سپهر عاطفی، حسام میثاقی / دفتر ترکیه / رادیو کوچه
پناهندگی در کشور ترکیه، آغاز یک زندگی جدید است، در حالی که از گذشتهای که تو را به این کار مجبور کرد جدا نشدهای، به آیندهای هم که خوشبختی را در آن میبینی نرسیدهای. برای همین بسیاری به آن برزخ میگویند. هدف ما در «مجلهی پناهندگان» رادیو کوچه اطلاعرسانی در مورد وضعیت دشواری که باعث پناهندگی شده است و بعد از آن شرایطی که پناهندگان در ترکیه دارند، است.
زیرا پناهندگی به خودی خود آنقدر شرایط سختی هست که کسی بیدلیل آن را انجام نمیدهد. داستانی که میشنوید، داستان یکی از هزار پناهندهای است که به دلیل مشکلات سیاسی مجبور به ترک وطن شده است.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
«من از دسامبر سال ۲۰۰۸ اینجا هستم، تقریبن یک سال و پنج ماه میشود. مترجم هستم و حدود ۴ سال است که در فرار و گریز هستم. گریزهای اولم مربوط به همسرم بود. او حدود ۱۰ سال است که استرالیا است. از هواداران حزب دموکرات و عضو تشکیلات مخفی حزب دموکرات بود. فعالیتهایشان لو رفت و به سرعت خود حزب به استرالیا منتقلش کرد. اما نمیدانم چه شد که دولت استرالیا تا الان کار همسرم را کش داد.
من نیز تا زمانی که او رفت تحت فشار دولت جمهوری اسلامی بودم، فرزندانم مشکل داشتند و هر دو پسرم از تحصیل محروم شدند، خودم از کار دولتی محروم بودم اما سعی میکردم هر طور هست زندگیام را ادامه دهم و به طور خصوصی کار می کردم. اذیتهای جمهوری اسلامی طوری بود که مدتی متواری شدم و به عراق رفتم. مدتی عراق بود، به ایران برگشتم و به طور پنهانی زندگی میکردم. دوباره دیدم در خطر هستم و به عراق برگشتم و این فراز و نشیبها را داشتم.
تا اینکه دفعهی آخر ۶ ماه بود ایران بودم، کتابم چاپ شده بود، خبری نبود و مشکل و نگرانی نداشتم اما به طور مخفی در خانه فعالیتهایم که ترجمه بود را انجام میدادم. ترجمه برای من یعنی انتقال چیزهایی که دوست دارم، به دوستان و افرادی که از این قضایا خبر ندارند.
مخفی و با اسم مستعار بود و هیچکس نمیدانست. حتا گاهی به خودم پیشنهاد میشد که این کتاب جالب است بخون که من نیز میگفتم خواندمش. تا اینکه پسری که دوست پسرم بود و پسرم که ویراستار کتابهای من است و در خانهی آنها کتاب مرا تایپ میکرد، بازداشت شد. وقتی او را گرفتند، کامپیوتر و بعضی وسایل خانهی او ضبط شد. در خانهی آنها کتابهای من و تایپ شدههای پسرم بود. وقتی او بازداشت شد ما برای احتیاط فرار کردیم. بعد از سه روز به خانهی ما ریختند. ما فهمیدیم اینهایی که به خانهی ما آمدند به این دلیل بوده است که آن پسر در مقابل شکنجهها نتوانسته است مقاومت کند و هر چه که ما داشتیم لو داده است.
مثل تایپ شدهها، عکسها، دستنوشتهها و سیدی غسل تعمید مسیحیت ما، که سه سال پیش در عراق غسل تعمید گرفتیم و هر سه مسیحی شدیم. تمام اینها در خانهی او نگهداری میشد. زیرا آنجا امنتر بود، به خانهی ما بارها به خاطر شوهرم آمده بودند. ما برای اینکه اگر کسی به خانهی ما میآید چیزی دستش نیوفتد، هیچ چیزی در خانهی خودمان نگه نمیداشتیم. اگر من چیزی را هم ترجمه میکردم، بیشتر از سه، چهار صفحه در خانه نگه نمیداشتم.
پدر شوهرم را در خانهی خودمان بازجویی کرده بودند. اینها را نیز ما خبر نداشتیم، فقط اینقدر خبر داشتیم که به خانهمان ریختهاند و در خانه را پلمپ کردهاند و در خطر هستیم. از همانجا ترتیب قاچاقی به ترکیه آمدن را دادم. ما به ترکیه آمدیم.
برایتان راحتتر نبود که به عراق بروید؟
خیلی راحت میشود به عراق رفت. راههای زیادی دارد و ما بارها و بارها به عراق رفتهایم. اما من دیگر نمیخواستم به آنجا بروم. زیرا ماندن در عراق خیلی برایمان سخت بود. عراق رفتن نیاز به این دارد که شما به یکی از حزبهای کردی بپیوندی و آنجا مسلح شوی و ما هیچکداممان فعالیتهای مسلحانه را دوست نداشتیم. من از طریق قلمم فعالیت میکردم. تغییر مذهب نیز به نظر من چیزی نبود که بخواهد موجب گرفتاری ما شود. یعنی هیچکدام خودمان را گناهکار نمیدانستیم که بخواهیم به خاطر این گناه اسلحه دست بگیریم.
هیچکداممان اهل اسلحه دست گرفتن، شدت عمل و فعالیتهای خشن نیستیم. من نمیخواستم از پسرهایم جنگآور درست شود. دلم میخواست فرزندانم تحصیل کنند، چیزی که در ایران از آن محروم شده بودند. با خودم فکر کردم بهتر است قاچاق به اروپا بروم. با قاچاقچی آمدم که به اروپا برسم اما وقتی به آنجا رسیدم، قاچاقچی پولمان را برد و ما را به اروپا نرساند و فقط تا ترکیه آورد.
من وقتی تماس گرفتم و گفتم جریان این است، گفتند به یو ان ترکیه برو و خودت را معرفی کن. ما خودمان را به یو ان معرفی کردیم.
آیا زندگی در ترکیه بری پناهنده راحت است؟
صددرصد راحت نیست. من یکی از کسانی هستم که به شدت بقیه سختی نمیکشم. زیرا همسرم از خارج برایم مقداری کمک هزینه میفرستد. کار برای پناهندهها نیست. وقتی کار نباشد معاش نیست. مخصوصن کشتن وقت انسانها اینجا خیلی زیاد است. با وجود اینکه پروندهی من کاملن مشخص است و در سایتهای خبری از من و فشاری که به خانوادهام در ایران برای پیدا کردن من وارد میشود، چندین دفعه خبر داده شده است. من به برادرم اعلام کردم به هر کسی میرسی بگو از ما خبررسانی نکنند زیرا جای من لو میرود و نمیخواهم کسی بداند کجا هستم.
با وجود اینکه اینها را من به یو ان دادهام تاییدیههایم دست آنها است. از طرف پن جهانی و پن کردی، از طرف نویسندهی کتاب که گفته است این خانم با این اسم مستعار همین خانم است که کتابهای من را ترجمه کرده است، تاییدیه روی پروندهی من آمده است. از طرف روزنامهای که در عراق مقالات مرا چاپ کرده است نیز تایید شدهام. این خانم که کارت خبرنگاریاش را به ما تحویل داده است، کارمند روزنامهی «آشتی» بوده است. کارمند روزنامهی آشتی که سال ۸۳ تا ۸۶ فعالیت داشته و بسته شده است.
ولی ۱۰ ماه است که منتظر جواب هستم. ۱۰ ماه پیش مصاحبه شدم و هنوز هیچ جوابی نگرفتهام. دولت جمهوری اسلامی محل را پر کرده است که اینها کافر و ملحد هستند. برای همین است که خانهشان پلمب و ماشینشان مصادره شده است. به اهل محل گفتهاند اینها از دین خارج شدهاند. نمیدانم سازمان ملل چهکار میکند و به چه پروندهای رسیدگی میکند؟
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»