شهره شعشعانی / رادیو کوچه
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
کاترین منسفیلد در ١۴ اکتبر ١٨٨٨ در نیوزیلند به دنیا آمد. دختر تاجری خود ساخته که در نوزده سالگی به انگلستان رفت و در آنجا با نویسندههای نوگرایی چون دی.اچ.لارنس و ویرجینیا وولف روابط دوستانه برقرار کرد. داستانهای او معمولن بر یک وقفهی لحظهای متمرکزند و اغلب آغازی ناگهانی دارند. از منسفیلد رمانهایی چون «گاردن پارتی» و «دختران سرهنگ مرحوم»، چندین مجموعه داستان کوتاه، شعر و دفتر خاطرات به جا مانده است.
«برتراند راسل» ذهن خلاق او را تحسین میکرد. «ویرجینیا وولف» میگفت «او مانند گربه سی وت است که به هنگام خیابانگردی مشک میپراکند و اذعان میداشت که عاشق اوست: “«فکر میکنم به روش خودم». و گفته بود که منسفیلد تنها نویسندهای است که به نوشتههایش حسادت میکند. کریستوفر ایشروود و آلدوس هاکسلی همراه با بسیاری نویسندههای دیگر نه تنها از جملات او وام گرفتند بلکه از شخصیت او نیز در رمانهایشان استفاده کردند. دی.اچ.لارنس از او برای خلق شخصیت «گودرون» در «زنان عاشق» الهام گرفت.
منسفیلد که غالبن به هویت خود بیاعتماد بود ترجیح میداد ظاهری کاملن متمایز و منحصر به فرد از خود ارائه دهد به همین خاطر موهایش را مانند عروسکهای ژاپنی کوتاه میکرد و در دورهای که زنها همچنان در بند لباسهای پر چین و مزین به تور دوره «ادوارد» بودند لباسهای ساده و طرحهای آراستهای میپوشید که به سفارش برایش تهیه میشد. آثار او نیز به همین اندازه شسته رفته است. میگفت: «زندگی و کار تفکیک ناپذیرند». در مورد او این نکته صحت داشت. او زنی پرشور بود که عرف جامعه را کمتر رعایت میکرد و گاه نیز از این بابت با کم لطفیهایی مواجه میشد که در خور او نبود.
طی زندگی کوتاه جسورانه و پردرد و رنجش داستانهایی خلق کرد که خوانندهها همواره به خاطر میسپارند و منتقدین قرن بیستم به دفعات این آثار را بازخوانی کردهاند. بالاتر از همه منسفیلد نویسندهی نویسندههاست. او بیوقفه در مورد روند نگارش مینوشت. نامهها و یادداشتهایش در این باب بخشی از با ارزشترین آثار او به حساب میآیند.
منسفیلد به دنبال زبان تازهای بود که افکارش را بوسیله آن توصیف کند، دیدار از نمایشگاه «ون گوگ» و پست امپرسیونیستها در سال ١٩١٠ الهام بخش خلق چنین زبانی شد: «آنها در مورد نوشتن نکتهای را به من آموختند، چیزی شگفتآور، گونهای آزادی، یا لرزشی آزاد». از این دوره به بعد نگاه منسفیلد به نحو محسوسی نقاشانهتر شد و روابط مهمی با بعضی نقاشهای «کالریست» به ویژه با «جی.دی.فرگوسن» و «آن استل رایس» و نیز بعضی نقاشهای نسل جوانتر گروه هنرمندان بلومزبری برقرار کرد.
او که در جریان جنگ جهانی اول به بیماری سل مبتلا شده بود، سرانجام بر اثر همین بیماری در ٩ ژانویه ١٩٢٣ زمانی که تنها ٣۴ سال داشت، چشم از جهان فرو بست.
«برگی از یک آلبوم» در مجموعه «آخرین خنده» توسط «سعید سعیدپور» به فارسی ترجمه شده است.
موسیقی:
Erik Satie :Je te veux, Caresse & Le Piccadilly
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»