مطلب هایی که در این بخش تارنمای رادیو کوچه منتشر میشود یا بر اساس ارسال مدیر وبلاگ و یا انتخاب دبیر روز است و نگاهی بیطرفانه در آن حاکم است که میتواند از هر گروه یا دسته و یا مرامی باشد. این رادیو باز نشر وبلاگستان را فرصتی برای نقد و بررسی آن میداند. این بخش با هدف ایجاد فرصت نقد و بررسی در فضای رسانهای وب منتشر میشود و بیشک نظر نویسندگان آن است و نه رادیو کوچه. کوچه خود را موظف به انتشار عمده نظرهایی میداند که در وبلاگستان منتشر میشود و از آن مطلع میشود.
سلام و احوالپرسی از راه دور سخت بود، به یمن برکات انواع پیشرفتهایی که در ایران پیرامون شنود و فیلترینگ و دسترسی آقایان به ایمیلها و حوزههای فردی بهدست آمده سختتر هم شده است. اگر بخواهیم به یک همکار راه دور شاخه گلی تقدیم کنیم از باب پایبندیاش به اصول اخلاقی که در هر شرایط بهآن عمل میکند، ناگزیر باید از کلمه شاخه گلی بسازیم و در فضای مجازی نثارش کنیم. کدامیک از انقلابیون دینی و غیردینی گمان میبردند که زیر سایهی بهراستی سنگین و مزاحم حکومت برآمده ازانقلاب اسلامی نه فقط آواره میشویم که ناگزیر از ابراز دوستیها در میگذریم، از ترس آنکه مبادا برای یک دوست مقیم ایران در محاصرهی خطرات و در راه رفت و آمد فیمابین آژانسهای رسمی و غیر رسمی امنیتی دردسر بیشتری ایجاد کنیم. ناچار او را بهحال خود وا می گذاریم تا در حد توان بماند و بنالد و از ستمگریها بگوید و سزایش را ببیند. اما جایی طاقت ما آوارهها تمام میشود و چارهای نمیبینیم تا بههر قیمت شاخه گلی در زرق و برق مجازی برای یکی از این دلاوران ارسال کنیم. بر بال امواج راهاندازی شده توسط انسانهایی که از آزادی برای خلاقیت و اختراع و اکتشاف بهرهها دارند و عفریتهای بکنونکن استبداد قدیم و جدید، دینی و غیر دینی و لاییک سد راهشان نیست، میتوان سوار شد و شاخه گلی تقدیم کرد بهآن رادمرد جوان که کسوت دفاع از فقرا و ستمدیدگان را بیهر چشمداشت بر تن پوشیده و در محاصرهی شمشیرهای برهنه از سکینه آشتیانی دفاع میکند. این شاخه گل را بهاو تقدیم میکنم که یک قلب است و هزار سودا برای تثبیت عدالت و کرامت انسانی نسبت به تمام ایرانیان. به محمد مصطفایی تقدیم میکنم که دوران کودکی را در محرومیت زیسته و از آن محرومیت چندان آموخته که نمیخواهد دیگر کودکان، نوجوانان و مادران مظلوم این سرزمین چرخهی بیرحم خشونت را بهمانند او تجربه کنند .
شاخه گل تقدیمی سرخ است، سبز است، سپید است، بنفش است، صورتی است، زرد است و رنگبهرنگ است. شاید گلبرگهایش به سیتا میرسد. به یک مشعل با سی شاخهی روشن میماند. به قد و قوارهی اعلامیهی جهانی حقوق بشر است که سی ماده دارد و در سطح جهان بسیار عزت میبیند و بسیار ذلت و خفت. محمد مصطفایی به عشق این شاخه گل در فضایی تنگ و تاریک کار میکند واین مشعل با سی شاخهی پر نور راه را بهاو نشان میدهد. نمیداند براندازی چیست و چه فایدهای دارد از برای التیام زخمهای حقوق بشری که بر پیکر ایران انقلابی – اسلامی نشسته، ولی میداند اگر فقط بتواند یکی از سکینههای ایستاده پای گودال سنگسار را از آن نیستی هولناک نجات بدهد و اگر بتواند دستکم صدای مظلومیت آنها را به ابنای بشر برساند کاری کرده است کارستان .
شاخه گلی با سی شاخه بهاو تقدیم میشود که شاهد بود چگونه چارپایه را از زیر پای انسانی بهنام بهنود شجاعی در حضور او و دیگران به استناد یک مجوز ورشکستهی قانونی، از زیر پایش کشیدند تا گردنش زیر فشار طناب دار بشکند و شریانهای حیاتیاش قطع بشود. محمد مصطفایی شاهد جاندادن نوجوانی بود که در کودکی بدون برخورداری از شناخت خوبوبد، به احتمال در صحنهای هیجانی دست به قتل زده بود. بهنود شجاعی به چند مددکار اجتماعی و یک مرکز درست و حسابی اصلاح کودکان بزهکار نیازمند بود، نه به چارپایهای که روی آن ایستانده بودندش و طنابی که دور گردنش حلقه زده بود و مادر داغداری که البته در سوگ فرزند مقتولش حق خود میدانست تا به کمک قانون عهد عتیق انتقامجویی کند و آنرا در طناب دار و قوانین ضد انسانی بجوید. حکومت بهاین شفای خاطر کوتاه مدت یک مادر داغدیده بیش از نیازهای بزرگ اجتماعی که محتاج برنامهریزیهای تربیتی برای امثال بهنود شجاعی است، اهمیت میدهد. یک شاخه گل با سی گلبرگ رنگارنگ به محمد مصطفایی تقدیم میشود که این صحنه را دید، دگرگون شد و از پا ننشست. در آن دیار نامهربان که ما را از خود رانده است و اراده کرده بود تا او را نیز براند، دلاورانه ماندگار شد. درود بر او که دستشان را خواند جا خالی نکرد و دور گودالهای سنگسار و چوبههای اعدام پرسه میزند و مثل نقالان زمانهای کهن برای ما قصه میگوید. محمد مصطفایی سوگند وکالت را با تار و پود قلبش خوانده است و بسیار خوشبین است که مرتکبین کژرفتاریها سرانجام بهخود آمده و سامانی بهاین درجه از بیرحمی بدهند و از خشونتی که حتا اندازههای سنگها را برای تشدید شکنجه مظلومین تعیین میکند، درگذرد .
خوشبینی محمد مصطفایی از پاکی روح والایش الهام میگیرد و مهم نیست که در این آیندهنگری به خطا میرود. مهم این است که سزاوار شاخه گلی است با سی گلبرگ، هر یک به رنگی، اما همگی با عطر و بوی انسانیت و عشق به بزرگترین نعمت الهی که حق حیات است .
یک شاخه گل تقدیم به انسانی که نمیشود دوستش نداشت و نمیشود از تحسین و تکریم او سر باز زد، هرچند بر پایهی داوری رایج مفید به حالش نباشد. یک شاخه گل تقدیم بهاو که عدالت و ایمان به کرامت انسانی را بر هر مصلحتی ترجیح میدهد .
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»