پ. مهرکوهی / مقاله وارده / رادیو کوچه
تصویری که از کریستمس شهر تهران در آن سالهای دور به یاد دارم با تصویری که از کریستمس این سالها و آزینبندی (آذین بندی) ی برخی فروشگاههای تهران امروز در تارنماها دیدهام یک جهان از هم فاصله دارند. برداشتم از آنچه در تارنماها دیدهام این است که تهران اسلامی بسیار بیش از تهران شاهنشاهی نشان و رد پای غربی نمایی و تقلید کورانهی کریستمس بسته بندی شدهی بازاری ی فرهنگ سودخواهانهی غرب را بر سینه و پیشانی دارد. ولی نه آن تهران شاهنشاهی با همهی آزادیهای فردی اَش، که در خاورمیانهی طاعون زده مانند نداشت، هنگام یافت پیام کریستمس را در یابد، و نه این تهران رفته به زیر چادر سیاه شب، که در آن فردیت شهروندان قربانی ی هوسهای یک لایهی اجتماعی ی دین فروش میشود، از پیام راستین نماد زایش دوبارهی هستی سر در میآورد.
به یاد دارم که در یکی از آن سالها روزنامههای تهران به گونهای سر بسته به انتقاد از برگزاری کریستمس در کافههای شبانه و کابارههای تهران پرداخته بودند. روزنامه نگارانی چند سوگوار بودند که جماعت برگزار و شرکت کنندهی شب کریستمس تهران «همه» مسلمان بودند و مسلمانزاده. گفتند و میگویم «همه»! اگر آن روزنامهنگاران با به کار بردن واژهی «همه» بزرگ نمایی کرده بودند به خودشان مربوط میشد. اگر من در اینجا با یه کارگیری ی آن «همه» دست به بزرگ نمایی ی تصویر آن سالهای تهران زدم پوزش میخواهم. ببخشید. یک دوربین خیالی در سرم مجسم میکند: در میان آن «همه» مسلمانان کریستمس دوست، چند تا ارمنی ی اهل حال هم بودهاند که برای ساعتی حال کردن و خندیدن به حال و روزگار آن جماعت به شب نشینی ی کریستمس هم میهنان مسلمان رفته بودهاند! «حسن آگا کریستمست میوبارک»! «آگا گولام، ماشاء الله، ماشاء الله شما چکدر آراک میخوری!».
به هر رو، پسترها روشن شد آن روزنامه نگاران نازنینی که غم از دست رفتن ارزشهای اسلامی در هازمان مثلا غربزدهی آن روز ایران را داشتند خود نه اهل دین و باورمند به مثلا ارزشهای اسلامی بودند و نه به آنچه مینوشتند ایمان داشتند. هدف گم کردن رد و نشان پنهانخانهای بود که تیر از آن شلیک میشد. در آن سالها شاید نزدیک به ۹۶% مردم ایران تربیت یافته در خانوادههایی با فرهنگ اسلامی بودند که بیشترین آشنایی اَشان با کریستمس از راه فیلمها و سریالهای تله ویزیونی ی غربی بود. جشن کریستمس هم تنها بهانهای بود برای بزن و بکوبهای یک گروه اندک تازه به دوران رسیدهای که از راه بساز و بفروشی به نوایی رسیده بود. امروزه هم تازه به دوران رسیدههای دستگاه اسلامی، در سایهی داراییهای کلان و افسانهای که از جیبهای مردم خالی کردهاند، هیچ فرصت و بهانهای را برای شادورزیهایی که بر مردم حرام و بر خود حلال میدارند کوتاهی نمیکنند. آن دوربین خیالی در سرم تصویر میکند کریستمس اتو کشیدهی فروشگاههای بالای شهر برای و مال آدمهایی از شمار همان حاج آقای سر محل است که پس از چندین و چند بار دیدار از پاریس و لندن، اکنون هوس کرده مدرن بودن اَش را در یک شب ِ زمستانی به خانم کوچک ثابت کند، با خریدن یک هدیهی کریستمس! گمان نمیکنم دوربین فیلم برداری خود به حودی و با یک تکان روشن شده باشد. زمینهی فکری در کار است. از تنی چند از ایرانیان باشنده در انگلستان و فرانسه داستانها شنیدهام از ماجراهای آقازاده گان در فرنگ. آنان کجا و مردم عادی کجا؟ مردمی که انسانیت اَشان چنان له شده که هزاران کارمند دولت، دیگچه به دست، توی صف آش نذری میایستند، کجا توان خرید هدیهی کریستمس برای زن و بچههاشان از آن فروشگاههای پر زرق و برق را دارند؟ آن آزین بندیها از یک سو نماد آرزوی ی زیستنی انسانی همانند مردم کشورهای پیش رفته است و از سوی دیگر نمایش گر جیبهای پر از پول گروهی تازه به دوران رسیده بیمایه و کم فرهنگ است که بر همهی سازمانهای فرهنگی ی ایرانیان چیره گی یافتهاند. جایگزین شدن انبوهی از واژه گان انگلیسی به جای واژه گان زبان پارسی که در این دوران اسلام گرایی و زیر پرچم مبارزه با یورش فرهنگی ی غرب و در زیر شعار مرگ بر آمریکا انجام میگیرد، تنها یک نمونهی کوچک از بیهویتی ی آقایان است که اینک دامنگیر کشور شده و از کران تا کران ایران را در خود گرفته است.
خواستهای است بیجا اگر گمان رود مشتی دین فروش بیهویت میتوانند از هویت ما و ایرانی بودن ما پدافند کنند. در بیهویتی ی اینان و ناآشنایی اَشان با فرهنگ ایرانی همین بس که نمیدانند مسیحیت هم یک دین ایرانی است زیرا مردم ایران از نخستین مردمان جهان بودند که به این آیین روی آوردند. چه گونه میتوان از ناایرانی بودن مسیحیت سخن گفت زمانی که این دین ریشهای دو هزار ساله در خاک ایران دارد و از هر آیین غیر ایرانی یی که وارد ایران شده به منش و رفتار مردم ایران نردیکتر بوده و هست؟ گرایش ایرانیان به آیین مسیح نه از سر ناچاری انجام گرفت و نه به شَوند ترس از خشونت پیروان شمشیرکش عیسا مسیح. این پیام عشق، دوستی و محبت عیسا مسیح بود که بر دلهای ایرانیان نشست. پذیرش آیین مسیح که از بخشش سخن میگفت همخوان با آن روح جاری در خون و رگ و فرهنگ ایرانیان باستان بود و کششهای عرفانی ی مسیحیت هم با روح ایرانیان سازگاری داشت. ایرانیان مسیحی اگرچه به شمار همیشه اندک بوده و اندک ماندهاند، ولی پیوسته حضوری پُرکار و سازنده در ایران داشتهاند. اگر سرآغاز و زمینه سازی ی نو شده گی در یک هازمان را به کاری گیری ی صنعت چاپ بدانیم، نخستین چاپخانههای ایران به دست ایرانیان مسیحی و کشیشهای مژده گر (بشارت دهنده) در اسفهان (اصفهان) و به دوران صفویان به پا شد که در آن چاپ خانهها نیایش نامههای مسیحی به زبانهای پارسی و عربی به چاپ میرسید. – البته عشق بیپایان چپ گرایان شیفتهی دودمان فرمانفرمای قاجاری سبب شده که هر چه را ما داشته و داریم به آن شازدهی زن باره، همان عباس میرزای مثلا دلیر، نسبت دهند.
زاده شدن عیسا مسیح هم زمان با پادشاهی ی فرهاد پنجم (اشک پانزدهم) بود. پارتیان در کار دین مردم دخالتی نداشتند و از خشونت دینی و تحمیل دین خود پرهیز میکردند. به زودی شمار زیادی از ایرانیان به ویژه در بخشهای شرقی ی کشور، استان خراسان، و استانهای شمالی ی کشور، به ویژه ترکمنستان کنونی، افزایش یافت. در دوران پادشاهان ساسانی، که شاهانی پیرو دین زرتشت بودند، ایرانیان مسیحی با افت و خیزهایی همچنان در کار و زنده گی ی خود بودند و در پایتخت ایران، شهر تیسفون دارای یک دفتر انجمن که به کارهای مسیحیان ایران رسیده گی میکرد. در آستانهی یورش تازیان مسلمان به ایران کار مسیحیت در ایران چنان بالا گرفته بود که میشد به راحتی از استان ری، در مرکز ایران، به نام استانی مسیحی یاد کرد. امروزه میدانیم که در نخستین انجمن جهانی ی مسیحیان جهان که از تاریخ بیستم ماه میتا نوزدهم ماه ژوئن سال ۳۲۵ ترسایی در شهر نیکایا، در نزدیکیهای استانبول کنونی، برگزار شد یک اسقف ایرانی هم سرپرستی ی ایرانیان مسیحی را در آن نشست بر دوش داشته است. و این میتواند نشان از شمار زیاد ایرانیان مسیحی و اهمیت جایگاه ایرانیان مسیحی در میان مسیجیان بوده باشد.
با چنان پیشینهی تاریخی ی مسحیت در ایران، شاید هیچگاه آن دین به اندازهی امروز با آغوش باز همگان رو به رو نبوده است. از اینجا و آنجا شنیده میشود که امروزه شمار تازه ایمان آورده گان به مسیحت در ایران را نزدیک به یک میلیون تن برآورد میکنند. همین شمار روز افزون گرونده گان به مسحیت چنان پایوران جمهوری ی اسلامی را به خشم آورده که برای آنان راهی مگر واکنش خشونت آلود به جای نگذاشته است. من در این ماندهام چرا و چه گونه یک دولت با همهی بوقها، کرناها، ابزارهای سرکوب، دستگاههای تبلیعاتی، میلیاردها دلار سرمایه در برابر یک زن سی و پنج سالهی ایرانی ی گرفتار بیماری ی قلبی که از اسلام بریده و به مسیحیت گرویده است خود را چنان کوچک مییابد که ناچار به زندانی کردن او به گناه برگشتن از اسلام میشود؟ آیا چنین ستمی پایدار میماند؟ این چه دین، چه ایمان، چه باور، چه قدرتی است که از آزار یک زن بیمار دردمند هم احساس لذت میکند و هم احساس قدرت؟گاه واقعیتها چنان تلخ و چندش آور میشوند که تنها میتوان به آنها خندید. اگر از گرسنگی بمیرم، کسی لقمه نانی به من نمیرساند. اگر از بیسرپناهی در یک زمستان سرد مردافکن در گوشهی یک خیابان افتاده باشم، کسی از این اهل ایمان یک لیوان چای به من نمیبخشد. اگر از بیدارویی بمیرم کسی مرا در خرید دارو کمک نمیکند. ولی اگر از دین اینان ببُرم و به آیین دیگر بگروم، دستگاه بزرگ دادکُش ایشان به کار میافتد تا به نیابت خدایشان و برای شادی ی خدایشان از شکنجهی من تا مرز مرگ دریغ نورزند. گویی تنها ایمان من برای آقایان خیلی مهم است!
زایش عیسا مسیح بر همهی ایرانیان، همهی ایرانیان مسیحی، همهی مسیحیان ایرانی ی زندانی و به ویژه بانو نسیم (مریم) نقاش زرگران خجسته باد.
این مطلب بدون ویرایش رادیو کوچه منتشر شده است.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»