مهستی شاهرخی
امسال نوروز جهانی شد، پارسال که نوروز جهانی نشده بود برای مرخصی گرفتن کلی مکافات داشتم و آخرش یکی از روسا، بیخودی شب عید را زهر مارم کرد چون نه تنها به من مرخصی نداد، بلکه لج کرد و نگذاشت با یکی از همکارانم جایم را عوض کنم تا او شب عید جانشینم بشود و بعدش بازم سختگیری کرد و نگذاشت نیم ساعت یا یک ساعت زودتر بروم به جشن عید که البته در طول سال گذشته تلافیاش را چنان سرش درآوردم که به غلط کردن افتاد.
شب نوروز پارسال دو جا دعوت داشتم، یک: افتتاحیه نمایشگاه شاپرکم بود و دو: یکی از دوستان ایرانی خیلی فرانسوی شده، به قول خودش، «نوروز گالا» گرفته بود و شام شب عید ما را مهمان کرده بود. شب عید پارسالمان نیمه جهانی بود، ایرانی (سه نوع: ایرانی صد در صد، ایرانی فرانسوی شده، ایرانی نیمه فرانسوی در فرانسهزاده شده که هیچ فارسی بلد نیست) از یک طرف و فرانسوی (دو نوع: فرانسوی بورژوا و فرانسوی حزب کمونیست) از طرف، دیگر، در ضمن دور میز دو دوست افغانی و چینی هم حضور داشتند.
من مثل همیشه دیر، و موقع دسر رسیدم. در فرانسه، اول پیش غذا را میآورند و پیش و پاش میکنند و آهسته غذا میخورند، وقتی همه پیش غذایشان را خوردند، میزبان میرود و غذای اصلی همراه با مخلفاتش را میآورد، و بعد که همه غذای اصلی را سر فرصت خوردند، آخرش میرود دسر میآورد و احتمالن قهوه. من چون دیر رسیده بودم، دوستمان به سبک لری همه چیزهای خوشمزه را با هم آورد و روی میز، جلوی من چید. من نمیدانستم از کجا شروع کنم و از کجا تعریف کنم و وقتی با شوق بشقابم را به سمت خورش قورمهسبزی بردم، قیافه درهم مارتین را دیدم و هی برایش توضیح میدادم: «نترس. این فقط گوشت و سبزی و لوبیا قرمز و پیاز و لیموی خشک است. رنگش قشنگ نیست ولی خیلی خوشمزه است.» ولی ترسی که در چشمانش بود: «گوشت چی؟ کدوم سبزیجات؟» مرا از اصرار بیهوده منصرف کرد.
با کلافگی گفتم : «گوشت کروکودیل.» و بعد به فارسی به دوستم گفتم: «قورمهسبزیها را بگذار برای من. هر چی نتونستم بخورم با خودم میبرم. اینها لیاقت ندارن. چرا غذا رو حروم میکنی، اینها قدر نمیفهمن که.«ماجرای سر و کله زدن با رییس، باعث شد ه بود با مارتین بدقلقی کنم و به او بگویم توی قورمهسبزی گوشت کروکودیل میریزیم.»
آن روز خیلی به رییسم توضیح داده بودم که رفتن برای شرکت در ابتدای نمایشگاه شاپرک، برایم خیلی مهم است، ولی او با بداخلاقی گفت: «ولی او که دخترت نیست.» و از لحاظ قانونی، معذوریت خانوادگی محسوب نمیشود.»
پرسیده بودم: «مگه چه فرقی میکنه؟»
بعدش گفته بودم امشب جشن عیدمان است و او باز جواب منفی داده بود : «همه جای دنیا، اول بهار را جشن میگیرند و من با دیگران فرقی ندارم.»
صدای خنده پاتریک از آن سوی میز آمد (چون فارسی میفهمد)؛ و به دنبالش دوستم خندان به سمتم آمد و سرم را مادرانه توی دستهایش گرفت و موهایم را ناز کرد و مثل بچهای آرامم کرد: «قربونت برم. این تویی که قدر قورمهسبزیهای منو میفهمی. دخترم و پاتریک دوست ندارن.»
پارسال دوستم واقعن سنگ تمام گذاشته بود و «نوروز گالا» برایمان تهیه دیده بود و چند جور غذای خوشمزه پخته بود و هم البته «سبزیپلو ماهی شب عید» هم بود. هفت سین. سنبل و سبزه. ماهی قرمز توی تنگ. نان نخودچی. گز اصفهان. سوهان.
اگر چه شرکت نداشتن در افتتاحیه نمایشگاه شاپرکم، حسابی پکرم کرده بود، اما با شام دوست لر فرانسوی شده، (قبلان شیرین بوده ولی حالا شده هلن) جبران شد و مزهاش آن تهتههای خاطرات چشاییام ماندگار شد.
اما نوروز امسال یک چیز دیگر بود، واقعن جهانی. یعنی تقریبن جهانی. باقیش را فردا تعریف میکنم که برای امروز زیاد نشود. فعلن نوروزتان مبارک. تا بعد.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»