اردوان طاهری/ رادیو کوچه
a.taheri@koochehmail.com
همهی ماجرا از آنجا شروع شد که کسی در فیسبوک، مرا در فیلمی از شخصی به نام «استاد ایلیا میم راماله» «تگ» کرد. دختر جوانی در این فیلم، از نخستین دیدارش در یک شب برفی با این استاد «علومباطنی» میگفت. این که استادش پرندهی مردهای را که بر زمین افتاده و دختر نیز سر آن را جدا کرده بود، در دستان گرفت و پس از آنکه پرهای آن را جدا کرد و بر زمین ریخت، پرنده را به زندگی بازگرداند و بر درختی نهاد. تا اینجای کار هم برای من خیلی جدی نبود، اما زمانی که چند «کامنت» فدایت شوم به فیلم اضافه شد، زیر نظرهای دیگران نوشتم: «بابا! خیلی باحالین شماها … ما که از رو رفتیم» و کسی از طرفداران آن آقا یا خانم که «استاد ایلیا» میخواندندش نوشت: «هر که شد محرم دل در حرم یار بماند / و آنکه این کار ندانست در انکار بماند». از آنجایی که این حرف از شاگرد یک استاد «باطنی» بوی خودبزرگبینی میداد، من هم اسب تیزروی «ژورنالیستی» را زین کردم و رفتم سراغ نام و نشان این استاد که باور داشتم «آن را که خبر شد، خبری باز نیامد».
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
در نخستین شهر، رسیدم به «وبگاه» شخصی که اکنون میدانستم از جنس جن و پری نیست، چرا که بر پیشانی آن «وبگاه»، مردی به نام «استاد ایلیا میم راماله – پیمان فتاحی» نقش بسته بود. ورود به این شهر، با امکانات دنیای پرسرعت مجازی، کار دشواری نبود.
در شهر پسین، زندگینامهی خود نوشتهای از این آقای «پیمان فتاحی» دیدم که خود دلیل شک بیشتر من شد به این مدعی «اسرار عشق و مستی». جایی از این خودزندگینامه، توهم بود و جایی دیگر شیادی و فرازی دیگر، وجود یک تفکر سرشار از «پارانویا» را به نمایش میگذاشت. تفکری که بیربط با یک نقشهی درازمدت امنیتی – سیاسی نیست. در جایی این آقای «فتاحی» میگوید:
«خانوادهای که در آن متولد شدم خانوادهای پرجمعیت بود. درون آن از هر جماعتی بود، رنگارنگ؛ بهترین محیط برای انسانشناسی، چون هر کدام از اعضای آن برآیندی از یک قشر مردم به نظر میآمدند. برای تسلط در دانش انسانشناسی کافی بود مدتی آنها را مشاهده کنم.»
نمیدانم، شاید «پیمان فتاحی» تحت تاثیر سریال «داییجان ناپلئون» معروف بوده که منتقدان معتقد بودند که «ایرج پزشکزاد» نویسنده، در آینهی کارگردانی «ناصر تقوایی» خانودهای را به نمایش میگذارد که نمونهی کوچکی از جامعهی آن زمان ایران را بازسازی میکند. یا شاید هم این آقا به واقع تصور کرده با غور در خانوادهی خود بر دانش انسانشناسی مسلط شده است. حالا به جملاتی دیگر از این زندگینامهی خودنوشته برمیخوریم. «پیمان فتاحی»، معروف به «استاد ایلیا» میگوید:
وقتی امام که جدن او را دوست داشتم فوت کرد، شتابزده به تهران آمدم تا بلکه بتوانم به خیال خودم او را زنده کنم. آنقدر شتابزده بودم که با شلوار راحتی به تهران آمدم …
«در آن زمان از نظر خودم آنقدر میتوانستم که قادر بودم مردگان را هم زنده کنم، اما این، واقعیت نداشت و تصور انبساط یافتهای از یک واقعیت کوچکتر بود که حالا بعدی بزرگتر به خود گرفته بود. همین تصور باعث شد که وقتی امام که جدن او را دوست داشتم فوت کرد، شتابزده به تهران آمدم تا بلکه بتوانم به خیال خودم او را زنده کنم. آنقدر شتابزده بودم که با شلوار راحتی به تهران آمدم … همین شلوار راحتی که به زیر شلواری شبیه بود، علت مضاعفی شد برای مورد تمسخر قرار گرفتنم و اینکه کسی به حرفم گوش نکند.»
من فقط در این داستان به این مسئله اشاره میکنم، که به واقع باید باور کرد که یک نفر – که چند صد کیلومتر سفر کرده تا به تهران برسد – به دلیل شتابزدگی، با شلوار راحتی آمده تا «امام» خود را زنده کند؟ به قول یک ظریفی که میگفت: برای ورود به مباحث عرفانی باید مالیات تعیین کنند تا هر کسی به خود اجازه ندهد که ساحت فرخندهی عرفان را گلمالی کند.
اسب تیزروی ما به شهر سوم رسید که تکبر شاگرد استاد را در استاد میدید، آنجا که «پیمان فتاحی» برای مریدانش تعریف کرده است:
«حالا حدودن شانزده سالم بود. با اشارهی حضرت استاد، جستوجوی سریعی را دربارهی متافیزیک جدید و فراروانشناسی داشتم، اما چیز قابل توجهی در کتابهایی که در آن زمان وجود داشت نبود، چون کتاب چندانی هم در اینباره ترجمه نشده بود. صدها کتاب را نگاه کردم، اما چیزی ندیدم. شاید حتا دو سه جمله هم نمیشد از یکی دو کتابی که مستقیمن در اینباره موجود بود بیرون کشید. دانش جدیدی که دربارهی علوم باطنی وجود داشت، در مقایسه با دانش کهن آن واقعن ناچیز و غبار آسا بود … شروع کردم به جمعبندی و برآیندگیری از مجموعه تحقیقات، مشاهدات و یافتههایی که در سالهای گذشته، از کودکی تا 15 – 16 سالگی داشتم. نتیجه آن شد [ : ] ابداع و خلق روشها، فنون و دانشی که آن را … نامیدم و بعدها به آن روحزایی، هنرهای ماورایی و تکنولوژی باطنی هم گفته شد و xyz هم میگفتند. در این سیستم که آن را یک فراسیستم و فوق شبکه میدانستم، اندکی از مکتبهای مختلف باطنی و سیستمهای مختلف تفکر باطنگرا وجود داشت، اما مشابه هیچ کدام از آنها نبود. شاید کمتر از ده درصد آن از مکتبها و روشهای دیگر میآمد، اما بخش اعظم آن ناشی از ابداعات و خلاقیتها و یافتههایی بود که داشتم …»
و اما به شهر چهارم میرسیم که آقا «پیمان» پیشدستی و زرنگی میکند و همکاریهای خود را – به عنوان جوان همدست با تندروهای مذهبی از جمله «انصار حزباله» – به گونهای بازگو میکند که اگر از دست قضا، کسی پیدا شد و این پیشنهی او را بداند و بازگو کند، پاسخاش این باشد که ما که خودمان تعریف کرده بودیم چه کردهایم. این فراز زندگینامه «پیمان فتاحی» را با هم میخوانیم:
«آن زمان گروههای مختلفی از حزباله در تهران و شهرهای مختلف فعالیت میکردند و من با بعضی از این جریانات آشنا شدم. برخوردم با یکی از این گروهها ابتدا به عنوان متهم بود. […] طی چند ماهی که با یک گروه افراطی به نام … در ارتباط بودم، در کارها با من مشورت میکردند، طرح و برنامه میگرفتند، ایده میگرفتند و دنبال میکردند و من هم در جایگاهی قرار گرفتم که میتوانستم برای متهمان آنها تعیین تکلیف کنم. موهای مدلدار، لباسهای متفاوت، صدای بلند موسیقی و مواردی از این دست میتوانست علت برخوردها باشد … در اینجا دچار تجربهای بسیار جذاب شدم: نجات دادن و آزاد کردن. اگرچه این نجات دادن و آزادسازی یک حرکت بسیار محدود فیزیکی و سمبولیک بود، اما تاثیری ماندگار داشت. در این همکاری، شیرینترین زمانها، همان زمان نجات دادن متهمان بود. گاهی آنها را برای انتقال به بازداشتگاه تحویل میگرفتم، اما بعد از چند دقیقهای آنها را به جای انتقال دادن به آنجا، آزاد میکردم. همین باعث شد که ارتباط خوبی بین ما (من و آن دوستان که عمومن معروف بودند به بچه سوسولها و غرب زدهها) برقرار شود. در سالهای بعد هم رابطهام با عدهای از این بچهها پایدار ماند و عمیقتر شد …»
به نظر شما، آقای «فتاحی» راست گفته است؟
«پیمان فتاحی» در زمینه همکاری با نیروهای سرکوبگر، خود را تطهیر میکند و ادامه میدهد:
«تصمیم گرفتم که خودم چند گروه حزباله با منش دگرگون یافته به وجود بیاورم. گروهی که بتواند اسم حزباله را که در ذهن بعضی از مردم قرین شده بود با برخورد و خشونت (…)، معنایی جدید بدهد. میخواستم از اسم خدا دفاع کنم و حزب او را با قویترین و نورانیترین اندیشهها به مردم معرفی کنم. قصد نداشتم گروههای عملیاتی و اجرایی ایجاد کنم.
میخواستم عدهای باشند که بتوانند ایدههای جدید و راهگشا را در حیطهی حزباله مطرح کنند. میخواستم ایدههای نرم افزاری و پرهیز از خشونت را از این طریق منتشر کنم. بنابراین دو سه گروه به وجود آوردم. گروه امر به معروف و نهی از منکر که بعدن در قالب وحدت حزباله و امت واحد الاهی ظاهر شد. گروه دیگر نیروی روحاله بود که عملکرد آن در حوزهی گسترش توانمندیهای ذهنی و مغزی بود. اینها با بعضی از گروهها و شخصیتهای حزباله در ارتباط بودند و این به معنای ارتباط غیرمستقیم من با آنها بود.»
من نمیدانم چرا وقتی نام «استاد ایلیا» را تکرار میکنم، چهرهی «امیرفرشاد ابراهیمی» به یادم میآید. البته «امیرفرشاد ابراهیمی» پس از افتادن به کوزهی «دیوژن».
در شهر پنجم «پیمان فتاحی» در مورد نامها و القاب خود چنین میگوید:
«قبل از انتشار کتاب تعالیم، مرا آقای فتاح، استاد، آقا یا چیزهای مشابه صدا میزدند، اما بعد از انتشار کتاب تعالیم، میگفتند آواتار، استاد اعظم، حضرت و … . پیغام دادم دسترسی به کتاب تعالیم متوقف شود که همینطور شد.»
البته اگر «پیمان فتاحی» در هر چه «استاد» نباشد، به نظر من در زیرکی استاد است، یا این که دستکم، استادان برجستهای در زمینهی فریب اذهان دارد. در فیلم «بازخوانی پرونده تفتیش عقاید استاد ایلیا میم» که شهر ششم سفر من با اسب «ژورنالیستی» باشد، خانمی به نام «پریس کینژاد» چنین میگوید:
«به نام خدا، من «پریس کینژاد» هستم، از شاگردان «استاد الیاس راماله» و امروز قصد دارم زبان کسی باشم که صداش در دخمههای خوفانگیز زندان 209 خفه شد و شکنجهگرانش گمان کردند که از پس اون دیوارهای قطور، کسی صداشو نمیشنود. غافل از اینکه هستند کسانی که فریادها رو در سکوت میشنوند. و امروز مسوولیت رساندن این صدا بر عهدهی من گذاشته شده.»
در جایی از فیلم (5:48) خانم «پریس کینژاد» از قول «پیمان فتاحی» میگوید:
«صحبتشون این بود که ما صدها قلم به دست داریم، ما رسانههای زیادی داریم که با ما همکاری میکنند، ما رادیو تلویزیون داریم و با چند تا میزگرد تخریبی تو رو خراب و بدنام و بیآبرو میکنیم […]»
به ظاهر «استاد ایلیا» فکر همه جا را کرده و پیشبینی میکرده که یک روزی، این طرف دنیا، من «اردوانطاهری» ممکن است اسب زین کنم و دنبال این «استاد ایلیا» را بگیرم و برسم به «اسم رمز» ارتباط «حزباله» و «راماله»؛ یعنی ارتباط میان گروههای تندروی اسلامی مثل حزباله لبنان و شهر «راماله» در سرزمین فلسطین.
خوب است که «استاد پیمان» از پیش، افرادی مثل مرا قلم به دست نظام جمهوری اسلامی نامیده است، شاید دست کم اینجا به نفع ما شود.
حالا نگویید که شهر هفتم چه شد. نه بنده فردوسیام که «هفتخوان» داشته باشم و نه عطار، که «هفت شهر». من، «اردوانطاهری» هستم. راستش رو بخواهید، این «اسب ژورنالیستی» هم عاریه است از «رادیو کوچه»، وگرنه ما کجا و اسب سرکش «ژورنالیسم».
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»
امیر
با سلام
به نظر بنده شما بهتر است قبل از “سوار شدن بر اسب ژورنالیسم” بروید کمی دستور زبان و آئین نگارش بخوانید تا جملات را اینگونه بی ربط به یکدیگر سنجاق نکنید.
خواننده
به نظر من کار شما هم با دار و دسته شریعتمداری زیاد فرقی نداره فقط برچسب احترام به عقاید دیگران و دموکراسی رو در بخش درباره ما به خودتون چسبوندید وگرنه شیوه هر دوتون حذف سر و ته و نتیجه گیری بر اساس یک قطعه ی ابتر از مطالب.
شما که ژورنالیست هستید خوب بود بعنوان یکی از ابتدایی ترین اصول کار ژورنالیستی آدرس برداشت مطالب و منابع رو می دادید که امکان رجوع به اصلش هم باشه. از این جهت کارتون بسیار غیر حرفه ایه.
الان هم به نظر لازمه که بعنوان منبع صحبتهاتون لینک کتاب آمین و اون فیلمها رو بگذارید که فارغ از گزیده گویی ها، گزینش ها و قضاوتهای شخصی شما، مخاطبانتون بتونن به اصل مطلب مراجعه کنند و خودشان قضاوت کنند.
http://www.ostad-iliya.org/Download/Amin1.pdf
اردوان طاهری
دوستان محترم! خوشحالم از آشنایی شما. کاش شما هم نامی داشتید بالاتر از بی نشانی… تا بتوانیم با هم همچون او آدم حرف بزنیم، نه آی دی های من در آوردی
مبین
وقتی می بینم کسی چیزی را تخریب می کند
می فهمم که حتما حقیقتی در آن چیز بوده
وگرنه دروغ که خودش خراب است
نیازی به وارونه انگاری ندارد
شما دروغ بافته اید برای پیمان فتاحی؛ نمونه اش
دقیقه ۱۴ و ۵۶ ثانیه؛ شما گفتید خانم پریس کی نژاد از قول پیمان فتاحی می گوید… من اصل فیلم را هم دیدم.. آن نقل قول در اصل از بازجویان پیمان فتاحی بود نه پیمان فتاحی؛ مطلب را وارونه جلوه گر کرده اید
اردوان طاهری
شنونده ی گرامی! آقا یا خانم مبین! به حتم بازجویان به طور مستقیم با خانم کی نژاد در ارتباط نبوده اند، بلکه این بیانات، از طریق آقای پیمان فتاحی به این خانم منتقل شده است. شما اگر غیر از این فکر می کنید، پس ارتباط دوستان با مقامات امنیتی جذاب تر هم خواهد شد برای من روزنامه گار.
nadia
khob in bandeh khoda ke dare mige man har ki az bacheh soosool ha ro migereftan be jaye tahvil be bazdashtgah azadesh mikardam. in be nazare man kheili ham jalebeh choon kheili adame bahali boodeh.
badesham too autobiografish khoondam in jaryan male 10-12 saal pish boodeh che rabti dareh be alan?
اردوان طاهری
خانم نادیا! اگر یک متهم به کسی تحویل بدهند برای انتقال به بازداشتگاه و آن فرد به بازداشتگاه تحویل داده نشود، به نظر شما از آن فردی مسئول بازخواست نمی کنند؟ شما چرا باور می کنید این مطالب کذب را؟ اسنادی از همکاری این آقا موجود است که در صورت پافشاری همدستان این فرد به زودی منتشر خواهد شد.
یک آشنا
باز دروغ گفتی آقای طاهری ؟
شما روزنامه نگاری یا دروغگو ؟ من که به این نتیجه رسیدم شما ۱۰۰% از مواجب بگیرهای رژیم در خارج از کشوری.
مینا
من متعجبم که آقای استاد ایلیا چقدر عاشق سینه چاک دارن. نمی دونم چرا آقای طاهری خودشون رو با این آدم های نادان در انداختن.
سارا
کم نبودند در این سال ها کسانی که با سوء استفاده از شرایط سخت زندگی در ایران و استیصال مردم٬ با وعده های دروغین مردم را بازی داده اند. این بنده خدا هم یکی از همین سودجویان متوهمی است که با ادعاهای واهی آدم های زودباور و ساده را گول می زند. برای پیدا کردن ایشان نیازی به ارائه نشانی سایت ایشان در رادیو کوچه نیست دوست عزیز٬اینترنت امکان دروغگویی را از همه سلب کرده است٬ جست و جوی نام ایشان در گوگل شما را مستقیم می رساند به سایتی که یک نگاه اجمالی به آن از واهی بودن ادعاهای بیمارگونه این آدم پرده بر می دارد
یک آشنا جان٬در سراسر این مطلب چیزی جز بخش هایی از فیلمی که به راحتی در یوتیوب قابل دسترسی است و مطالبی که در سایت این استاد اعظم قلابی وجود دارد٬نوشته نشده است
٬
Avideh Motmaen-Far
واقعا جالبه برای من که اولن ادم هایی که نه اسم دارند نه معلوم هست کجا زنگی میکنند وجرات ندارند که خودشون را معرفی بکنند از شارلاتان هیپنوتیزگر هرفه ای مثل اقای فتاحی حمایت مکنند. برای من همیشه روشن بوده که انسانهای که مشکل دارند با ایدانتیته خودشون همیشه دنباله روی این جور شارلاتانهایی که از هوش وکاریزمشان به صورت شیطانی استفاده میکنند بوده و خواهند بود. مثال اینجور شیادان را در اروپا و امریکا چند سال پیش زیاد دیدیم که بعد از خالی کردن حسابهای بانکی همه مریدان و استفاده های دیگر از مریدانشان همه را به خود کوشی دست جمعی وادار کردند. و اما اقای فتاحی که جای خود دارد در شیادی! کسی که مدعی زنده کردن انسانها و دیگر موجودات پس از مرگ هست واقعا بغیر از رنج بردن از بیماری اسکیزوفرنی در مرحله اخر چیز دیگری نمیتواند باشد!
روزبه صداقت
بنده هم حدود ۲ روز پیش به صورت اتفاقی در فیس بوک کلیپی را دیدم که بعد از خواندن کامنت های پایین اون به حال عده ای از هموطنان تاسف خوردم و از طرفی بعد مشاهده مطلب روشنگر آقای طاهری در رادیو کوچه بسیار از ایشان ممنون شدم که مثل همیشه در مقابل جهل و نادانی ایستادگی کردن و در راه کنکاش واقعیت گام نهادند.در این راستا لازم میبینم چند نکته رو خدمت به اصلاح طرفداران پیمان فتاحی که چشمان خودشان را بسته اند و به ناحق اقدام به توهین به طاهری عزیز کردند عرض نمایم:
۱-کلیپ مذکور تنها از زبان یک خانم نقل میشد که حین قدم زدن در حال توضیح به دوربین بودن..شایان ذکر هست اینجانب هم اگر رفیقی زحمت بکشد و دوربینی فراهم کند حاضرم برای شادی عزیزان طرفدار آقای فتاحی که معتقدم به شدت عاشق تخیل .دروغ و رویا هستند داستانی را نقل کنم که کسی را میشناسم ۷ نوع پرنده را کشت تکه تکه کردشان بعد هر کدام را سر قله کوهی نهاد و ناگهان با یک ندا همه را دوباره زنده کرد..و البته اگر بعد از تعریف این واقعه عزیزی پرسید چرا دروغ میگویی؟و یا اینکه مگر دوست تو از انبیا الهی هست که این نیرو را داراست به او بگویم شما حتما مزدور و عامل بیگانه و حقوق بگیر جمهوری اسلامی هستی.
۲-در کلیپی که من مشاهده کردم دختر خانومی که ماجرا را تعریف میکرد تمام تلاشش بر این بود تا به هر نحو به بیننده بقبولاند که آقای فتاحی این کار را انجام داده هست.چنانکه چند بار تکرار نمود که آقای فتاحی از ایشان پرسیدند ما قادر به انجام کارهای دیگری هم هستیم فقط قبلش به ما اعلام کن..سوال من اینجاست که جناب فتاحی با این قدرت خارج از توان بشری چه نیازی دارد تا از این خانوم بارها تقاضا کند که تو را خدا از من بخواه تا معجزه دیگری را برایت نشان دهم.
۳-ایشان در قسمتی از سخنانش میگوید:(«در آن زمان از نظر خودم آنقدر میتوانستم که قادر بودم مردگان را هم زنده کنم، اما این، واقعیت نداشت و تصور انبساط یافتهای از یک واقعیت کوچکتر بود که حالا بعدی بزرگتر به خود گرفته بود. همین تصور باعث شد که وقتی امام که جدن او را دوست داشتم فوت کرد، شتابزده به تهران آمدم تا بلکه بتوانم به خیال خودم او را زنده کنم. آنقدر شتابزده بودم که با شلوار راحتی به تهران آمدم … همین شلوار راحتی که به زیر شلواری شبیه بود، علت مضاعفی شد برای مورد تمسخر قرار گرفتنم و اینکه کسی به حرفم گوش نکند.»)سوال اینجاست که ایشان دقیقا از چه زمانی بعد از این تصور باطل ابتدایی که متوجه شدند قادر به زنده کردن مردگان نیستند مجددا در خود توان این کار و همینطور اراده انجام هر کار دیگری را یافتند؟آیا در طول دورانی که به قول خودشان در بازداشت نیروهای حاکمیت بودند ناگهان این نیرو در ایشان زنده شد؟یا زمانی که مجرمان را فراری میدادند تا از لحاظ روحی خود را ارضا کند و حس کند قادر به رهایی بخشیدن موجودی دیگر هست؟
۴-سوال دیگر اینجاست که دقیقا از چه زمانی ایشان به فاز درگیری با رفقای خود در گروه انصار حزب الله رسیدند؟یا لزوما چه دلیلی برای این برخورد خشن نظام با ایشان وجود داشت؟یعنی ایشان ناگهان در خود این منبع نامحدود انرژی را یافتند و با دیگران در میان گذاشتند و آنها از ترس قدرت ایشان به بدترین نحو ممکن برخورد نمودند..اما سوال اساسی اینجاست که ایشان برای این امر نخستین بار کدام موجود را مجددا زنده نمودند که موجبات ترس اطرافیان را فراهم آوردند یا بهتر بگویم چرا آنها باید از این موضوع بترسند بلکه میتوانستند شما را در گوشه ای حفظ کنند تا چندین نقش را برایشان بازی کنید:۱-مرده هایشان را زنده کنید
۲-وقایع را سالها قبل برایشان پیش بینی کنید تا بر اساس آن در مناسبات بین المللی به راحتی موضع تعیین کنند و به سمت قدرت پیشاپیش جهت گیری کنند و بسیاری مسائل دیگر..
و اما نکته ای دیگر..جناب فتاحی که تا این اندازه به سرچشمه و جوهره هستی بخش و مخزن اسرار الهی وصل هستند چرا به یک خانوم متوسل میشوند تا ماجراهای ایشان را در کلیپ ها بازگو کنند؟ایشان که قصد روشنگری دارند خیلی راحت بیایند جلوی دوربین و چند قلم از تواناییهایشان را برای عموم نشان دهند آنوقت دیگر نیرویی جلودارشان نخواهد بود..مردم خرافی ما که حاضرند به یک درخت متوسل شوند تا شفا پیدا کنند یا مبالغ گزافی هزینه کنند تا از آینده خود با خبر شوند مطمئن باشید شما را اگر به کره ماه هم بروید پیدا خواهند کرد و با تمام وجود از وجودتان مراقبت خواهند کرد..البته وجودتان هم که خوشبختانه آسیبی نخواهد دید زیرا همانند بازیهای کامپیوتری قادرید دوباره از منبع نیروی درونتان عضو آسیب دیده را سریعا باز سازی نمایید.
در پایان از همه طرفداران آقای فتاحی میخواهم چشمان خود را باز کنند و احیانا اگر خودشان عمدا از جهالت لذت میبرند توقع نداشته باشند دیگران هم از آنان پیروی کنند و همینطور از آقای طاهری عزیز بی نهایت سپاسگزارم و امیدوارم همیشه این جسارت و حس آشکار سازی حقیقت را علی رغم تهدیدهای موجود حفظ کنند.
موید باشید
حسین تقیان
تو را به خدا این شیاد بازی ها را بس کنید، یاران فتاحی! شما جاسوس و خیانت کارید، نه امثال آقای طاهری که تنها جرمشان، صداقت و شجاعت بیان کوردلیهای شماهاست.