هرمس/ رادیو کوچه
بازندهها تنها هستند… و درد تنهاییشان از زخمهای شکست دردناکتر است. «علی کردان» را به سرعت از یادمان «بردند». درحالیکه این مرد در بازی بزرگان بازیچه شد و زیستناش را در این معامله قمار کرد و …باخت!!! و خانوادهاش را به ورطهی نابودی کشاند… او دروغ میگفت. اما به دروغش ایمان داشت. به راستی آیا همهی ما اینگونه نیستیم؟ در جلسهی استیضاحاش – که به باور من استیضاح رفتار متملقانه و به بازی گرفتهشدنهای سادهلوحانه او و تمام افراد مثل او که مثل قارچ در دو دههی اخیر زیاد شدهاند بود – در تمام مدت به باورهای دروغش پایبند ماند. چقدر خوب است کسی به باورش، حتا غلط، پایبند باشد…. ضربههایی که خوردهایم از رنگ عوض کردنها خوردهایم و نان به نرخ روز خوردنها – که در دو دههی گذشته خوب در سطح جامعه تدریس شده و ملکهی ذهن ما شده است. اما کردان ایستاد. و در روزی که رییساش هم حتا حاضر نشد او را همراهی کند، او پشت رییساش، و همهی دروغهای باورش را خالی نکرد. از این لحاظ او را تحسین میکنم. اما او مرد. «فوت» کرد! به همین سادگی … و در حالیکه بازیچه بودن خود را هنوز باور نکرده بود، در عین تنهایی رفت. و «دوستان» اش با عجله مجلسهای ختم «باشکوه» گرفتند و کردان و همهی خاطراتش را – که نه! رازهای سر به مهر پشت ماجرای او و امثال او را – به خاک سپردند…!!
من پشتم میلرزد آنگاه که میبینم این «تشنگان قدرت» و فریبندگان خدمت چگونه انسانها را به بازی میگیرند. و میهراسم که مبادا در اندیشه ها و باورهای خود نیز دچار بازی خوردگی شده باشم و عمری بر خطا رفته باشم… آب دهانم خشک میشود آنگاه که میبینم دستان پلید و زبانهای شرور چگونه روز را به شب و شب را به روز مبدل میکنند و به «بزرگان» نیز «میباورانند» و اینگونه است که «تاریخ» ساخته میشود!!!!
این نوشته را اگر ادامه دهم ناگزیر از گفتن «اسرار مگو» میشوم… و میدانم اگر پیش روم شالودهی «همهی» باورها را خواهم لرزاند… و هراس دارم که نوشتنام به صلاح خواندن باشد و دانستگی خواننده را بیافزاید. محافظهکاریام از ترس «کسی»نیست – که «هیچ چیز» را ترس از دست دادن بیمعناست. از ایمان خود میهراسم و بند نازکاش را در آستانهی گسستن میبینم… پس… خدایت بیامرزد ای علی کردان… و دیگر هیچ!!
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»