این مطلب در صفحه اسرای گمنام فیسبوک قرار دارد.
حکایت گمنام ماندن زندانیان هنوز ادامه دارد. امروز دوباره ایمیلی رسیده است از یک زندانی ناشناس دیروز که این روزها خودش آزاد شده است اما برادرش هنوز در زندان است و به شش سال حبس هم محکوم شده است.
کوشا و پویا قربانی دو برادری هستند که هر دو بعد از انتخابات و پس از راهپیمایی روز عاشورا دستگیر شدهاند. چقدر نامشان را شنیدهایم؟ چقدر در موردشان خبر خواندهایم؟
کوشا میگوید برخیها نوشتهاند پویا به سه سال حبس محکوم شده است در حالی که به برادرم شش سال حبس دادهاند و همه خانواده متاثر هستند.
محکومیت پویا قربانی برابری میکند با میزان محکومیت فعالان سیاسی اما میزان اخباری که از وضعیت پویا منتشر شده است برابری نمیکند با میزان خبرهایی که در مورد زندانیان شناختهشدهتر منتشر شده است.
نامه کوشا به برادرش را بخوانید:
نامهای به برادرم
پویا جان سلام
بعد از ابلاغ شدن حکم ۶ سال حبست همه در کماییم.
کمایی که چند ماهی است که در خانه حاکمست.
از روزی که تو را از خانه بردهاند، خانه چیزی کم دارد
خانه خنده را کم دارد
خانه شادی را کم دارد
خانه زندگی را کم دارد…
در و دیوار خانه هم، صدای تو، صدای خندههایت را میخواهند
برادرم
همه دلتنگ تو هستند
مامان
بابا
سایناز همسرت
و من
من که وقتی تو را با چشمان بسته نشانم دادند شکستم.
من که وقتی تولدم در انفرادی زندانبان بیسکویتی از طرف تو برای من آورد، اشکهایم شادیم را جشن گرفتند.
مهربان
همه سراغت را میگیرند، حتا گنجشکهای کوچه، حتا گلهای باغچه
بعد از ۱۰۰ روز بلاتکلیفی چه کردند با ما؟
۶ سال تاوان کدامین گناه توست؟
نه آنقدر فعال بودی که کسی برای آزادیت امضا جمع کند
و نه آنقدر معروف که کسی برایت شلوغ کند
نه مسوولیتی داشتی که در اینجا به دیدن خانوادهات بیایند، نه قهرمان که در آنطرف عکسهایت را در دست بگیرند.
اما برای ما، تو همه چیز هستی
برای مامان کل زندگی، برای بابا یار و همراه، برای سایناز همه کس
برای من هم داداش، دوست و رفیق…
چه کنیم با دلتنگیمان در این روزها؟
مامان گاهی اوقات تلفن میزند به خانهتان تا در نبودت صدایت را از دستگاه انسرینگ بشنود
مادر است دیگر میسازد با نشنیدن صدایت در هفته و دلخوش به دوشنبهها که از پشت قاب شیشهای خنده چشمانت را ببیند
بابا در تنهایی اشک میریزد که مبادا ما غمش را ببینیم، اما چه کسی هست که نداند از همه غمگینتر است
سایناز هم که خون گریه میکند
من هم که بعد از آمدنم این چند وقت را با خیال تو زندگی میکنم
پویا
چه کنیم که این روزها بوی تو را میدهد
شبها هم انتظار تو را میکشند
اما امید داریم
امید به روزهای خوب
امید به خندیدن دوباره
امیدی که اگر نداشتیم این چند وقت با سختی هم نمیگذشت
امید که دوباره صدای خندهات در خانه بپیچد و زندگی دوباره در آن سبز شود
امیدی که از خودت یاد گرفتیم
امیدی که زندانی نخواهد شد.
بیا که خاک رهت لالهزار خواهد شد …. ز بس که خون دل از چشم انتظار چکید
برادرت کوشا …
اردیبهشت ۸۹
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»