ملوس مشتاق شهمیری / رادیو کوچه
دکتر عزیز؛
گفتم دکتر؟ آنهم عزیز؟ اول پیاله وبد مستی، یا همان سرقت ادبی؟ شبیه عنوان کتاب مشهور جین وبستر شد: «دشمن عزیز» ، همان که در ادامه «بابا لنگ دراز» نوشت و البته هرگز اقبال اولی را پیدا نکرد. اساسن همیشه همینطور است. اولیها معمولن ماندگارتر و خوش اقبالترند. مثل ازدواج اول، زن یا شوهر اول، کلاس اول، بوسه اول، شاگرد اول، ایمیل اول، نامه اول. میبینی؟ یک خاصیتی در اول بودن نهفته که آن را خوشدست، خوشخاطره و همه خوشهای دیگر میکند .
همه میخاهند اول باشند، و دوست. هیچ کس دوم بودن را دوست نداشته و دشمن میدارد. البته که تو دشمن نیستی و دکتری، که دکترها هیچوقت نمیتوانند دشمن باشند چون ماهیت عنوان وشغلشان شفادهندگی است و حلال مسائل بودن، از قولنج کمر بگیر تا فیزیک اتمی. اصلن از کجا معلوم که تو دکتر چی هستی؟ صرف این که خطاب به تو مینویسم دلیل نمیشود دکتر روانشناس یا حتا مشاوره باشی. میتوانی دکتر جهاز هاضمه یا چه میدانم ، دکتر آبیاری قطرهای باشی یا حتا دکتر دام. میتوانی اصلن دکتر نباشی و صرفن برای رد گمکردن یا تفریح دکتر بخوانمت…خودش کلی هیجان دارد. دکتر یا غیردکتر، مسئله این است!
اصلن میدانی چیست؟ بگذار این راز بین من و تو بماند، من تو را دکتر بخانم و تو هم صدایش را درنیاوری که دکتر هستی یا نیستی. اصلن مگر مهم هست؟ فکر کن کسی اهمیت بدهد! حتا خودم هم اهمیت نمیدهم.
بگذریم دکتر جان، یک چیزهایی قرار است برایت بنویسم از زندگی و آدم ها و روزمره. قرار است با صدای بلند فکر کنم و تو بخانی و البته انتظار جواب ندارم که من کلن به نامههای یک طرفه عادت دارم، شاید هم سر ذوق یا غیرت آمدی و گاهی جوابی دادی، گرچه بعید میدانم. آدمهایی مثل تو معمولن محتاط عمل میکنند، اگرچه دیده شده اعمال غیر قابل پیشبینی هم ازشان سر میزند!
علیایحال دکتر جان مثل دکترهای قدیمی صبور باش و گوشت با من باشد که این جا منم و تو و دکتر هم محرم بیمار و اینها که حرفهای من را خطاب به تو میخانند تنها ناظرانی هستند که مثل همه آدمها لذت میبرند از کشف آنچه در زوایای ذهن پریشان دیگری میگذرد، همهمان همینیم، شاید دنبال کشف تشابهات انسانی در یکدیگریم که همذاتپنداری کرده ارتباط برقرار میکنیم. ایرادی هم ندارد، راستش حته خوب هم هست. چرا؟ چرایش را بعدن عرض میکنم ، قرار شد صبور باشی !
خلاصه قرار است من ببافم و تو دکتری کنی در سکوت. پس دکتر خوبی باش و تکیه بده به پشتی صندلی چرمگردان فخرفروشانهات ( گاهی هم نیمچرخی بزن، ژست قشنگی است ، دوست میدارم) و دستهایت را در هم قلاب کن و از بالای عینک کوچک ذره بینیات مثل همه دکترهای کلیشهای زل بزن به من و گوش کن…بخان .
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»