این که قبلن منزل پدرش بوده ولی بعد از مرگ پدر نمیتونست توی اون محله تک و تنها زندگی کنه. سوالها ولی تمومی نداشت.
اما از همه اینها که میگذشت میرسید به دکه روزنامهفروشی سر کوچه. پیرمرد فهمیده بود که محبوبه طلاق گرفته و هر بار به شیوهای او را تحت فشار میگذاشت و اذیت میکرد. محبوبه نمیتونست بره به اون پیرمرد بگه چرا به من این شکلی نگاه می کنی. چرا توی هر مغازهای که میرم دکه را ول میکنی و دنبال من راه میافتی. چرا جوری من رو دنبال میکنی که گویا لباسی بر تن ندارم. حالا بعد از کلی فکر به این نتیجه رسیده بود که تا مدتی خریدش را شبها بعد از بسته شدن دکه روزنامهفروشی انجام بده. خودش خوب میدونست این راه حل نهایی نیست. خوب میدونست بلاخره یک وقت و یک جایی باید با این مشکل روبرو بشه. ولی این را هم خوب میدونست که نوع تربیتی که داشته بهش اجازه نمیده بتونه خیلی حرفها را بلند بگه. حالا توی سوپر بود و داشت از توی یخچال پنیر و کره برمیداشت. اما از پشت سرش سنگینی نگاه سوپری را روی خودش حس میکرد. کمکم روزای سخت و مبارزه داشت براش کلید میخورد.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»