ملوس مشتاق شهمیری / رادیو کوچه
دکتر عزیز؛
چطورم؟! راستش کمی پکرم . آخر گاهی چیزهایی میبینی که هم متاسف میشوی هم خندهات میگیرد و بعد از خندیدن حتا خشمگین میشوی. اما در نهایت حسی که بر باقی حواس پیشی میگیرد ترس است. از این که مبادا خودت هم به چنین سرنوشتی دچار شوی، و یک روز یک نفر دیگر بنشیند و از حکایت تو بنویسد و ترحم دیگران را جلب کنی. ترسناک نیست؟ فاش بگو که هست .
بابت چه؟ مینویسم .
اگرچه حکایت تازهای نیست، حکایت همه آدمهای تنهاست. فرقی ندارد مرد یا زن و یا این که کجای این دنیای بزرگ و در عین حال کوچک باشد، میتواند اتفاق بیفتد وشوربختانه این که مدام میافتد. ماجرای این آدمهایی که برای یافتن همدمی از مصاحب گرفته تا سکس پارتنر به وبسایتهایی که اساسن به همین منظور شکل گرفته پناه میبرند، دست بدامان پروفایلهایی میشوند که گاهی فرسنگها فاصله دارد از آن چه در مانیتور خودنمایی میکند و نیز از توقعاتشان.
اصل موضوع همین است دکتر جان، دروغی خشمآور و در عین حال ترحم برانگیز. از جانب دیگران در متفاوت نشان دادن خودشان (آن هم باز به دلیل تنهایی است به نظرم) و دروغ آدمی به خود، که گاهی شرایطش را نمیپذیرد.
آدمی که در گذشته متوقف مانده و بالا رفتن سن، تغییرات ظاهری و موانع و مشکلات زندگی را نمیبیند. دیدهای این زنهایی را که در پنج و حتا ششمین دهه عمر همچنان خود را بیست ساله انگاشته دلبریهای جوانانه میکنند و یا مردهایی که با مو و ریش سفید (اگر که تا آن وقت مویی مانده باشد!) با اعتماد بنفس بسیار و رفتار بعضن نامعقول با زنان جوان روبرو شده نگاه و توقعی دگرگونه دارند؟چه سوالی! حتمن دیدهای، همهمان دیدهایم. ( مخصوصن ماها که اینور آبیم، سرزمین آزادی است دیگر!) باور کن همیشه خوشایند نیست.
البته اشتباه نکنی دکتر جان، منظورم حس جوانی کردن نیست، که احساس جوانی کردن همواره خوب است و اساسن هرکس به خودش مربوط است چگونه رفتار کند، مادام که هنجارها جایشان را به ترحم و نفرت دیگران ندهند، بله دقیقن منظورم همین رفتارهای نامعقول ترحم و تنفر برانگیز دور از وقار است. بگیر دیگر دکتر جان !
گرچه این هم باز عقیده من است، و گرنه باز هم سر و تهش را که بزنی بخود آدمها مربوط است که چه با زندگیاشان بکنند، اما گاهی نتیجه منجر به مایوس شدنشان میگردد! این است ماجرا دکتر.
و گرنه به نظرم نفس عمل نه تنها ایرادی ندارد بلکه خیلی هم خوب است. زمانه عوض شده و تکنولوژی علاوه بر همه فوایدش نقش دلال محبت را هم بازی میکند، که چرا نکند؟ پس الکی گفتهاند از محبت خارها گل میشود؟! نه دیگر، حتمن حسابی در کار بوده، کتابی داشته. اصلن خود من چند زوج میشناسم که از همین طریق آشنا شدند و کارشان به ازدواج هم کشید و الان هم بنظر خوشبخت میرسند.
اگرچه در اکثر این گونه آشناییها کار از یک یا چند بار تجربه شام مشترک و اتاق خاب بعدش فراتر نمیرود، اما همان هم ایرادی درش نهفته نیست، که دنیای آزاد است و زن و مرد آزاد و معاشرت نیاز بشر و رابطه فیزیکی هم که بخشی از روابط انسانی است.
پس مرگم چیست؟ عه، گفتم که ! باشد، توضیح بیشتر میدهم. این همه صغرا و کبرا برایت چیدم که بگویم گاهی واقعیات چون چماق بر سر آنها که جور دیگر اندیشیده و توقع دیگر دارند کوبیده میشود. مثال واضحتر؟ زیاد هم باهوش نیستیها؟ ماندهام چگونه دکتر شدی!
دارم از زنی در سالهای پایانی جوانی سخن میگویم که عمری در خانه شوهری پیر و خسیس بسر برده بود و حالا که به همان دلایل تاب نیاورده سرانجام مطلقه شده بلکه باقی عمر را متفاوت سر کند تاب تنهایی نمیآورد .
ازش دلیل خاستم که او را چه میشود که تاب و توان از کف داده، گفت زندگی بیمرد نشاید! تا چشم باز کرده پدر و برادر دیده و بعد شوهر (گیرم پیر و عبوس) مردی باید در حوالیاش بپلکد که زندگیاش زندگی بشود. دو بچه بزرگ داشت و به دنبال همدم دلخواهش به توصیه دوستی سایت مربوطه را سرچ کرده عکسها را دیده و توضیحاتشان را خوانده. خب، انگار آدم حسابی هم کم نبوده، جای بسی امیدواری، زنده باد اینترنت!
اکانتی ساخته و عکسی و شرحی از خودش و منتظر مانده. به شب نکشیده اینباکسش پیام باران شده. حس «همچنان در مارکت بودن » ته دلش غنج زده البته پیش از آن که عیشش منغض گردد! آخر میدانی دکتر جان، هرچه مرد سن بالا بوده ابراز تمایل به برقراری ارتباط و دیدار کرده. تو گویی از چاله به چاه!
خشمگین عکسهایشان را نگاه کرده بود: صورتهای پر چروک و موهای تنک حنایی یا سرهای بیموی لکدار. خندههای توی عکسها به نظرش مشمئز کننده آمده بود، خشم جایش را به بغض داده و در لپ تابش را با غصه بسته، گرچه قبل از بستن قطره اشکی از چشمش روی «اسپیس» افتاده، فاصله .. فاصله .. چقدر این آدمها با سن و سالش، دنیایش، توقعش و تصورش فاصله داشتند. (طفلک آن پیرمردهای دل به نشاط!)
سیگارش را که پک میزد و اینها را برایم میگفت چشمهایش داشت باز پر از اشک میشد. راستش خیلی متاسف شدم دکتر جان، ازش پرسیدم مگر چه توقعی داشته که چنین خشمناک شده .
خاکستر سیگارش را در جاسیگاری تکاند و گفت که فکر کرده شاید این بار مرد مناسبی همسن خودش بیابد که تنهاییاش را پر کند نه پدربزرگهایی با هزار خواهش غیرمعقول لابد که اگر غیر از این بود قاعدتن همسن خودشان را میجستند.
نمیدانستم چه باید بگویم دکتر جان. این جور وقتها نمیدانی دلداری بدهی یا فحش! آخر زن حسابی کدام حساب و کتاب دنیا طبق قاعده و قانون است که خیالپردازیهای تو باشد. حالا هم که نشده روحیهات را چرا باختهای؟ باور کن اینترنت تنها راه پیدا کردن جفت مناسب نیست،حتا راستش را بخواهی خود من یکی از غیر قابل اعتمادترین راهها میدانمش.
اینها را بهش گفتم دکتر، اما انگار نمیشنید. حباب تصوراتش ترکیده بود و حتا بیفایده بود اگر میخواستم برایش از حرفهای پیرمردی بگویم که میشناختم و برایم گفته بود که توی همین سایتها همدمی میجست و تنها پیام از زنان جوانی میگرفت که به زعم خودش چشم به شرایط مالی مساعدش دوخته بودند، وگرنه او در زمره کندههایی بود که دودشان خیلی وقت بود بر نمیخواست!
به همین دلیل هم همدمی در سن و سال خودش میجست که نبود و کم بود و مناسب نبود که زنهای ایرانی در این سن عمومن سنتیتر از آناند که به این روش نوین همدم یا بیاعتماد کرده یا دست بدامانش بشوند، خیلیهاشان اصلن به این متد آشنایی ندارند و باقی هم کسر شان خود میبینند. نسلی که هنوز و تنها به آشنایی چهره به چهره باور دارند.
(اینها گفتههای بابا بزرگ مذکور بود ها، دارم نقل قول میکنم، وگرنه خودم به شخصه چندتایی مادربزرگ آپ تو دیت سراغ دارم! )
حکایت غریبی است دکتر جان، به قول شازده کوچولو چون دکانی نیست که دوست بفروشد، آدمها ماندهاند بیدوست. درست است که دکتری اما مگر میشود اهل آن آب و خاک باشی و کتاب دست گرفته باشی و نشنیده باشی که فروغ هم روزگاری گفته بود بیا تا برایت بگویم تا چه اندازه تنهایی من بزرگ است..
بزرگ است دکتر جان، اساسن تنهایی بزرگ است .نمیشود اندازه زد، کاش این همه ترازو و خط کش یکدم به کار سنجیدن تنهایی آدمها میآمد .
هعییی..داری میخوانی دکتر یا در بحر تفکراتت غوطه ور شدهای؟ نکند تنهایی به تو هم فشار آورده؟ اینها که میخوانند نمیدانند من و تو تنهاییم یا نه، تازه قرار شد جزییات شخصی هم در نامهها نباشد، اما اگر خواستی بگو آدرس یک سایت خوب را بدهم، تضمینی!
اصلن نیکی و پرسش؟ تا نگویی این یارو هی فلسفه بافی میکند و باغچه خودش و من مانده بی بیل زن آدرس را این جا که نه، از این «کوچه » خانواده رد میشود ، ممکن است جماعت هوایی شوند ! اما به دستت میرسانم، آدمی است دیگر، دیدی روزی به کارت آمد!
ها، الان حواس دادی ؟ ای دکتر شیطان! دیدی گفتم ؟ تو هم آدمی دیگر، دل داری!
صرفن جهت یادآوری: بپا مغبون نشوی، گرچه خودت دکتری و دکترجماعت صلاح مملکت خویش را اگر ندانند پس من بدانم؟!
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»
http://indyarocks.com/blog/4030279/Regarding-Guild-Spotlight-Les-Gaulois-And-More
You are nothing like us .