Saturday, 18 July 2015
27 September 2023
داستان‌های خاکستری

«ورود ویدیو / قسمت چهارم»

2014 October 31

شهرزاد کریمی / رادیو کوچه

فایل صوتی را از اینجا بشنوید

 

فایل را از این جا دانلود کنید

مدرسه رفتن پیچیده شده بود. اگه می‌توانستم و توانش را داشتم یا مدرسه نمی‌رفتم و یا با خودم ویدئو را هم راه می‌بردم. دلم نمی‌خواست وقتی نیستم کسی از آن استفاده کنه. از طرف دیگه تضاد بین حرف‌های معلم‌ها سر صف و درون کتاب‌ها و تذاکرات ناظم و نوشته‌های روی دیوار با محتویات فیلم‌ها و چیزهایی که می‌دیدم این قدر زیاد بود که در درجه اول با خودم درگیر شده بودم. به همین واضحی و روشنی. یک درگیری کودکانه. این‌که چی درسته؟ البته پدر و مادر همیشه سعی می‌کردن در انتخاب فیلم‌ها دقت لازم رو بکنن و به قول معروف سعی می‌کردن فیلم‌ها صحنه‌دار نباشه ولی با اون چیزی که در جامعه و مدرسه و تلویزیون و حتا سریال‌های خارجی که از سیمای ملی پخش می‌شد تفاوت فاحشی وجود داشت. اولین و مهمترین مسئله عشق و ارتباط بود.

1

این دو موضوع در فیلم‌های جدیدی که ما می‌دیدیم به وضوح و روشنی از آن به عنوان یک کار درست نام برده می‌شد و آدم‌های خوب قصه‌ها عاشق می‌شدن و هم دیگر رو می‌بوسیدن و در آغوش می‌کشیدن ولی تا قبل از این گویا این جور کار‌ها فقط مختص شیطان‌صفت‌ها بود و اگر احیانن عروس و داماد‌ها و عاشق‌ها یا آدم‌های معمولی هم این کار‌ها را می‌کردن از سر ناچاری بود!

کم کم تعریف کردن فیلم‌هایی که می‌دیدیم را برای هم کلاسی‌هامون را شروع کردیم. مخصوصن فیلم‌های هندی. داستان‌های پر از احساس. پر از رقص و شور. بچه‌هایی که تا به حال از این چیزها ندیده بودند با هیجان و البته شگفتی به حرکات دست و پا و چشم‌های ما در زمان تعریف کردن نگاه می‌کردن. فیلم هندی و آمریکایی تعریف کردن توی مدرسه نه فقط کار من و برادرم که کار خیلی از بچه‌هایی بود که اون دوران ویدئو در منزل داشتند و هم کلاسی‌هایی که از همین یک دریچه به دنیای بیرون محروم بودند تمام دریافت‌شان از فضایی متفاوت همین تعریف‌ها بود. گاهی هم رد و بدل فیلم و حتا پوستر و عکس در مدرسه صورت می‌گرفت. همان زمان‌ها گشت‌های رندوم از کیف بچه‌ها شروع شد و گاه به گاه کسانی گیر می‌افتادند و تا نزدیک به اخراج شدن پیش می‌رفتند.

2

روز‌ها از پی هم می‌گذشت. به مرور افراد فامیل هم «البته اون‌هایی که مطمئن بودند» از راز خانواده باخبر شدند. بعد جمع‌های فامیلی بود و آجیل و چایی و دیدن فیلم و موسیقی و آواز دور هم. دیگر درکی که از عاشق شدن داشتم برایم عوض می‌شد. نه فقط من که خیلی از هم سن و سال هام با همین شیوه «البته تا حدودی» فهمیدند عشق یعنی چه. جرات عاشق بودن و از اون مهم‌تر ابرازش، در محله‌ها و کوچه‌های ایران که غرق در ایدئولوژی حکومتی و سنت‌های مردمی بود آسون نبود ولی همیشه بعضی‌ها این قدر شجاع‌تر از بقیه هستن تا شروع کنند.

«ویدئو» فقط یک دریچه خیلی کوچیک برای نسلی بود که از همه چیز محروم بود و قرار بود کاملن ایزوله باشه. اما همیشه روزنه‌ای هر چند کوچک دیوارهای تعصب را خواهد شکست.

مطالب مرتبط

ورود ویدیو / قسمت سوم

ورود ویدیو / قسمت دوم

ورود ویدیو / قسمت اول

«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»

|

TAGS: , , , , , , ,