اردوان روزبه / رادیو کوچه
یازدهم شهریور ماه سالمرگ شاعری شیرین بیان به نام منوچهر محجوبی است. بیست سال پیش یعنی در سال 1368 خورشیدی در چنین روزی این شاعر به دلیل بیماری سرطان دیده از جهان فرو بست. محجوبی طنز نویسی بود که در ده سی خورشیدی در دورانی که مطبوعات ایران در دوره پوست اندازی خود بودند، کار روزنامه نگاری را با نوشته های طنز؛ گاه به نثر و گاه به نظم شروع کرد.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
او کرمانشاه به دنیا آمده بود ولی چون بزرگ شده اصفهان بود اشعارش را معمول با لهجه این ولایت میسرود. وی اولین نوشتهاش را در نشریه طنز «چلنگر» به مدیریت محمدعلی افراشته منتشر کرد که این شروع تا پایان عمرش ادامه یافت و او تا زمان مرگ از نوشتن دست بر نداشت. بیان شیوا، طنزی منحصر به فرد و بیپروایی در بیان از ویژهگیهای محجوبی بود. اما تیغ تیز کودتا او را نیز بی نصیب نگذاشت و در دستگیریهای 28 مرداد او نیز راهی انفرادی شد و بعدها از روزهای سخت رنج در زندان نوشت.
محجوبی در دوران بعد از کودتا مدتی را در سکوت گذراند اما بعد در نشریه مشهور «توفیق» کارش را در زمینه طنز ادامه داد
محجوبی در دوران بعد از کودتا مدتی را در سکوت گذراند اما بعد در نشریه مشهور «توفیق» کارش را در زمینه طنز ادامه داد. در دهه پنجاه نیز این روزنامه نگار طناز از لیست ممنوع القلمها سر درآورد به همین دلیل او با اسامی مستعار دست به قلم میشد. او در همین دهه عضو سندیکای خبرنگاران و نویسندگان مطبوعات شد که بیشتر وقتاش را صرف دفاع از روزنامه نگاران میکرد. اگرچه که مترجم نیز بود و آثار مختلفی را نیز به فارسی برگرداند اما به هر حال طنز نویسی انگار وصله تنش بود.
پس از انقلاب و فضای بازی که یکباره در ابتدای آن فراهم شد او نیز با حضور پر قدرتتری خود را در عرصه مطبوعات نشان داد. اینبار در نشریه طنز «آهنگر» که کمی هم چپ میزد آغاز به کار کرد و بعد او نیز مانند بسیاری کارش را نتوانست ادامه دهد. محجوبی پس از تعطیلی آهنگر راهی کشور بریتانیا شد و کارش را در لندن ادامه داد. اما بیشک آثار ماندگار و جدی او بر میگردد به همان دوران اول روزنامه نگاری او، اما منوچهر در لندن هم می نوشت.
محجوبی قبل از مرگ وصیت نامهای را تنظیم کرد که در آن با نگاهی طنز پیش از آن که سرطان فرصت نوشتن را از او برباید حرفهایش را زده بود.
این طناز ایرانی در روز یازدهم شهریور 1368 پس از نبرد با بیماری سرطان دیده از جهان فروبست.
متن وصیت نامه منوچهر محجوبی:
چو من بگذرم زین جهان قشنگ / کنید ای رفیقا به دفنم درنگ
که من عاشق این جهانم / هنوز برآنم که این جا بمانم هنوز
نه جای وفات است و نه تسلیت / نه گریه نه زاری و نه تعزیت
جهان از ازل بهر من ساختند / روی بام آن جایم انداختند
که راحت کنم لنگ خود را دراز / بکلی ز مردن کنم احتراز
کجا داشتم با جهان این قرار / که دستم نهد در حنا بین کار؟
که من نگذرم زین جهان تا ابد / به اردنگ و تیپا و مشت و لگد
مگر آنکه در خواب خوش، بیخبر / به ناگاهم آید زمانه به سر
اگر بگذرم زین جهان وقت خواب / نخستم بپاشید بر چهره آب
اگر برجیدم زخواب گران / که پس زنده ام، عینهو دیگران
وگر آنکه پیدا نشد جنبشی / نمایید بار دگر کوششی
بگیرید از پهلویم نیشگون / چنان سخت کاید سرجاش خون
اگر زنده گشتم که بسیار خوب / و گرنه بیارید یک دانه چوب
از آن چوب های بلند و زمخت / که با آن سرو کله ام بود اخت
از آنها که خوردم پس از کودتا / زجهال آن جیره خوار کذا
از آنها که خوردم پس از اضطراب / زعمال آن مردک بد لعاب
بیارید زان چوب مغز آشنا / بکوبید بر مغز من بی هوا
که تا شاید از ضرب آن چوب سخت / بپرم سوی سقف از روی تخت
پریدم اگر، وضع من عالی است / شوم زنده و عین خوشحالی است
اگر باز جم نخوردم ز جام / بگیرید بی معطلی دست و پام
کنیدم فرو داخل حوض یخ / که در حوض یخ، برجهم چون ملخ
اگرباز هم مانده بودم خموش / بیارید یک بادیه آب جوش
به ریزید آن را روی صورتم / بسوزید از آن آب کول و کتم
که این تجربه باشدم از اوین / هم آن دور جور و هم این عهد کین
به هوش آورد مرده ناب را / بپراند از هر سری خواب را
اگر حال من باز ننمود فرق / ببندید برگردم سیم برق
نه سخت آن چنانی که گردم خفه / پیاپی مرا شوک دهید این دفه
اگر بوده ام زنده این چند سال / همه بوده از آن شوک بی مثال
کنون هم اگر جستم از جای خویش / که هستم دگر باره آقای خویش
شوک برق هم گر که بیهوده بود / ندارد دگر جهدتان هیچ سود
یقین است این دفعه من مرده ام/ وزاین خانه تشریف خود برده ام
کنون پیکر این شهید عزیز / روی دستتان مانده خیلی تمیز
چه بهتر که آن را زسر وا کنید / به هر جا که جا شد مرا جا کنید
ولی، خوب، البته، با این وجود / که داند که تد فین من نیست زود؟
خلاصه نباشید این سان عجول / به دفن من بینوای خجول
خدا را چه دیدید، شاید که من / بود جانم اندر زوایای تن
ولی گیرکردست در گوشه ای / چو یک تکه کاغذ توی پوشه ای
از اینروی، آن پوشه را وا کنید / زوایای آن را تماشا کنید
اگر یافت شد جان در آن گوشه ها / که اصرار من بوده خیلی بجا
ببندید آن پوشه با احتیاط / که در لای آنست قرنی حیات!
و گر در زوایای آن جان نبود / بگشتید و آثاری از آن نبود
بدور افکنیدش که بیهوده است / از آن اولش هم همین بوده است
من آن پیکر بی روان نیستم / مرا کم مگیرید، آن نیستم
که من زنده در پیکر مردمم / اگر چند در ازدحامش گمم
دراین کهکشان ذره سان زیستم / گراو نیست، من نیز هم نیستم
نمی میرم اصلا که من زنده ام / جهان تا بود، باعث خندهام
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»