مطلبهایی که در این بخش تارنمای رادیو کوچه منتشر میشود یا انتخاب دبیر روز سایت و یا پیشنهاد دوستان رادیو است که میتواند از هر گروه یا دسته و یا مرامی باشد. نظر های مطرح شده در این بخش الزامن نظر رادیو کوچه نیست. اگر نقد و نظری بر نوشته های این بخش دارید می توانید برای ما ارسال کنید.
پدری که خودش به دنبال قاتل یکی از کشتههای ۲۵ خرداد رفت
این عکس متعلق به داوود صدری یکی از شهدای ۲۵ خرداد است که خواهرزاده کوچکش آن را در مراسمی که به نام «سالگرد شهدای فتنه» در مهدیه تهران برگزار شده بود، بالا برده است بدون آنکه بدانند کودتاگران چه نامی برای این مراسم برگزیده بودند. به چشمهایشان که نگاه میکنی گواه درد است هر دو انگار…این عکس را خبرگزاریهای هوادر دولت منتشر کردهاند از آن مراسمی که به گفته خودشان برای شهدای بسیجی برگزار شده بود؛ باز هم حکایت همان کسانی است که وقتی رای را میدزدند، دزدیدن هویت آدمها برایشان کاری ندارد.
پدر داوود دلیل شرکت در آن مراسم را توضیح میدهد که چقدر مظلومانه از عکسها و نامهای کشته شدگان هم سو استفاده میشود. خانوادههای برخی از کشتهشدگان روزهای انتخابات این روزها از برخی از خبرنگاران رسانههای هوادار کودتا سخت دلگیرند و گاهی به سختی به ما هم اعتماد می کنند. واگویههای پدر داوود در جرس منتشر شده است که برای آسان در دسترس بودن میگذارمش همین جا…
جرس: «پسر من بسیجی نبود خانم، تو را به خدا دروغ ننویسید،
روزنامههای داخل ایران یکبار زنگ زدند و هرچه که خودشان دوست داشتند را نوشتند. ما به کی اعتماد کنیم؟ مزد سیسال خدمت صادقانه من به مملکتم این بود که پسر جوان مرا کشتند بعد در بنیاد شهید به من گفتند باید افتخار هم بکنید که بچه شما بسیجی باشد، گفتم وقتی پسر من بسیجی نبود، چرا باید دروغ بگویم، پسرم یک کارمند معمولی بود که کشتند و حالا هم به مصلحت خود کشور است که قاتلش را معرفی کنند.»
این واگویههای پدر شهید داود صدری جوان ۲۶ سالهای است که در روز ۲۵ خرداد سال گذشته و پس از راهپیماییهای اعتراضی مردم ایران به انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری در خیابان مورد هدف گلوله قرار گرفت و سپس در بیمارستان جان سپرد. یک سال بعد، خبرگزاریهای هوادار دولت عکس این شهید و خانواده او را در مراسم سالگرد «شهدای فتنه» که به مناسبت گرامیداشت یاد و نام شهدای بسیجی برگزار شده بود، منتشر کردهاند.
طاهره صدری خواهر داوود صدری در مراسم یادبود شهدای بسیجی که در مهدیه تهران برگزار شده بود حضور داشت. وی در مورد عکسی که رسانههای هوادار دولت از خانواده این شهید منتشر کرده اند، به جرس چنین توضیح میدهد: «آن عکس متعلق به دختر من است که قاب عکسی از دایی شهیدش را در مراسم مهدیه تهران بالا برده بود اما نه برادرم بسیجی است و نه هیچ یک دیگر از اعضای خانوادهام بسیجی هستند، تنها بهاین دلیل که به خانه ما زنگ زده بودند و گفته بودند در آن مراسم شرکت کنید ما هم رفتیم.»
پدر داود صدری نیز در تایید حرف دخترش شرحی از آنچه بر آنها در این یک سال رفته است را بازگو میکند و در عین حال یادآور میشود اگرچه تاکنون به شکایتهای آنان رسیدگی نشده است و هیچ نهاد رسمی قاتل فرزندشان را معرفی نکرده است اما خود او بهعنوان پدر، چندین بار به محلی که پسرش مورد هدف گلوله قرار گرفته بود، مراجعه کرد و از نزدیک با شاهدان گفتگوهایی را انجام داد که نشان میدهد کسانی از بالای بام پایگاه بسیج مقداد به قلب فرزند او شلیک کردهاند.
شرح این واقعه را در گفتوگویی که جرس با پدر داوود صدری انجام داده است پی بگیرید:
آقای صدری وقتی از دستگاه قضایی پیگیر پرونده شکایتتان و شناسایی قاتل فرزندتان بودهاید، در این یک سال مشخصن چه جوابی به شما دادند؟
جواب مشخصشان این است که لباس شخصیها بچه ما را کشتهاند، بازپرس پرونده آدم خوبی است و اوایل به ما میگفت متولی و بانی این قتل هر کسی که باشد به پای میز محاکمه خواهیم کشاند ولی یک مدت که گذشت دیگر صریحن به ما میگویند: «لباس شخصیها به بچه شما شلیک کردهاند.»
آیا همان لباس شخصیها را هم شناسایی کردهاند؟
اتفاقن سوال ما هم همین است که وقتی این همه آدم را دستگیر کردهاند پس چطور تا بهحال حتا یک لباس شخصی که میگویند به بچههای ما شلیک کردند، شناسایی نشدهاند؟ لباس شخصی کجا بود؟ همه میدانند که بالای پشت بام پایگاه بسیج مقداد به سمت پسرم شلیک شده است.
یعنی بازپرس پرونده این را تایید میکند که از بالای پشتبام به مردم شلیک شد ولی توسط لباس شخصیها این کار صورت گرفت؟
آنها که قاتل را معرفی نمیکنند الان دست ما از همه جا کوتاه است. ما هیچ قدرتی نداریم و هیچ کاری از دستمان بر نمیآید. کسانی که قدرت دارند هم که برای شناسایی قاتل بچه ما کاری نکرده اند، من خودم بهعنوان یک پدر دوبار راه افتادم به سمت جایی که بچهام گلوله خورد و از نزدیک در مورد وقایع روز ۲۵ خرداد پرسوجو کردم. شاهدان میگویند از بالای پشتبام پایگاه بسیج مقداد به سمت بچهها شلیک شده است.
به جز پسر شما دیگر چه کسانی دقیقن در همان منطقه و از سوی بام پایگاه بسیج هدف گلوله قرار گرفتند؟
بله. کسی که خودش شاهد بود چگونه یک مادر و دختر را در مهد کودک به رگبار بستند برایم هم چیز را تعریف کرد مردم و اهالی منطقه میگویند یکی از دلایلی که ناگهان مردم به کوچه و خیابان آمدند شنیدن صدای شلیک تیر هوایی بود. یعنی با صدای تیر مردم به کوچهها ریختند بعد کشته شدند.
جریان مادر و دختری که در مهدکودک کشته شدند خیلی غمانگیز است. این مادر و دختر از ترسشان به مهدکودک پناه میآورند، در را میبندند و به در تکیه میدهند. اما از بالا آنها را به رگبار میبندند و گلوله از درها هم عبور میکند و به آنها میرسد. فردی که من نمیتوانم اسمش را بیاورم در همان منطقه ساکن است میگفت؛ وقتی تیراندازیها قطع شد یک صدای ضعیفی از داخل مهدکودک میآمد. مردم با نردبان وارد شدند و قفل در را هم شکستند اما خونریزی مادر و دختر خیلی زیاد بود و تا بیمارستان جان دادند. مردم از ترسشان آنجا را ترک کردند شاید اگر کسی زودتر به دادشان میرسید آنها الان نجات پیدا کرده بودند.
شما خودتان رفتید از نزدیک صحنههای شلیک به درهای مهدکودک را دیدهاید؟
بله، اول دیوارها را رنگ کردند تا جای گلولهها مشخص نباشد و حالا هم که در مهدکودک را عوض کردهاند
در مورد پسرتان و نحوه تیر خوردن او شاهدان به شما چه می گفتند؟
میگفتند از بالای پایگاه بسیج تیری به بازوی سمت چپ پسرم شلیک شد. دستش را سوزاند و از پهلو به قلبش رسید. یک نفر این حرف را نزده که بگوییم دروغ میگوید. همه کسانی که آنجا هستند آن روز دیدند که در بالای پشت ام پایگاه بسیج چه کسانی ایستاده بودند.
پسر شما در راهپیمایی شرکت کرده بود؟
پسرم دنبال کارش رفته بود، ولی حتا اگر در تظاهرات هم شرکت کرده بود، آیا جواب یک شعار «رای من کو» گلوله بود؟ یعنی نمیتوانستند صبوری کنند تا این همه مردم شب به خانههایشان برگردند و باید تظاهرات را با گلوله تمام میکردند؟ من خودم نظامی بودم زمان شاه و اگر قانون تغییر نکرده باشد تا جایی که میدانم شلیک گلوله در دو صورت ممکن است. برای حفظ جان و اسلحه. یعنی برای مراقبت از این دو. تازه باید به سمت کمر به پایین را هدف قرار داد نه قلب و سینه یک بچه را. اینکه میگویند لباس شخصیها به بچه من شلیک کردهاند، خب چرا باید دست این لباس شخصی ها اسلحه داد؟ اگر واقعن راست میگویند آیا به نفع خود کشور نیست که همین لباس شخصیها را شناسایی و معرفی کنند؟
شما الان به عنوان خانواده شهید محسوب میشوید و در مراسم شهدایی هم که برای بسیجیان تشکیل شده بود شرکت کردهاید، آیا همه اینها موجب نشد حداقل به شما در روند پیگری پرونده شکایتتان کمک کنند؟
ما وقتی بیناد شهید بهما گفت شما باید خیلی افتخار هم بکنید که بچه شما بسیجی باشد، گفتیم وقتی پسرم کارمند ساده یک شرکت خصوصی بود چرا دروغ بگوییم. قبل از سالگرد هم که از طرف بسیج آمدند خانه ما و گفتند میخواهند برای شهدا سالگرد بگیرند و بعد هم پسرم را جزو شهدایی اعلام کردند که کارت هم بهما دادند، من گفتم مگر این کارت برای ما بچه میشود. من روی تخت افتاده بودم، مریض بودم، این پسر عصای دستم بود، کمک حال خانواده بود، همه زندگی ما بود…(گریه آقای صدری این بخش از مصاحبه را ناتمام باقی میگذارد)
آقای صدری از مقامات مسوول چه کسانی به خانه شما آمدهاند و وعده پیگیری پرونده را دادهاند؟
از استانداری آمدند خانه ما که من نحوه کشتهشدن پسرم را برایشان گفتم، خود آقای سردار جعفری یکبار قرار بود بیاید که نتوانست و از طرف ایشان آمدند که ما گفتیم هیچ خواستهای جز معرفی قاتل نداریم.
هیچ گاه مشکلی برای سایر اعضای خانواده پیش نیامد که به عنوان مثال تذکر یا اخطاری به شما بدهند؟
اینها ریز و درشت زندگی ما را میدانند، الان هم این تلفن کنترل میشود و همه حرفهای ما را دارند میشنوند، تلفن تمام فامیلهای ما کنترل است. یکبار خواهرزاده مرا که در شهرستان زندگی می کند بردند و بازجویی کردند. مگر گناهش چه بود. روزهای اول بود که داوود را از دست داده بودیم. یکی از هم کلاسیهای خواهرزادهام از انگلیس زنگ زد و طبیعی است که او هم در حال عصبانیت به آنها گفت این بسیجیهای… پسردایی مرا کشتند، همین را. حرفی را زد که مردم در کوچه و خیابان هم میگویند ولی او را بردند و از او تعهد گرفتند که دیگر به انگلیس زنگ نزند. به من هم از تمام دنیا زنگ میزنند. از آلمان، از اتریش، از انگلیس. در خانه من هم به روی همه باز است مگر میشود ما به آقای کروبی و موسوی بگوییم به دیدار ما نیاید، مگر میشود من به مردم بگویم به خانه ما نیایید. هیچی نگوییم و هیچ کس را هم نبینیم وقتی بچه ما را کشتند؟ اگر میخواهند همین قدر را هم نگوییم، بیایند مرا هم اعدام کنند.
مگر برای رفت و آمدهای افراد به خانه شما تذکری هم دادند؟
وزارت اطلاعات شهریار مرا خواستند، رفتم، تمام زیر و بم زندگی ما را میدانند. ۲۳ سال ارتش بودم و هیچ مشکلی نداشتم، دلیلی نمیشود چون آقای کروبی آمد خانه ما مرا ببرند …خودشان آمدند خانه ما مگر در خانه ما به روی آنها باز نبود الان هم در خانه ما به روی موسوی باز است، آقای خاتمی هم بیاید در خانه ما به روی ایشان هم باز است مگر وقتی از سپاه و بسیج و استانداری آمدند من در خانه ام را به روی کسی بستم؟
آیا خواسته ای از مسوولان به جز شناسایی قاتل داشتهاید که رسیدگی نکرده باشند؟
پسرم زمانی که گلوله خورد کیفی همراه او بود که کلیه مدارک اعم از گواهینامه، کارت ملی، کارت پایان خدمت، دفترچه بانک به همراه سه میلیون تومان پول نقد که همان روز از بانک گرفته بود در همان کیف بود. همه مدارک را بهما برگرداندند به جز مبلغ نقدی را. وقتی مراجعه کردیم، گفتند حتمن همانجا که تیر خورد، کیفش را دزدیدند. سوال من این است اگر کیف پسرم را مردم دزدیده بودند، کلیه مدارکی که در کیف بود را پس چطور بهما برگرداندند؟ من به اطلاعاتیها میگویم کیف دست شماست، اما آنها میگویند دزد برده است. همان شب هم که رفتم بیمارستان وقتی ما را راه نمی دادند، تا اسم بچهام را گفتند اجازه ورود دادند، یعنی اسم بچه مرا از روی مدارکی که در کیف همراهش بود شناسایی کرده بودند، برای من مسئله فقط این است که چرا راست نمیگویند.
اخیرن کسانی که در کهریزک آدم کشتهاند را معرفی و محاکمه کردند، چه حالی دارید وقتی می گویند کسانیکه در خیابان به آدمها شلیک کردهاند را نمیتوانند شناسایی کنند؟
من شنیدهام خانوادههای کسانی که در کهریزک کشته شدهاند، خواستار محاکمه مرتضوی هستند ولی هنوز او را محاکمه نکردهاند. من خودم بارها شاهد بیاحترامیها و توهینهایی که در دادگاه انقلاب بهما شده است بودهام. کارهای غیر انسانی که ایشان کردهاند، هیچ کس دیگری انجام نداده است. من نمیگویم دادسرای جنایی با من بدرفتاری کرد اما در مورد دادگاه انقلاب فقط میشود گفت بیدادگاه است. درست است که در دادسرای جنایی جوابی بهما ندادند ولی توهین هم نکردند اما چقدر ما در همین دادگاه انقلاب توهین شدیم.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»