Saturday, 18 July 2015
07 December 2023
داستان‌های خاکستری

«ورود ویدیو / قسمت دوم»

2014 October 17

شهرزاد کریمی / رادیو کوچه

فایل صوتی را از اینجا بشنوید

 

فایل را از این جا دانلود کنید

قسمت اول این داستان را از اینجا بشنوید

بابا از ماشین پیاده نشد، بلکه شروع کرد به بوق زدن. این یعنی یکی بیاد در رو باز کنه تا ماشین را داخل خونه بیارم. بوق‌های طولانی و ممتد یعنی خیلی زود هم بیاین. بابا معمولن فقط شب ماشین را داخل حیاط خونه می‌آورد. ولی الان بعداز ظهر بود و این کارش به نظر عجیب می‌اومد. بردارم مثل فشنگ پرید تو حیاط. طوری از پله‌های سه‌تایی جلوی در اتاق پرید وسط حیاط که بیشتر به نظر می‌رسید داره پرواز می‌کنه. در خونه رو باز کرد. بابا وقتی پیاده شد به سمت صندوق عقب رفت و از اون تو یک بقچه سفید آورد بیرون. بعد با نگاهی که به دور و بر و آسمون آبی و بدون لکه بعدازظهر انداخت و وارد خونه شد. یک نگاهی به ما کرد و گفت: ببین چه بلایی سر من می‌آرین شما‌ها؟ لحنش چیزی بین دعوا کردن و ذوق بود.

ویدئو رو برد سمت تلویزیون و با همون بقچه گذاشتش توی طبقه پایین میز. بعد رو به من برادرم کرد و گفت:

1

اگه به کسی چیزی بگید من رو می‌گیرن و زندان می‌کنن. باید یادتون باشه که این موضوع یک راز بین ماست.

مادر که توی اتاق مشغول چرت زدن بود آمد بیرون. نگاهی به بسته زیر میز انداخت و با لحن مضطربی گفت:

بلاخره کار خودت رو کردی؟ دیگه نه شب نه روز تو این خونه آرامش نداریم از ترس این‌که بریزن و بگیرن و ببرن.

بابا سعی می‌کرد دلداریش بده که چیزی نیست و اگه بین خودمون نگه داریم، اتفاقی نمی‌افته. ولی مامان گوشش بدهکار نبود. می‌گفت که ناظم مدرسه من توی جلسه اولیا و مربیان تاکید کرده که اگر بفهمیم ویدئو دارید روی نمرات بچه‌اتون تاثیر می‌ذاره.

مامان راست می‌گفت. مدیر مدرسه ما شوهرش دو سالی می‌شد مفقوداثر بود. از همون موقع هیچ وقت چادر از سرش نمی‌افتاد. توی دفتر مدرسه، حیاط و خلاصه همه جا با چادر بود. فرقی نمی‌کرد مرد حضور داشته باشه یا نه. خلاصه خیلی به قول مردم دهه شصت انقلابی بود و به خاطر همین همیشه یکم بیش از دستورات معمول آموزش و پرورش سخت‌گیری می‌کرد.

2

من رو کردم به بابا و گفتم:

چرا همین الان ویدئو رو راه نمی‌ندازی؟

بابا گفت: من نمی‌دونم چطوری کار می‌کنه. قرار هست امشب همونی که ازش خریدیم بیاد و وصلش کنه.

این رو گفت و رفت به سمت دستشویی. به محض این‌که بابا از محل دور شد من و داداش دویدیم سمت بقچه سفید. گره‌هایی که محکم بسته شده بود باز کردیم. سه تا نوار سیاه رنگ روی ویدئو بود. هیچ‌کدوم عکس نداشت. روی یکی نوشته شده بود: شوی رنگارنگ با حضور مهستی، ستار، شهره و فرخزاد.

مطالب مرتبط

ورود ویدیو / قسمت اول

«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»

|

TAGS: , , , , , ,