مطلبهایی که در این بخش تارنمای رادیو کوچه منتشر میشود یا انتخاب دبیر روز سایت و یا پیشنهاد دوستان رادیو است که میتواند از هر گروه یا دسته و یا مرامی باشد. نظر های مطرح شده در این بخش الزامن نظر رادیو کوچه نیست. اگر نقد و نظری بر نوشته های این بخش دارید می توانید برای ما ارسال کنید.
1 – چهل روز از قتل ندا آقاسلطان میگذشت. سه چهار تنی از دوستان با هم شده بودیم و کتک خوردن و طعم گاز اشکآور و تعقیب و گریز از بهشت زهرا تا خیابان مفتح و پس کوچههایش را شریک. شب شده بود و هر کس به سویی. در راه بازگشت بود که خبر رسید، عدهای دیگر از همکاران به دیدار رفیق از بند آزاد شدهمان رفتهاند. از پشت خط، صدای همهمه بود، دور و بر رضا را دوستان گرفته بودند. گوشی را که گرفت، بغض در گلویم خانه کرد. خبر بازداشتش برایم اینگونه نبود. آزادیش صدایم را لرزان کرده بود. آیا رضا تاوان ما را پس میداد؟
از بهشت زهرا پرسید و گفتم. رضا آرام بود و من بیتاب. بار دوم که بازداشت شد و بازگشت، تنها، تصویری از او دیدم. پیر شده بود. تصویر رضا پریشان کرد ماندگان در آغوش مام ایران و آوارگان تازه تبعیدی را. باز هم بغض فرو بردیم.
سومین بار که بازداشت شد، خبرها مجال تامل نمیداد انگار، بازداشت، بیخبری که خود دردناکترین خبر بود (1)، تماسی کوتاه (2)، انتشار نامهی پیش از بازداشت که گویای آگاهی رضا از حادثه پیش روی بود.
این بار برای مادری که خاله مینامیدش، نامهای نوشت و رفت. پیشتر چنین نکرده بود. از پشت خط موبایل «برادران» فرا میخواندند و او هم میرفت و دل ما را باز نگران میکرد و چشمها را منتظر.
و حال که لحظه وداع با توست، احساس میکنم که به من خوب آموختی درس زندگی را، فدا کردن زندگی خود برای سعادت و به روزی دیگران و اینک احساس میکنم که تا حدودی این «درس را خوب آموختهام.» (۳)
رضا یادگاری به جای گذاشت که بدانیم تاوان ما را پس میدهد که او دلمشغول «انسان» بود و حقی که بیوقفه ضایع شده است.
2- رضا روزنامهنگار است. بیادعا، صمیمی اما جدیتر از آنیکه بشود حدس زد. میداند روزنامهنگاری یک حرفه است و او حرفهای است، بی کم و کاست. آنقدر حرفهاش عزیز بود که همه این سالها تاب آورد ناملایمات را و بی خمی بر ابرو. آنقدر حرفهای بود که زیر علم این و آن سینه نزند و استقلال اندیشهاش را با چنگ و دندان پاسداری کند. از تهران تا ورامین را هزار بار شاید آمد و رفت تا خطی برای مردم بنویسد اگرچه زیر تیغ سانسور.
رضا به حقوق صنفی هم آگاه بود. پای ثابت نشستهای انجمن صنفی روزنامهنگاران ایران که با خون دل و همت بسیارانی خانه ما شده بود. رضا با آن کلاسور چرمی و گوشی ساده موبایل، یک روزنامهنگار بود و است، آگاه، نکته سنج و گاهی شلوغ. گاهی امان همکاران را میگرفت وقتی که پای صفحه میماند و گوشی را روی میز در تحریریه جا میگذاشت، بس که زنگ میخورد. رضا دوستداشتنی است با همه زود از کوره در رفتنهایش که نشانی از پاک دلی، رو راستی و جدی بودنش بود.
3 – رضا مدافع حقوق انسان است. جرمش همین است امروز. رضا از زندانی شدن دیگری بیزار بود اما خود واهمهای از به بند افکنده شدن نداشت.
رضا پنهانکاری نداشت که بخواهد از دست «برادران» گریزان شود. آنان هم میدانند. میدانند که رضا بهانهای است برای داغ کردن همه روزنامهنگاران. داغ و درفش کردن ما همچون آن ستم که بر بدرالسادات مفیدی رفت.
رضا تاوان ما را میدهد که خواستیم بنویسیم، پرسش کنیم، جستجوگر باشیم، رضا تاوان ما را میدهد که نخواستیم عادت کنیم و نخواستیم به نشانه تایید سر بجنبانیم. رضا را به بند میافکنند تا ما را بشکنند. میدانند که پنهانی در کار نیست. میدانند که نان از قلم خورده است و این قلم هرچه نوشته آشکار است.
«برادران» میدانند که رضا و رضاهای ما دروغ نمیگویند، همانی هستند که این همه سال روی کاغذ و آن تیراژهای پر نوسان و آن تحریریههای ملتهب از شنیدن خبر توقیف دیدهاند؛ روزنامهنگارانی که دغدغه شنیده شدن صدای یک ملت را دارند.
رضا از فداییان یک صنف است. صنفی که میخواست رکن چهارم دموکراسی باشد و تریبون مردمی که «مدعی» آنان را صاحب «آزادترین کشور جهان» میخواند. (4)
رضای صبور اما مادر را، آن تبلور امنیت محض را به صبوری و آگاهی فرا میخواند.
این جمله را که از کتاب «مردی در تبعید ابدی» بهخاطر دارم برایت مینویسم تا صبرت را با آگاهی آمیخته باشی: «زمانی که با زمانه خویش نساختی و با مسندنشینان و امر بران ایشان کنار نیامدی و آنچه را که جاهلان میگویند، جاهلانه بازنگفتی، لاجرم به تبعید ابدی روح گرفتار خواهی شد. حتا اگر در کنج منزلی در شهری ساکن باشی و اگر بر نپذیرفتن پای فشردی، آوارهات خواهند کرد، یا به زندانت خواهند انداخت و به دارت خواهند کشید.»
رضا میدانست و میداند که تاوان ما را پس میدهد که تا ستمکش نباشد ستمگری نخواهد بود. تو باز خواهی آمد و صدای گرمت را خواهیم شنید. فقط ای کاش که لحظه دیدار تاب نگاه در چشمانت را داشته باشیم.
۰۳ مرداد ۱۳۸۹
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»