پ. مهرکوهی / مقاله وارده /رادیو کوچه
ای داد که هیچ چراغی تا بامداد نسوخت! چرا باید به جای شمع کافوری چراغ نفت میسوزد؟ آی خدا جونم به کی شکایت برم، که چراغ نفتی نازنین انفلاب ما سوخت و در آستانه صد سالگیش جوانمرگ شد و رفت و ما را تنها گذاشت؟ تازگیها میگویند هشتاد و سه سالش بود. پیشترها میگفتند هشتاد و هفت، هشت، نُه سال داشت. ولی عکسها گواهی میدهند زمانی که اکبر پسرکی شیطان بود،آیتاله -دکتر؟ – معقول سن و سالی داشت. بگذریم،ماشااله هر روز جوانتر میشوند. این هم یکی دیگر از معجزههای انقلابی است.
روای میگوید او رفته است ولی اینها نمیگویند تا روزی که بند و بستها بر سر جانشیناش به انجامی برسد. ولی هیچ توافقی میان بالاییها جای خالی او در میان ما پایینیهای پر نخواهد کرد. ای خدا جونم به کی شکایت برم از این طبیعت بد کردار، که خلق را رنجور میخواهد؟ مهدوی جونم، رفتی؟ چه جور دلت آمد که بروی و با رفتنت قلب جنتی مظلوم را بشکنی؟ آی مهدوی جونم چه جور دلت آمد که انقلاب را تنها بگذاری؟
راوی میگوید خبر که به مرغان هوا رسید همه به گریه افتادند، به باد رسید، باد گفت به من این نگو، اگر خبر درست باشد چنان ناله سر دهم که آسمان هفتم هم به گریه افتد. و باز راوی میگوید آنگاه که مهدوی کنی چون فرشتهای سبک بال در کابین موشک پرواز به عرش آرمیده و منتظر شمارش وارونه حضرت حق بود، خبر عزیمت او را به هوا دادند. هوا بد حال شد و آن توفان شن که پیش از رفتن مهدوی کنی در تهران در گرفت همه از ناله و فغان هوا بود که نمیخواست بدحالی مهدوی کنی باور کند. به زمین پیغام بردند که مهدوی بدحال است، هشدار داد کس نباید خبر از مرگ مهدوی بیاورد، اگر آورد او، (زمین) غوغا خواهد کرد.
اینک آن موشک عرش پیمایی که مهدوی کنی را به بهشت الهی میبرد به پرواز در آمده و به سلامت از جو و مدار زمین و از فضای منظومه خورشیدی گذشته است. مهدوی رفته است و این جهان و شر و شورش را به حال خود گذاشته است. همه گیتی از رفتن او در غم و سوگ است، مگر یک ملعون آمریکا زده صهیونیست وهابی مستکبر. شیخ -دکتر؟ – اکبر هاشمی مغولانی را میگویم که اکنون با دمش گردو میشکند. از دیر باز گفتهاند مردن یابو عروسی شغال است.
پس نوشت: به دوستم آقای بیخیال زنگ زدم که مرگ جانگداز آن عالم ربانی را تبریک و تسلیت بگویم، گفت خوب شد که بخت با او یار بود و او به هنگام رفت.
گفتم: به هنگام؟
گفت: آره جانم! کسی چه میداند؟، شاید اگر تا چندی دیگر زنده میماند، همین گزمه باشیها و فراش باشیهای مصباح او را هم دراز میکردند و چنان شلاقی میکردند که حضرتش با باسنهای قرمز و خط خطی از خط شلاق به بهشت برود. آنگاه حضرتش در یکی دو هفته نخست ورودش به بهشت به جای حال کردن با هفتاد و دو تا حورییکه سهم او است؛ باید روی شکم میخوابید و نهنه جون؛ نهنه جون میکرد. حواست باشه در بهشت از پماد و این چیزها خبری نیست که بخواهی به جایی از تنت بمالی!
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»