Saturday, 18 July 2015
26 September 2023
داستان‌های خاکستری

«ورود ویدیو / قسمت سوم»

2014 October 30

شهرزاد کریمی / رادیو کوچه

فایل صوتی را از اینجا بشنوید

 

فایل را از این جا دانلود کنید

روزای اولی که ویدیو اومده بود توی خونه حتا روال خورد و خوراک هم بهم خورد. ظهر از ناهار خبری بود و عوضش عصر همگی با رغبت تخم مرغ و گوجه نوش جان کردیم در حالی که در موقع خوردن همه هوش و حواس من و داداش به تصاویر بود. بابا و مامان که همه چیز داشت براشون تجدید خاطره می‌شد، مدام برامون از اون روز‌ها و تصاویر تلویزیون و چیزهایی که ما ندیده بودیم می‌گفتن. گویا این «ویدئو» باعث شده بود تازه خاطرات گذشته که پشت داشته‌های ذهنشون خاک می‌خورد دوباره به یادشون بیاد و تازه بشه. وقتی که اون‌ها حرف می‌زدن ما دو تا اما، همه هوش و حواس‌مون به تصاویر بود که نکنه خدایی نکرده لحظه‌ای از دست‌مون در بره و در خاطره‌امون ضبط نشه. به درستی وضعیت کور مادرزادی را داشتیم که عمری براش از زیبایی و رنگ تعریف کردن و اون تصاویری تو ذهن خودش، و با قدرت تخیل خودش ساخته و امروز ناگهان بینایی به چشماش بازگشته و داره اون چیزی را که سعی داشت تصور کنه به شکل واقعی می‌بینه و البته این رو هم می‌بینه که تفاوت زیاد هست. گاهی بهتر و گاهی بدتر.

1

مشکل بزرگ اون جایی بود که فردا باز باید می‌رفتیم مدرسه و از دیدن فیلم و ویدئو محروم بودیم. تازه کلی به بابا و مامان قول داده بودیم که پای ویدئو نشستن باعث نشه درس و مدرسمون ازیادمون بره و اتفاقن از همین الان غر و لندهای مامان داشت این هشدار را به ما می‌داد که اگه به درس نرسیم احتمال داره ویدئو رو از دست بدیم.

مادر گویا دنبال بهونه بود. می‌گفت که مشکلش درس ماست، می‌گفت که مشکلش نگرانی از این هست که کمیته به خونه می‌ریزه و بابا به زندان می‌ره، ولی واقعیت چیز دیگری بود. مادر زیاد از این‌که بچه‌هاش که تا به امروز چشم و گوش بسته بزرگ شدند ناگهان ببینند و بفهمند که دنیا گونه و شکل دیگری هم بوده ترس داشت. ترسش از چشم‌ها و گوش‌های ندیده ما بود. چشم و گوش‌هایی که برای ندانستن تربیت می‌شد نه دانستن و فهمیدن. با همه این‌ها خودش هم‌گاه به‌گاه کنار ما می‌نشست و نگاه می‌کرد و حتا مثل ما جوگیر می‌شد. هم‌راه خواننده می‌خواند یا از بازیگری تعریف می‌کرد. یک بار هم با دیدن تصویر «فریدون فرخزاد» کلی سر ذوق آمد و از آن روز‌ها برای‌مان گفت.

amrakbranthony

مشکل اصلی اما زمانی بود که زنگ در به صدا در می‌آمد. در کسری از ثانیه همه اعضای خانواده به سمت ویدئو حمله ور می‌شدند یکی نوار‌ها را برمی‌داشت و یکی سیم را می‌کشید. همه چیز در بین حجم رختخواب‌های درون کمد پنهان می‌شد و بعد از کشیده شدن چادر شب روی آن در کمد سه قفله می‌شد و هر کس خیلی عادی به کار خودش مشغول می‌شد.

روز‌ها از پی هم می‌گذشت و دیگر کمتر از ترانه‌ها یا به اصطلاح آن روزها «شوهای ایرانی» در بین نوار‌ها خبری بود. حالا کم کم دیدن فیلم‌های هندی و آمریکایی مد شده بود.

مطالب مرتبط

ورود ویدیو / قسمت دوم

«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»

|

TAGS: , , , , , , , ,