اردوان روزبه / رادیو کوچه
ardavan@koochehmail.com
نیمه وقت کار میکردم، هفتهای سه روز. در یک فروشگاه بزرگ خواروبار و میوه و سبزی. شرکتهای زنجیرهای آلبرتاین در آمستردام که از پوشک بچه می فروخت تا سیب زمین و ماشین گلف. زمان کارم مشخص نبود، گاهی نوبت صبح بودم گاهی عصرها تا آخر وقت، تا ساعت ده شب. صندوقدار بودم. صندوقی که هیچ نوع کارت بانکی قبول نمیکرد، فقط نقد. این یعنی مشتری سریع رد شود و برود. در حقیقت نام دیگر این صندوقها: « صندوق سریع» است.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
به هنگام کار، بخصوص وقتی شلوغ بود، کمتر به اطرافم نظر میچرخاندم، سرم را میانداختم پائین و با سرعت هرچه بیشتر کالاهای چیده شده روی میز متحرک را از جلوی چشم الکترونیک رد میکردم. سال اول دانشکده بودم و به این کار برای موازنه خرج زندگیام نیاز داشتم.
مدتی بود مشتری جوان خوش قد و بالایی، در روزهای کاریام، گاه تا سه نوبت در صف پرداخت میایستاد. علت جلب توجهم این بود که درهر نوبت بجای پول نقد، کارت اعتباری میداد و کارم را از سرعت میانداخت.
و من هر بار تقاضای پول نقد میکردم، او هم با کمی معطلی پرداخت میکرد و میرفت.
آخرین بار که باز بیتوجه کارت را داد، جدی ناراحت شدم. به انگلیسی گفتم:
«آقای محترم، چرا توجه نمیکنید. در این صندوق ما فقط پول نقد قبول میکنیم. این همه صندوق دیگر، همه کارت قبول میکنند، به آنها مراجعه کنید…»
به فارسی جوابم را داد:
«من میخواهم با شخص تو معامله کنم، صندوق دیگر نمی روم.»
من هم به فارسی گفتم:
«پس لطفن نقد پرداخت کنید.»
«در این صورت، هم سریع باید بروم پی کارم و نمی توانم صدایت را بشنوم.»
و امان نداد خودم را که شوکه شده بودم پیدا کنم.
«خودت میدانی چقدر خوشگل؟»
بی اراده و بدون تعقل، گوشی تلفن کنارم را که برای رفع اشکالات کار مورد استفاده قرار میدهیم را برداشتم…
«داری کمک خبر میکنی؟ ناراحتت کردم؟…می بخشی!…این هم پول نقد…
گفتم: «نه، میخواهم بگویم کسی را بجایم بفرستند، خستهام، میخواهم بروم خانه…»
مهربان نگاهم کرد و بدون گرفتن مانده پولش، آرام گفت:
«دوباره پوزش میخواهم، گناه از دل من و خوشگلی توست…خدا حافظ…»
و رفت.
من از آن روز جور دیگری شدهام… او هرگز دیگر به این فروشگاه نیامد.
و من دایم چشم به را هم…
چرا یک باره دیگر با کارت اعتباری جلوی این صندوق نمی آید تا بگویم: «سلام»
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»