خبر / رادیو کوچه
عبدالکریم سروش در نامهای سرگشاده به آیتاله خامنهای خواستار کنارهگیری او از حکومت شد.
سروش در نامهای که در نوع خود بیسابقه است خامنهای را در سراشیبی سقوط و هبوط سیاسی میبیند و از نظر جسمی نیز او را در آستانه از دست رفتن قوای ناطقه و چه بسا عاقله میداند.
او مینویسد: «نطق چهاردهم خرداد هزار و سیصد و هشتاد و نه شما را همه شنیدیم. خطابهای پر خطا بود. لغزشهای ذهنی و زبانی در آن موج میزد. نشان از فتور در قوه ناطقه داشت. خطیب زبر دست ما که در دوران سیساله پس از انقلاب به چالاکی از همه سخنوران پیشی گرفته بود، آن روز سخت آشفته و ناتوان مینمود.»
ارزیابی سروش آن است که در آن روز «تماشاچیان از او انتظار حمله داشتند اما او قوت دفاع هم نداشت. هم نطق خشکیده بود هم منطق. نه خوب سخن میگفت نه سخن خوب میگفت.نه به نقل وفا میکرد نه به عقل. ناطقه و عاقلهگویی با هم فرو خفته بودند.»
او خطاب به خامنهای میگوید: «بهشت ولایت دیگر جای شما نیست. صدای آدمیان صدای خداست. آیا صدای خدا را نمیشنوید؟»
سروش که پیام خود را در سالگرد درگذشت دکتر علی شریعتی منتشر کرده میگوید: «آقای خامنهای، وقتی بر سر کار آمدید، در خیال، شریعتی غرب ندیدهای را میدیدم که عنان سیاست را به دست گرفته است. فقه و فلسفه و تفسیر نمیداند، به عوض اهل تاریخ و هنر و بلاغت است. زمان که گذشت و استبداد نظری و عملی، شما را به سوتدبیر و ستمگری کشاند و مداحان و متملقان بر شما جوشیدند و ناصحان و ناقدان به زنجیر و زندان افتادند ونظم ملک پریشان شد و بانگ بینوایان بر آمد و دست تطاول حرامیان در اموال و نفوس بیگناهان گشوده شد.»
سروش در انتها اضافه کرد: «بر من آشکار شد که جامه ریاست و ولایت را بر اندام شما نیک نبریدهاند و روح خسته و خواب آلوده تاریخ در نیمه شبی تاریک، کلید این ملک را ناسنجیده به دست شما داده است. روزی نبود که از شجره خبیثه استبداد حنظلی فرو نیفتد و سری را نشکند یا کامی را تلخ نکند. به دعا با خدا میگفتم ایرانی را از هلاکت و سلطانی را از سوسیاست برهان، اما طناب توحش که سختتر شد و آتش اختناق که بالاتر گرفت دانستم کار فقط از دعا نمیرود. سالها نیکخواهانه نصیحت کردم و امیدوارانه دل به تاثیر بستم، اما «از قضا سرکنگبین صفرا فزود» و بیمار رنجورتر شد. بیمار ما خیالاندیش شده بود. نصیحتها را دروغ و دغلبازی و نقدها را توطئه و براندازی میدید و جرمهای جاسوسی و ناموسی برای ناقدان میتراشید و آنان را به زجر و زنجیر میکشید.»
از نگاه سروش آقای خامنه ای «ولایت معنوی که از ابتدا نداشت، ولایت سیاسی را هم در انتها درباخت.»
دکتر سروش به خامنهای پیشنهاد میکند که از قدرت کناره بگیرد و از ستمهایی که کرده است توبه کند: «خوشتر آن است که مقام رهبری خود لبیک گویان ردای نا باندام ریاست را از تن بیرون کند و چون آدم ابوالبشر کلمات توبه را بر زبان آرد و از بهشت آسمانی ولایت آرام بر زمین رعیت بنشیند و با حوای خود آسوده زندگی کند و برادرکشی هابیل و قابیل را ببیند و رازدان تاریخ شود. بدینسان، دستکم، خطیبی باقی میماند تا فارغ از سودای ریاست به ارشاد و موعظت بپردازد و به عهد امانت وفا کند مگر دیگر بار با کرامت و رخصت مردم در «مسجد کرامت» تردد کند و به شکرانه سلامت «درویشان بینوا را تفقد کند».
راه حل جانشین به نظر سروش این است که اگر خامنهای از قدرت کناره نجوید، «خفتگان مجلس خبرگان سر از خواب غفلت بر آورند و بند اسارت بشکنند و روزگار ولایت جائره را به سر آورند». ولی خود میگوید که «امید بستن به سرد مزاجان گرمخانه خبرگان که مشاطگان قدرتاند و رطبخوردگان ولایت، آب به غربال پیمودن و گره بر باد زدن نیست».
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»