جواد لگزیان/ رادیو کوچه
اتللو:
سپهسالاری مغربی که اتللو نامدارد، کام خویش را از جهانی تلخ در همسری زیبا به نام «دسدمونا» مییابد. اتللو پیری دلباخته است که با خوش اقبالی، جوانی زیبا را شیفته دلیری خود کردهاست. ایام به کام با توطئه «یاگو»، افسری دروغپرداز و سخنچین، به پایان میرسد و فاجعه رقم میخورد. اتللو در شبهای تاریک به جای همسری زیبا با دیو حسد و خشم همبستر میشود و در حالیکه در چنگال نقشههای شیطانی «یاگو» اسیر است، «دسدمونا» را میکشد. سیاه مغربی خود فرجامی تلخ مییابد و بر آغوش محبوب ره به نیستی میسپارد.
تراژدی جاودانه اتللو، تکگوییهای زیبایی دارد از اتللو که یکسره از شرارت اژدهای دروغ مینالد و از بدی ابرهای سیاه دروغ میگوید که آبی آسمان زندگی را چه وحشتناک تیره و تار میکند. آنجا که اتللو سراسیمه به بستر همسر میرود و مینالد که «آه، ای روح من، فتنه اینجا خفته است، همه را او موجب شده و شما، ای ستارگان آزرم گین، مپسندید که با شما بگویم چه کردهاست، همه را او سبب شد. اما خونش را نخواهم ریخت و این پوست سفیدتر از برف را، که همچون مرمری که بر گورها مینهند صاف است، زخمدار نخواهمکرد. با این همه، باید بمیرد. وگرنه، باز در حق دیگر مردان خیانت خواهدکرد.» اوج اندوه خود را رقم میزند.
فاصله عشق و نفرت اتللو تنها سی وشش ساعت است و از پیادهشدن مغربی و دسدمونا در قبرس تا مرگ نوعروس ماجراهای تیره با معرکهگردانی سیاه دلی چون «یاگو» با سرعتی باورنکردنی اتفاق میافتد چرا که تراژدی با شتاب پیوند میخورد و همیشه همین عجله است که داوری را بیخردانه پیش میبرد اما چرا «یاگو» ظفر مییابد؟شخصیت متزلزل و دروغ پذیر اتللو است که سببساز پیروزی فریبکاری یاگو است که البته این سبب نمیشود در نهایت اتللو قهرمان نباشد، چرا که او اسیر عشق است و اسیر عشق…
«اتللو» اثر جاودانه «ویلیام شکسپیر» را با ترجمه «م. ا. به آذین» نشر دات در 156 صفحه و با قیمت 2000 تومان بخوانید.
هاملت:
«بودن یا نبودن، حرف در همین است. آیا بزرگواری آدمی بیش در آن است که زخم فلاخن و تیر بخت ستم پیشه را تاب آورد، یا آنکه در برابر دریای فتنه و آشوب سلاح برگیرد و با ایستادگی خویش بدان همه پایاندهد؟ مردن، خفتن یا نه بیش؛ و پنداری که ما با خواب به دردهای قلب و هزاران آسیب طبیعی که نصیب تن آدمی است پایان میدهیم؛ چنین فرجامی سخت خواستنی است.»این کلمات، کلماتی آشناست که از زبان هملت، قهرمان شکسپیر از پرسشهای همیشگی زندگانی حکایت دارد. هملت شاهزاده دانمارکی از سفر آلمان به قصر خود در هلسینبورگ رهسپار میشود تا در مراسم سوگواری پدر شرکت کند. شاه مقتول سراغ هملت میآید و از جفای برادر خود مینالد که چگونه همسر پادشاه را فریبداده و مرگ شاه نگونبخت را سبب شدهاست. هملت به نابودی عموی فریبکار و مادر خلافکارش همت میکند و در این راه درمییابد پدر معشوقه خویش همراه توطئهگران بوده است. افلیای زیبا که این داستان غمانگیز را می شنود، تن را به امواج رودخانه میسپارد و هملت را هم امواج اندوه بار به دیار خاموشان میبرند. باز هم سودای دستیابی به مقام و ثروت و شهوت فریبکاران را وامیدارد تا فاجعهای را بیافرینند و قلب هملت جوان را بیازارند. هملت اما به جای فقط کیفر فریبکاران، پرسشهایی جاودانه از معنای حیات و راز این همه تلخی دارد، سرشار از یأس و تردید هیچ پاسخی دریافت نمیکند و سرانجام هم خود به دعوت نیستی میرود. آنچه که از پس سالیان زنده میماند منش هملت در نگاه او به واقعهها و رفتار انسانی اوست. هملت به راه اخلاق میرود چرا که دریافته این که فریبکاران به راه دیگری میروند به خودشان مربوط است و انسان باید در سکوت خویش، پیروز باشد.
نشر دات چاپ پنجم خود از «هملت» شاهکار جاودانه «ویلیام شکسپیر» را با ترجمه «م.ا. به آذین» در 156 صفحه و با قیمت 2500 تومان منتشر کردهاست.
شاهلیر:
هشتاد سال از زندگانی شاهلیر گذشتهاست و او میخواهد کشورش را بین سه دخترش تقسیم کند. شاه لیر میپرسد که دختران چقدر دوستش دارند. «گونریل» و «ریگان» با چربزبانی سهم بیشتری را برمیدارند و «کوردلیا»، دخترک سادهدل، چون از بیان عشق با کلمات ناتوان است، از ارث محروم میشود.
گذشت زمان و بازی روزگار شاهلیر را به قصر دختران میبرد اما آنها او را از قصرهایشان بیرون میکنند و شاهلیر به پناه دخترک سادهدل خود میرود. توفان حوادث از رهگذر جنگهایی خانمانسوز اما مرگ را به همه بازیگران تقدیم میدارد و در این میانه مرگ شاهلیر از همه غم انگیزتر است چرا که او از غصه میمیرد. تراژدی جاودانه شاهلیر، با زبانی شیوا و زیبا از جدال بیپایان آدمها برای ثروت و مکنت میگوید؛ جدالی بی هیچ سرانجامی برای بازیگران. آنچه برجای میماند اما فضیلتی است که بیان ناشدنی است و سطرهای نانوشته شاهلیر در ستایش آن فضیلت است؛ فضیلتی چون راستگویی که تا همیشه خواهدماند و برخلاف ثروت و مکنت که فانی است، جاودانگی را به انسانها میبخشد. به سخن شاهلیر خطاب به دختر راستگو گوش سپاریم: «بیا، به زندان خواهیم رفت؛ دوتایی، مثل پرندگان در قفس، آواز خواهیمخواند. وقتی که از من دعای خیر بخواهی، نزدت زانو خواهم زد و از تو خواهم خواست که مرا ببخشی. زندگیمان این گونه خواهدبود؛ دعا میکنیم، آواز میخوانیم، برای همه قصههای قدیمی میگوییم، پروانههای طلایی را میبینیم و میخندیم، به گفت وگوی نگهبانان، مردم فرودست بینوا، درباره اخبار دربار گوش میدهیم؛ خودمان با آنها صحبت میکنیم که بازنده کیست و برنده کیست؛ که آمد، که رفت؛ این جور، راز هر چیز را به دست میآوریم، گویی که جاسوسان خداییم. و ما در چاردیواری زندان، شاهد برآمدن و فروافتادن دسته دسته بزرگان میشویم، مانند دریا که ماه به جزر و مد درمیآورد.»
«شاهلیر» اثر جاودانه «ویلیام شکسپیر» با ترجمه «م ا به آذین» را نشر دات در 156 صفحه و با قیمت 2000 تومان منتشر کردهاست.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»