حسام میثاقی، سپهر عاطفی / دفتر ترکیه / رادیو کوچه
شاید بیشترین تعداد پناهجویان ایرانی ساکن ترکیه را گروههای اقلیتهای مذهبی، دگرباشان و فعالان سیاسی و روزنامهنگاران را تشکیل دهند اما افرادی نیز هستند که به خاطر مشکلات دیگری مجبور به ترک ایران شدهاند. در برنامه امروز، با یک نوازنده، آهنگساز و خواننده ایرانی گفتوگو کردهایم که پس از پشت سر گذاشتن مشکلات فراوان، مجبور به ترک کشور شده است.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
«وارد عروسیها که میشدم، با دلهره و ترس و اضطراب همراه بود. همیشه ترس از این وجود داشت که بسیج، پلیس، اطلاعات یا منکرات به خانه بریزند و بازداشت کنند. شاید بتوانم بگویم من را نزدیک به ۵۰ بار، در عروسیها و جشنهای مختلف بازداشت کردند. تا اینکه پس از هشت الی ۹ سال فعالیت، از این همه بازداشت و ترس و اضطراب خسته شدم.
خیلی موارد پیش آمد که از مهمانی فرار کردیم. یک بار مجبور شدم از طبقه سوم پایین بپرم و دست و پایم آسیب دید. سال ۸۰ دانشگاه قبول شدم و همان زمان هم برای انتشار کاست اقدام کردم. یک سال و شش ماه بعد، برای انتشار کاست قبولی تست صدایم را گرفتم. جواب را گرفتم. نوشته بودند شعر قطعه «پول» باید عوض شود و شعر قطعهی «خسته» حذف شود چون تداعی خواندن زن را میکند.
فروش کاست من، طبق آمار مجلهها بسیار خوب بود و در یکی دوماه ابتدایی، رتبهی اول را داشت. مدتی نگذشته بود که با منزل تماس گرفتند و گفتند بیایید وزارت ارشاد. گفتند کاست شما با آن چیزی که به ما دادید متفاوت است و شما ممنوع الصدا شدید. گفتند کاست شما دیگر مجوز ندارد. وزارت ارشاد هم با شرکتهای پخشکننده کاملن در ارتباط است و جلوی پخش کاست من را گرفتند.
از دانشگاه هم اخراجم کردند. مقالهای را در درس تاریخ موسیقی نوشتم که موضوعش دین و موسیقی بود. همه در مورد تار و سهتار نوشته بودند. مقاله منبع داشت و تمام موارد را طبق کتب معتبر و احادیث پیامبر و امامان نوشته بودم اما از دانشگاه اخراج شدم.
آخرین کاری که در زمینه موسیقی کردم یک کار رپ سیاسی بود. در منزل برای خودم اینکار را ضبط کردم و اصلن جرات پخش آن را نداشتم. با برادر کوچکم، این کار را خواندیم. کار حتا به ضبط نهایی هم نرسیده بود و فقط در حد ماکت بود. چند روز بعد، سیدی در جیب برادرم بود. گشت ارشاد به علت بدلباسی و مدل مو او را گرفتند و سیدی را در جیبش پیدا کردند و او را به بازداشتگاه بردند. دیگه از آنجا به بعد را دقیق نمیدانم.
دوستش که با او بود آمد و جریان را تعریف کرد. آن لحظه، تصمیم گرفتم و از ایران خارج شدم. از ایران پول بسیار کمی آورده بودم. خانوادهام هم در ایران درگیر بودند تا برادرم را آزاد کنند. به این شهر آمدم و بعد از یک هفته پولی که آورده بودم تمام شد. بعد از دو تا سه ماه مجبور شدم سرکار بروم. نزد پلیس رفتم و گفتم لطفن شهر مرا عوض کنید تا بتوانم کار موسیقی انجام دهم. شهر ما کاملن مذهبی است و هیچ جایی برای موسیقی ندارد اما پلیس موافقت نکرد.
در این شهر هرکاری که میگفتند را مجبور بودم انجام دهم. از جابهجا کردن کیسهی گچ گرفته تا موارد دیگر. بعد از مدتی در جایی مشغول به کار شدم که نسبتن خوب بود ولی چون اینجا قانونی وجود ندارد، ساعت ۸ و نیم صبح میرفتم و ۸ و نیم شب بر میگشتم. حقوقی که میدادند، اگر به یک ترک یک میلیارد (هزار لیر) میدادند، به من ۳۰۰ یا ۴۰۰ لیر میدادند یعنی یکسوم حقوق. کار پرسکاری انجام میدادم. یک ماه پیش، هنگام کار یکی از انگشتانم کاملن بریده شد و افتاد. بیمارستان رفتم و انگشتم را بخیه زدم. الان تقریبن خوب شده اما دیگر حس ندارد. قبل از اینکه این اتفاق بیفتد بارها به پلیس گفته بودم، کار من این نیست.
اینجا مسئلهی پول خاک هم وجود دارد. به دلیل اینکه هر شش ماه باید ۴۰۰ لیر پول خاک بدهم و الان که یک سال و نیم اینجا هستم، هیچ پولی ندادهام، مبلغ سه برابر میشود. نامهای در سایت یو ان وجود داشت که نوشته بود کسانی که پول خاک ندارند، این نامه را بنویسند تا به آنها بخشیده شود. آن نامه را به پلیس دادم اما برخورد آنها با من حتا بدتر شد. برخورد خوبی ندارند و اگر برای امضا نروم، تماس میگیرند که چرا نیامدی.
الان یک سال و نیم است که آمدهام. ۱۰ ماه هم از مصاحبهام میگذرد اما هیچ جوابی دریافت نکردهام.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»